سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

زندگی اندوه دارد و سختی... چون لازمش داریم!

 نوشته سپیدار- نقل از روزنامه تهران امروز چهارشنبه ۲۷ دی ماه ۱۳۸۵  

مرد عاشق گل بود و درخت. یه باغچه کوچیک داشت توی حیاط خونه و گلدون‌های جور واجور. هسته چندتا درخت هلو و زردآلو رو با پیاز چند تا گل مورد علاقه‌اش تهیه کرده بود و همه عشق‌اش این بود که یه روزی هسته‌ها، درخت‌های بزرگی باشن و پیازها گل‌های خوش آب و رنگ. برای همین بود که چندتا چاله گود توی باغچه درست کرد و هسته‌ها رو توی دل خاک چال کرد! اونها رو گذاشت توی چاله‌های تنگ و تاریک... ولی اصلا حس بدی نبود... حس نمی‌کرد که اونها رو دفن کرده... نابود کرده... فراموششون کرده... نه! اونها باید جوونه می‌زدند... باید سبز و شکوفا می‌شدند و راهی جز تنها گذاشتن شون در دل خاک سرد و تیره نبود. هر روز به اونها آب می‌داد و نگران و منتظرشون بود.
نگران بود که آفت‌های خاک تیره اونها رو از درون پوسیده نکنه و منتظر بود که دوباره سر از خاک بردارن و به دیدارش بیان اما اینبار نه فقط هسته باشن و پیاز! بلکه در قامت درخت و در جلوه گل شاداب و شکوفا. هسته‌ها و پیازها اما این رو نمی‌تونستن بفهمن. از خودشون سوال می‌کردن که چرا باید اینطور توی دل خاک تیره و تنگ، زندانی بشن؟ چرا باید اینطور تنها بمونن؟ چرا باید در معرض اینهمه فشار و آسیب آفت‌های جور واجور باشن؟ چرا باید اینهمه سختی رفیق هستی‌شون باشه؟اما بالاخره روزی رسید که همشون سر از خاک بیرون آوردند. قامت اونها از دل زمین افراشته شد. اونوقت از تاریکی و تنگی و دوری خبری نبود. از کسالت و غصه و افسردگی خبری نبود. سبز بودند و یه پارچه نشاط و خنده زندگی. بالاخره ساقه زدند، برگ در آوردند و میوه دادند. حالا هم باغبان خوشحال بود و هم درخت‌ها و گل‌هاش!اکنون آرزوی باغبان‏‎ برآورده شده بود. حالا این زبان حال همه گل‌ها و درخت‌های باغچه بود که می‌گفت:‎‎ ‎در زندگی برای اندوه همه بهانه‌ها مهیاست‎ ‎‏... نیازی به کندوکاو نیست... به دنبال بهانه‌‏ای برای شاد بودن باش... و از بهانه‌های ‏کوچک شادی آفرین... به بهانه اصلی بازگرد... ‏به... اوبه مهربانی که نهال وجود ما را در گلدان ‏طبیعت کاشت... تنها به این آرزو که چوب ‏عریان وجود ما... ریشه شادی بزند... و از این ‏گلدان کوچک و تنگ به باغ بزرگ شادی برده‏‎ ‎‎ ‎شود... زندگی برای وسعت یافتن وجود ‏ماست... تا در همه سختی‌ها... ناملایمت‌‏ها... نامرادی‌ها و ناکامی‌ها... هسته وجود ‏ما بارور شود.. آماده شود برای جهانی زنده از ‏شادی که بی‌شک شادمانه در آن جاودان ‏خواهیم بود‏‎...

Sepidaar@gmail.com

 

نظرات 1 + ارسال نظر
masoud پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1385 ساعت 00:41

با سلام خدمت عمو گل امید وارم سلامت باشین .
به امید دیدار شما عزیز هستیم .

سلام... خوش آمدی... به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد