سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

آنکه هلاک من همی خواهد و من "سلامت"اش

در ماههایی که از عمر سپیدار میگذرد، خوانندگان زیادی از میان دانشجویان و سایر دوستان، پس از خواندن مطالب مختلف سپیدار، لطف و مهربانی خود را در بخش نظرات ابراز کردند. هیچگاه این محبت ها را به خود نگرفتم و دانستم که این پیام ها نشانه بزرگی منش و ارزش های انسانی  خود آنهاست. البته بسیاری از همین دوستان، نظراتی مخالف آنچه در سپیدار گفته می شد داشتند که عینا درج می شد و بسیار هم مغتنم بود...

اما در این میان سپیدار یک خواننده دیگر هم داشته و دارد که من بسیار نگران او هستم. به چند دلیل: نخست اینکه بسیار آزرده خاطر، افسرده و آسیب دیده است و این را از کلمات پرخاشگرانه و فرافکنی های ناشایستی که بر قلم می برد،‌ می فهمم. دوم: بسیار ضعیف، ترسان و هراسان است، چرا که سعی دارد ردپایی از خود به جای نگذارد هرچند در این کار هم موفق نبوده است! سوم: کاملا مشخص است که محروم از دوستی اطرافیان است چرا که کسی که شاد باشد، به دیگران دشنام نمی دهد. دشنامی که به دیگری می دهیم، برای او نسیه است چرا که ممکن است او را آزار برساند یا نه بی تاثیر و بی تفاوت باشد اما زیان آن برای دشنام دهنده نقد است یعنی عین آثار آن دشنام ابتدا در وجود او زنده می شود و بعد بر قلم و زبانش جاری می گردد. چهارم: می فهمم که در مقطعی از زمان های گذشته، از بنده کوچکی چون من تمناهایی داشته که خدا می داند برآورده کردن آنها در منش و روش من نبوده و از این جهت برای او تاسف میخورم. 

اینها و برخی نکات دیگری که در شخصیت او می بینم، نگران ام می کند. همیشه دوست داشته ام کاری کنم که او آرام تر و راحت تر باشد و از عذاب بزرگی که درون او را می سوزاند، رها شود. باور کنید چند نوبت حتی نوشته های اهانت آمیز او را درج کردم و گفتم: بگذار اندکی سبک شود. برخی دوستان به این کار من خرده گرفتند که فضای سپیدار پاک است و بی پیرایه، دلیل نمی شود که بیمارنوشته های آدمی عقده مند را درج کنی. اما این من را قانع نمی کند. ای کاش در جامعه ما حتی یک انسان آسیب دیده و مفلوک نبود که از سر بیچارگی و درماندگی بدترین فحاشی ها را به کسانی که هیچ احساس و نیت بدی نسبت به او ندارند، حواله کند.

ای کاش همه ما اینقدر شجاعت داشتیم که اگر نسبت به دیگران حرفی و ایرادی در دل داریم، آشکار و رودرو به خود او بگوییم و ای کاش مخاطبان این ایرادها نیز چنان سینه فراخ و دل مهربانی داشته باشند که دشمنی ها را نه با دشمنی که با دوستی پاسخ دهند که در این جهان گذرا، هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار! 

گویند سلمان فارسی آن نماینده شایسته ایران زمین در بارگاه معنوی رسول خاتم (ص) را کسی سخت دشنام داد. سلمان پاک، با او مهربانی کرد و گفت: ای بنده خدا، اگر سلمان بد باشد،‌ در نزد حق،‌ جایگاهی بدتر از دشنام تو خواهد داشت و اگر خوب باشد که دشنام تو گزندی به او نخواهد رسانید.

همه برای هم دعا کنیم که اینگونه باشیم!

خوشحالم آقای پلیس! خوشحالم!

ساعت ده دقیقه به نه شب دوشنبه (یعنی دیروز)، بزرگراه مدرس به سمت جنوب، راهنما می زنم تا از خروجی رسالت غرب به سمت بزرگراه حکیم بروم. هنوز چندمتری به رمپ خروجی مانده که ناگهان یک مرسدس بنز پلیس که در کنار اتوبان متوقف است، بدون زدن راهنما به چپ می گیرد، خوشبختانه مسیر کاملا بسته نمی شود، فرمان را به چپ می گیرم و فرار می کنم اما همزمان از سر ترس و اعتراض بوق جانانه ای برای آقای پلیس می زنم!

پلیس درپی من می گذارد: هردو وارد رسالت- غرب شده ایم. می شنوم که آقای پلیس با بلندگو چیزی می گوید: فقط پروتون (نام خودرو خودم) را متوجه می شوم. سرعت را کم می کنم. شیشه را پایین می آورم. پلیس اکنون در کنار خودروی من است: صدایش را بهتر می شنوم: دوبار دیگر تکرار می کند: معذرت می خواهم... معذرت می خواهم!!

لبخند می زنم... برایش دست تکان می دهم... برایم دست تکان می دهد!

زیباست، خیلی زیباست و امیدوار کننده... در شهری که پلیس آن در گذشته هایی نه چندان دور و چه بسا هنوز هم در گوشه و کنار، تخلف می کند، این رفتار متمدنانه و انسانی از یک نیروی پلیس، نشان می دهد که زحمات سختی که برای ایجاد تغییرات در ساختار فرهنگی و درونی نیروهای پلیس ما، کشیده شده اکنون به بار می نشیند! خدا را شکر!