سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

آرامش ... Peace ... سلام... Ruhe

آرامش، میوه گمشده همه آدم هاست بدون آن که بدانند. انرژی یکتا و معنوی زندگی است. نیازی است جایگزین ناشدنی و آب حیاتی که همه در تاریکی برای جستن اش ویلان اند اما نمی دانند که در جستجوی چه هستند. پس همه چیز را به چنگ می آورند در حالیکه پاهایشان به غفلت، گوهر آرامش را در میدان غبارگرفته زندگی و در خاک تیره درون مدفون می کند. در تکاپوی آن هستند اما خودش را می سوزانند و هرچه به دست می آورند، آتش آشفتگی درون شان آرام نمی گیرد... بازهم بیشتر بدست می آورند، بیشتر از ذخیره آرامش خود هزینه می کنند و بیشتر آشفته می شوند. تشنگی... تشنگی... تشنگی

 

واژه آرامش در همه زبان ها معادل های مطبوعی دارد. در بین همه جوامع خواستنی، محترم و دوست داشتنی است. آرامش را همه ادیان درمان انسان دردمند می دانند. قرآن شریف، آن را نام مشترک همه ادیان می شمرد و  جان "آرمش یافته" را خوش ترین و بلندترین دستاورد سفر زندگی تعبیر می کند.

 

اما آرامش کالایی نیست که درهرکارخانه ای تولید شود، میوه ای نیست که بر هر درختی بروید، زلالی نیست که از هرچشمه ای جاری شود. گوهری نیست که در خاک تیره یافته شود. صدفی است از نور که در دل دریای عشق و معنویت پرداخته می شود. تولید کارگاه حقیقت است. نوری است که بی واسطه از وجود مبداء مطلق تابیدن می گیرد... آرامش از اوست... آرامش، خود اوست.

 

آرامش، ابر بارنده ای است که زلال های زندگی از آن می تراود: شادمانی از اوست، مردم دوستی از اوست، خیرخواهی و نیک دوستی از اوست. خوبی از اوست. مطلوب مطبوع و خواسته دلخواسته همه اوست.

 

کاش یادمان باشد که هرگاه دلی را آرام کردیم... نقش خدا را بازی کرده ایم... پای جای پای او گذاشته ایم... خداگونه شده ایم... یادمان باشد هرگاه که با یک نگاه مهربانی، دیگری را نورباران کردیم، خدا در چشمان ماست... یادمان باشد هرگاه که با کلامی صمیمی جویای حال هم نوعی شدیم، خدا در زبان ما نشسته... یادمان باشد که هرگاه دست مهربانی بر شانه رفیقی گذاشتیم... خدا در دستان ما جاری است... یادمان باشد فرصت های خداگونه شدن بسیار ساده سبز می شوند و چه زود از دست می روند: در خیابان وقتی کسی سراسیمه از شما آدرسی را جویا می شود، در همسایگی وقتی کسی سر راه شما قرار می گیرد، در خانه، در اداره، در فروشگاه، در اتوبوس... یادمان باشد... یادمان باشد!

نظرات 23 + ارسال نظر
مریم جمعه 19 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 22:15 http://www.comfort.persianblog.com

هی... روزگار....

سلام... چی شده؟ یعنی همون آخ کجایی آرمش دیگه!!؟ نه؟

بهار شنبه 20 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 14:09

سلام. اگه می دونستین چقدر دوستتون دارم با این حرفای همیشه مهربونتون :)

سحر دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 16:57 http://yaveh-gooyan.blogsky.com

به نظر من تعریف ارامش برای آدمها انقدر متفاوت هست که نمی شه فهمید در هر زمان یا مکان و هر شرایطی آیا دچارش هست یا نه ؟
گاهی دریا سنبل آرامش می شه . پاهات را می گذاری داخلش و با موج هاش نوازشت می کنه .
اما همون دریا وقت غروب چنان به دلت چنگ می زنه و اشکت را در میاره که آرامش را از یاد می بری . ...

گیسو مینوی سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 18:14

هر سوی دویدیم ، همه سوی تو دیدیم
هر جا که رسیدیم سر کوی تو دیدیم
هر قبله که بگزید دل از بهر عبادات
آن قبله دل را خم گیسوی تو دیدیم

جواد منتظری چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 00:12 http://www.chekide.blogfa.com

سلام آقای دکتر
حال و احوال؟
دلمون خیلی براتون تنگ شده.
خدا بخواهد بعد از مدت ها برگشتم به این دنیای مجازی و وبلاگم را مدتی است که به روز میکنم.اگه سر بزنید خوشحال میشوم

سلام آقا جواد... ممنونم بد نیستم. شما چطورین؟ به امید دیدار

حمید رضا کمالی دهکردی جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:40

وبلاگ شما خوب بود ولی بهتر است شما از یک سایت با فضای رایگان استفاده کنید
طبقه بندی سایت از نظر مطالب رعایت شود
سوم اگر سایت مستقل با دومین داشته باشید فبها
کار آموز شما در جلسه اردوگاه گردان ۲۱ آبانماه

[ بدون نام ] جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:38

« آرامش دادن» را خوب تعریف کردی. آفرین! معلومه معنی «آرامش دادن» را خوب می‌دونی. باز هم آفرین! ولی آیا می‌تونی منکر بشی که بارها و بارها آرامش را از اطرافیات گرفتی؟ پس لطفا یه مطلب هم درباه « آرامش را از دیگران گرفتن» بنویس.
اهلی کوچه باغ

باسلام... بنده که نمی دونم شما کدوم "اطرافی" بنده هستید ولی ظاهرا یکی از اونهایی هستید که آرامش از شما سلب شده... پس لطفا شما بنویسید بنده روی وبلاگ قرار می دم.

نفیس شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 15:29 http://nafisp.blogfa.com

از اینجاش که نوشتید ..هرگاه دلی را آرام کردیم نقش خدا را بازی میکنیم خیلی خوشم اومد... اما به نظر من آدمها میتونن تو تیم خدا بازی کنن ...نه به جای خدا نقش بازی کنن..افسوس که ما آدمها مدتهاست دیگه بازی کردن تو تیم خدا را دوس نداریم!
لطفا به من هم سر بزنید!

ماهی خانوم سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:04 http://mahy.blogfa.com

وای که ادم چه کیفی می کنه وقتی باباییش از ارامش حرف میزنه...

سلام ماهی خانوم... نمی دونم اگه درد نبود آدم چقدر می ارزید... اما می دونم که اگه ارامش نباشه... زندگی نیست... مرگ هست به شرط نفس کشیدن! آروم باشی و شادمانه

رضا چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 18:52

سلام حسن جان
به طور کاملا اتفاقی به وبلاگت رسیدم. هنوز چیزی از آن نخوانده ام فقط اسمت را دیدم و گفتم سلامی کنم. یاد شیفت شب خبرگزاری افتادم.سالم باشی و برقرار.

سلام آقارضای عزیز که راستش نمی دونم کدوم یار باوفا هستی که بعد این همه سال پاسدار خاطره ها هستی... خوش آمدی... هرچند چیزی که قابل تو باشه نیست... به امید دیدار

آزاده جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 13:35 http://onceuponatimeee.blogfa.com

آرامش ؟؟؟ .. گشتیم نبود .. نگردید .. نیست .. :) !!! .. سلام .. من اومدم ..

... سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 19:15 http://delgeraph.blogfa.com

شنگول (طنزنویس سابق) سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 21:57 http://www.zabghar.com

سلام! احوالات حضرت عالی؟ اگر هنوز مارو خاطرتون هست، برگشتیم منتها با یک اسم جدید!

مجتبی سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 23:33 http://stop88love.blogfa.com

سلام بهتون تبریک میگم واقعا گل کاشتی به ما هم سری بزن

حمیدیان چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 15:12 http://narvvan.blogsky.com

اول سلام
دوم این که خیلی خوشحالم که بعد از مدت ها بازهم اومدین
سومی و آخری این که آرامش به نظر من مثل میوه ممنوعه می مونه که اگر بخوریش به هم حقایق آشنا می شی
آرامش هم اگه کسی داشته باشه درسته که از غوغای زمانه رها می شه اما به حقایقی پی می بره که بیا و بین.....

امیر یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:29 http://torob.persianblog.com

سلام آقای دکتر . استفاده کردم و به آرامش فکر....

مرجان جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 http://2bareh.com

سلام استاد چه خبر؟ دلم براتون تنگ شده

ندا یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:11

سلام
............ مهربانم
مدتهاست که ما رو از نوشته های خوبتان محروم کردید.
یه کمی فعالیت توی این زمینه هم خوبه
به خدای مهربان می سپارمتون

سلام خواهر عزیزم... ندا خانم گرامی
راستش خودم هم از این بابت دلخورم... به خصوص که حرف برای گفتن هست... اما این روزها احساس می کنم مشغله ها از حد توان و مجال ام فراتر رفته... با اینحال به طور جدی دلمشفولی نوشتن رو دارم... شما هم دعا کنید... خدانگهدارتون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 15:38 http://www.lendehcity.blogfa.com

سلام استاد...

سوسوی خورده شیشه های آسمان

همـــراه من وتو

در بیکران آسفالتهـای بزرگراه آسمان و

کهکشانهای دور...

خودنمایی می کنــد

(غریبانه ترین فرشته ها

دیگر احساس غــریبی نمی کنند))

چون خدا در همیـــــن نــــزدیکی است

ابرها بارش را نمی شناسند

وبا زمیـــن قهـر کرده اند

آسمان قهــرش گـرفت

((دیگر نه زمان زمیــن را می شناسد ونه

زمین زمان را ))

لای ایـن بوته ها روی زمین

فیل هم گــــــــــــــــــــم می شود

کره اسب مادیون به خاطر بادکنک ســــــــــــــــــــرخ

اعتصـــاب علف کرده و می نالد

توی دیگ روی اجاق فکر پخت می کنند

جواد منتظری شنبه 9 دی‌ماه سال 1385 ساعت 00:43 http://www.chekide.blogfa.com

سلام آقای دکتر
خیلی وقته که چیزی نمی نویسید.
حالا درسته ما دیر به دیر سر می زنیم اما شما که پای کار بودید دیگه چرا.خدا کنه که هر دلیلی داره خیر باشه.
فکر می کردم شما هم توی یلدا بازی شرکت کرده باشید.
منتظر مطالب خوندنیتون هستیم.
به ما هم سر بزنید.
یا علی

ندا شنبه 9 دی‌ماه سال 1385 ساعت 13:46 http://noghtesarekhat85.parsiblog.com

یاد خدا آرام بخش قلبهاست

یه آدمی که براش کلی زدید.... سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:06

سلام
فکر نمی کردم کسی باشه که شما رو دوست داشته باشه ... دکتر جعفری که من دیدم که به ناحق و با قضاوتهای ناعادلانه اش چه مشکلاتی را برام درست کرد... !!!! باور کردنی نیست... با تمام درد و زجری که متحمل شدم تو اون محیط ... ولی هنوز ازتون متنفر نشدم ... ولی اینو گوشه ذهنتون داشته باشید که اون مشکلات رو به خاطر یه آدم روانی که می خواست انتقام زندگی ناموفقش رو از دیگران بگیره برام ایجاد کردید .... که هنوزم دارم تاوانش رو پس میدم. ای کاش می دونستید با اعصاب و روان من چه کردید. ای کاش.....

سلام... نوشته شما رو خوندم، دقایق طولانی فکر کردم که موضوع می تواند از چه قرار باشد. خدا می داند که به هیچ نتیجه ای نرسیدم. نفهمیدم شما از چه صحبت می کنید. این اتفاقات کی افتاده است. چرا من که تمام موقعیت های حداقلی که در زندگی داشته ام به خاطر پایبندی به اینگونه ارزش ها، قربانی شده است چرا باید درباره کسی اینگونه /به ناحق قضاوت های ناعادلانه/ کرده باشم. اما صداقتی در کلام شما هست که اجازه نمی دهد بی تفاوت باشم. من هم با همان صداقت اعتراف می کنم که ذهن ام به جایی نرسید. تقاضای انسانی من این است که اجازه بدهید بدانم موضوع چیست. اگر جفایی کرده باشم با تمام وجود درصدد جبران بر می آیم اگر هم نتوانم دست کم عذرخواهی و توبه خواهم کرد اما این احتمال را هم بدهید که موضوع- هرچه که هست- آنطور که شما تصور می کنید، نباشد. پس لطفا به هرشکلی که صلاح می دانید توضیح بدهید که ماجرا از چه قرار است. آن /دکترجعفری/ که من می شناسم، اینقدرها دنیاخواه و بیرحم و سنگدل نیست. کسی که من می شناسم بخاطر همان ارزش هایی که شما به خلاف آن متهم اش کرده اید، چه هزینه ها که پرداخت نکرده چه درد و زجرهایی که نکشیده و چه مشکلاتی را تحمل نکرده است. پس به خاطر من، به خاطر خودتان و به خاطر رضای خداوند حرف دلتان را بزنید... دوست ندارم بمیرم و اینگونه کدورت هایی از من در دل ها بماند.
نه عمر نوح بماند نه ملک اسکندر جدال بر سر دنیی دون مکن درویش

هر کس که هستید بدانید که نه تنها از شما متنفر نیستم بلکه با تمام وجود دوستتان دارم. حداقل به این خاطر که حرفی را که در دل دارید می زنید... و اگر آنچه را تقاضا کردم انجام دهید مرهون و ممنون شما نیز خواهم بود.
آه که چه مصیبت ها کشیدم از کسانی که درباره من قضاوت کردند... همه جا گفتند، نزد همه سم پاشی کردند اما یک کلمه از خودم بازجوی آن تقصیرهای ادعایی شان نشدند...
پروردگارا تو می دانی که در مسیر زندگی، بدخواه کسی نبودم و نیستم و تو من را دریاب که در آینده نیز نباشم. خدایا پناه من به توست

کسی که دلش به اندازه دل یه گنجشک بود جمعه 15 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:00

سلام
اجازه بدید خیلی واضح توضیح ندم. یادآوریش اعصابم را داغون می کنه. شما نه تنها من رو نشناختید بلکه تو همون ایام همکاریتون با محل کار من هم متوجه نبودید که با آدمی مثل من که سرشار از مهر و عاطفه و انساندوستی بود چه کردید. آقای دکتر شما تحت تاثیر حرفهای دروغ ادمی قرار گرفتید که با عدم تعادلش حتی نتونسته بود زندگی خودش را حفظ کند. اظهار نظراتتون در مورد من در جمع مدیران و روسا چیزی جز لطمات کاری- شخصیتی و روحی برایم در بر نداشت. شما در مورد من خیلی اشتباه کردید و من هم اشتباه بزرگتری کردم در جواب که می تونم بگم در عمرم اینگونه حرف نزده بودم ولی مجبورم کردید. میدونید که معمولا وسط دعوا حلوا پخش نمی کنند و تازه آدمهایی هم هستند که از آب گل آلود بدجوری ماهی می گیرند که گرفتند !!!!خیلی با اطمینان فرمودید که از من متنفر نیستید؟؟؟ ولی من تو اون ایام غیر از این دیدم. احتمالا با این توضیحات متوجه شدید من کی هستم.... و یادتون میاد که از من بی دلیل شاکی بودید. میدونید من یک ساله که تصادفا وبلاگ شما را دیدم و تو این مدت فقط یه خواننده بودم و کلی فکر می کردم که این آدم با این روحیه با من چنین کرد نه ؟؟؟ ولی چرا ... به هر حال اون شبی که برای اولین بار براتون کامنت گذاشتم ... شاید می خواستم حرف دلم رو زده باشم.. که یه کم آروم بشم فقط همین...

سلام... امیدوارم که آرامتر شده باشید... یک نکته را تردید نکنید... در جمع هیچ مدیر و رییسی صحبتی نکرده ام...در مورد هیچ کس. این را مطمئن باشید... اگر خلاف این ثابت شد هر تاوانی را قبول دارم... این خصلت من نیست... ظاهرا شما من را خوب می شناسید... رفتارهای بنده را دیده اید و منش ام را می دانید... این را هم قبول دارم که بین آدم ها سوء تفاهم اتفاق می افتد... مهم این است که سوء نیت نباشد. امیدوارم تماس بگیرید(یا شماره بدهید من تماس می گیرم) و با آرامش همه مسائل را مطرح کنید. شاید اینطور بهتر به نتیجه برسید....
با آرزوی آرامش شما...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد