سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

عیدانه سپیدار: در جستجوی حال خوش پایدار

  •  
  • در پهنه  سرسبز دشت،   غرق در  تماشای  چهره  طلایی  گل های آفتابگردانی  هستی که  تمامی  صحرا را پوشانده اند.  همه  چون دخترگانی  خندان قامت افراشته و   به  آفتاب  روشن  چشم دوخته اند ، همه هماهنگ و یک جهت اند. چه حال خوشی دارند گل های آفتابگردان، چه حال خوشی دارد  صحرا ! تو نیز  خوش حالی!

ناگهان، گردبادی  خشمگین  در  دل دشت  تنوره می کشد ،  لشکر  آفتابگردان  را  در هم می پیچد و یک  جهتی شان را نشانه می گیرد،  هماهنگی شان را  به آشفتگی تبدیل می کند.  ناخوش می شوند. تو نیز  ناخوش می شوی!

  • در  سالن بزرگ موسیقی  و در کنار تماشاچیان ، گوش به  قطعه زیبایی از  موتزارت سپرده ای.همه  نوازندگان، در یک  نقطه هماهنگ می شوند.  رهبر  ارکستر    در  نهایت تسلط هنرمندانه، نوازندگان را به اوج   هماهنگی رسانده است. همه  احساس  زیبا و حال خوشی دارند.

اگر، مستی آشفته در این میان عربده سر دهد؟ یا  حتی یکی از  نوازندگان  مخالف  بزند!؟

  •  در  صف  جماعت نمازگزار ایستاده ای.  همه   در  جسم  و  در جان، خموش و  متمرکز  روی به یک جهت دارند. امام جماعت،  با آن  ذکرهای  قرآنی و  با صدای رحمانی کار هماهنگی  جماعت نمازگزار  را به انجام میرساند . همه در  خاموشی، گوش و جان به او سپرده اند. همه  حال خوشی دارند!   

گفته بودیم که حال خوش،  نتیجه هماهنگی انرژی هاست  و  عصیان، فوران و  طغیان انرژی ها ،  یعنی  ناخوش حالی.  در  وجود  ما، گروههای  پرشماری از انرژی ها  حضور دارند: هرچه این انرژی ها   غنی تر، آرام تر و هماهنگ تر باشند، حال خوش تری داریم. بیماری و ناخوشی  یعنی بروز  ناهماهنگی  در سامانه انرژی های جسمی ما. جهان ذهن، روان و روح ما نیز  همین گونه است: اگر  خواهان  حال خوش تری هستیم، باید  مراقبت کنیم که  چهار گروه  از انرژی ها، غنی، آرام و هماهنگ بمانند:

نخست: انرژی های جسمی ما،  که غنا،  آرامش و هماهنگی آنها موجد و موجب سلامتی  و تعادل جسمی  ماست.مغز انسان، رهبر ارکستر  انرژی های جسمی است.پس از  جسم خود مراقبت کنیم(تغذیه، پوشاندن بدن  از  سرما و گرمای شدید، مراقبت  جسم ا زصدمات فیزیکی و ...)

دوم: غنا، آرامش و هماهنگی انرژی های  روحی و درونی ماست. پروردگار مهربان،  مرکز  هماهنگ سازی انرژی های  روحی و درونی ماست.  از  نیایش و عبادات خود مراقبت کنیم.

سوم: هماهنگی  انرژی های  جسمی و روحی  با طبیعت است:  از طبیعت  فاصله نگیریم. در  هر روز، هر هفته و هرماه،  اوقاتی را برای هم نشینی  با طبیعت  برنامه ریزی کنیم.

چهارم: هماهنگی  انرژی هایمان  با دیگر انسان های  اطراف  ماست؛ در خانواده ،  در  محل کار و  در  سطح  جامعه.هر نوعی  از اختلال، ناهماهنگی و آشفتگی  در  مناسبات   ما با محیط انسانی اطرافمان، به بدحالی منجر می شود.

از منظر روانشاسی،  نتیجه این چهار نوع هماهنگی  انرژی ها،میوه   آرامش و خوش حالی درون است و تعادل شخصیت   در رفتار بیرونی .بدانیم  که این  خوش حالی و آن  بدحالی  ارتباط چندانی به وجود یا عدم وجود مشکل  در زندگی  ما ندارد. می توان بدون مشکل و بدحال بود  و می توان مشکل دار و خوش حال بود. این آموزه را جدی بگیریم.

اما  از  منظر معارف  و اعتقادات دینی ، این  همان صراط مستقیم زندگی است که ماندن در آن  هرلحظه به مراقبت نیاز دارد: هماهنگ  نگاه داشتن  این چهار حوزه انرژی ها.

سپیدار با تبریک   فرارسیدن بهار طبیعت که هر گوشه اش، مظهری زیبا از  سمفونی هماهنگ انرژی هاست و نوروز که  مبدا این  زیبایی  است، برای  شما، در  نوروز  و  در  سال نو  خوش  حالی  را   آرزو   دارد.

هر روزتان نوروز باد

تو این جان عاشق به من دادی!

خدایا ببین غرقه در اشک و آهم
غریقی نشسته به موج نگاهم
ببین در دل شب نشان از تو جویم
هوای تو دارم سخن با تو گویم

تو این جان عاشق به من دادی
دلی چون شقایق به من دادی

به یادت همه شب دل من خدایا
در این سینه خسته چون نی بنالد
نیستان جانم به بانگ جرس ها
به خون خفته اکنون که تا کی بنالد

خدایا من این  بار سنگین غم را
به عشق تو بر دوش جان می گذارم

من آن مرغ سرگشته شب نوازم
که در باغ هستی نوای تو دارم
سحر خنده کرد و سپیده دمید
مرا رهنمون شد به نور امید

تو این جان عاشق به من دادی
دلی چون شقایق به من دادی

(مشفق کاشانی)

چند پرسش از یک دوست و پاسخ های سپیدار

بازهم نکاتی درباره پیش فرض انرژی ها

آقای علی کیمیایی،‌ از خوانندگان سپیدار، پس از مطالعه مطلب "نیت ها و مکان ها" چند پرسش و نکته را به شرح زیر مطرح کرده اند:

 (۱) آیا کسانی که در معبد و عبادتگاه، در مسجد و زیارتگاه، در دشت و صحرا و طبیعت اوقاتی را می گذراند، روحشان آرام است و دغدغه ای ندارند، آرام می خوابند و  نگران  فردا نیستند. به دیگران واقعا نظر مثبت دارند و در تلاش برای حل مشکل خلق خدا  هستند؟
(۲) آشفتگی روح -  قدرت خواهی - تمایل به پیروزیُ (بر) خلق، برتری جویی، تلاش برای زیستن بهتر و بهتر و بهتر  ِ مسجد و منبر و محراب نمی شناسد. دغدغه نان و گذران زندگی أبرومندانه (هر کس به اندازه طمعش از دنبا)  در همه حال روح آدمی را در تسط خود دارد و کوه و صحرا نیز نمی تواند دوایی برای آن باشد.  (۳)
 در بسیاری موارد مسجد و محراب به  ابزاری برای به دست اوردن  تمایلات درونی تبدیل می شود. البته حضور در اماکنی که وصف ان رفت کمی انسان را از دغدغه ها دور می کند اما غالب نیست همیشه نمی تواند در این وضع ماند با اولین فاصله از این محل ها امواج منفی بسیاری  هجوم می اورند و این امواج مثبت را تحت الشعاع قرار می دهند.
(۴) گفته ها ی حضرتعالی در قالب سخن بسیار زیباست اما به نظر می رسد در عمل شعارانه باشد و  لمس  ان بعید به نظر برسد.

قبل از هرچیز، توصیه ام این است که مجموعه نوشته های سپیدار درباره هماهنگی انرژی ها را یکبار دیگر با فراغ بال و حوصله و در محیطی آرام، بخوانید.

در نگاه سپیدار به هستی و در فهم او از تصویری که ادیان الهی، حکما و عرفا از سفر زندگی ارائه می دهند، نگرانی، رنج،‌ درد و مشکلات،‌ همزاد ضروری و جدانشدنی بشرند. ابتدا باید عمیقا به این حقیقت برسیم که بدون این همزاد، از رشد و گسترش جوهر انسانی ما نیز خبری نخواهد بود همانند دانه یک گل زیبا و خوش رایحه که بدون قرارگرفتن در دل تیره خاک و تحمل همه ناملایمات محیط پرورشی خود، امیدی به شکوفایی نیز نخواهد داشت. با فهم این حقیقت،‌ در خواهیم یافت که این همزاد تلخ مزاج، تنها و تنها، از سر مهربانی پروردگار هدیه شده است. هم برای دانه گل و هم برای جوهر روحی ما، تحمل شرایط سخت مسیر زندگی،‌ یک شرط لازم و ناگزیر است و هنگامی که به این حقیقت رسیدیم، در خواهیم یافت که اینهمه جز هدیه پروردگار مهربان دلسوز، نیست. بنابراین رنج و درد، برای همه هست چرا که طبع زندگی دنیایی است. اما رسیدن به این واقعیت که مراقبت هایی از آن دست که در چند نوشته پیشین درباره هماهنگ سازی انرژی های جسمی و روحی مورد اشاره قرار گرفت می تواند به آرامش بیشتر و دغدغه کمتری بیانجامد نیز، کار دشواری نیست. هریک از ما می توانیم این مصادیق را هم در دیگران مشاهده کنیم و یا بهتر آنکه در خودمان تجربه نماییم. پس بی شک آنان که وجود خود را در تماس مستمر با محیط هایی طبیعی و مکان های معنوی قرار می دهند از حال خوش تری برخوردارند یعنی: آرام ترند، امیدوارترند و با نشاط ترند. این از پاسخ پرسش اول.

اما فهم و تجربه اینکه آیا اینگونه افراد،‌ به دیگران واقعا نظر مثبت دارند و در فکر حل مشکلات خلق خدا هستند، نیز کار دشواری نیست. کافی است نگاه، احساس و برخورد چنین افرادی ( که در معرض انرژی های هماهنگ طبیعت و مکان های معنوی هستند) را با افراد دیگری که در چرخه های آشفته محیط های ماشینی و شهری درگیرند،‌ مقایسه کنید. این همان گرما، لطافت و مهربانی است که برای مثال در رفتار و احساس یک روستایی نسبت به زندگی و نسبت به همنوعان مشاهده می شود. بنابراین،‌ مشکل این نیست که بشر چرا دغدغه آب و نان و زندگی بهتر را دارد،‌ مشکل این است که مفهوم درستی از زندگی دنیایی و تلاش معاش داشته باشد. هنگامی که وجود ما بارور این شناخت نباشد، این "من جسمی" ماست که با تمام انرژی هایی عصیان کرده خود همچون برتری طلبی و زیاده خواهی اختیار ما را به دست می گیرد و هیچگاه هم آرام نخواهد گرفت: هرچه داراتر بشویم، حریص تر است و هرچه قدرتمندتر بشویم، زیاده خواه تر می شود. این هم نظر سپیدار درباره پرسش دوم.

من هم قبول دارم که دین و منبر و محراب هم می تواند برای کسانی، وسیله دنیاطلبی باشد. تردیدی نیست اما اشاره کرده اید که حفظ تاثیر مثبت مکان های طبیعی و معنوی، کار سختی است. بلی،‌نکته همینجاست: اینکه بتوانیم از خود مراقبت کنیم و اجازه ندهیم انرژی های قدرتمند و عصیانگر "من جسمی" دوباره فرمانروایی دایره وجودی ما را به دست گیرند و تنها راه چاره نیز همان مراقبت است بر هماهنگ داشتن مجموعه انرژی های دایره وجود آدمی.

نکته آخر هم اینکه، دوست عزیز ما اشاره کرده اند که رسیدن به شرایطی که سپیدار در مبحث انرژی های جسمی و روحی مطرح کرده است، مشکل است و این نکات بیشتر شعار به نظر می رسد. می خواهم بگویم که آری، تا تجربه نکنیم و برای تجربه خود تلاش و مراقبت و ممارست نداشته باشیم، هر قضاوتی ممکن است. اما هنگامی که محک تجربه به میان آید، وضعیت به گونه دیگری است. شان سپیدار و قصد و نیت او هم نوشتن سخنان زیبا و شعارگونه نیست. برای رسیدن به گنج خوش حالی،‌ باید به رنج مراقبت تن دهیم که نابرده رنج،‌ گنج میسر نمی شود!

هماهنگی انرژی های جسمی (۳)؛ نیت ها و مکان ها

  • برای خرید وارد فروشگاهی می شوید: حواستان به این است که فروشنده کالای بدی را به شما نفروشد، پول اضافه از شما نگیرد و خلاصه کلاه سرتان نرود.
  • مسافرید و وارد ترمینال فرودگاه می شوید: حواستان به کیف و چمدانتان است که کسی آنها را نبرد یا دستی آلوده جیب شما را نزند! (هشدار بلندگوی فرودگاه هم این احساس شما را تیزتر می کند).
  • برای انجام معامله ای به محل قرار می روید. هشیاری تان متوجه این است که با شرایط مناسب تری بخرید و امتیاز کمتری بدهید.
  • در صف خرید می ایستید، حواستان است که کسی جای شما را نگیرد یا خارج از نوبت نرود.

اینها هشیاری های متداول و طبیعی ما هست هنگامی که پای به مکان های عمومی زندگی روزمره می گذاریم. هشیاری هایی که هرچند لازمه زندگی روزمره ماست،‌اما در جوهر خود نگاه و نیت هایی منفی را نیز دارند از جمله بدبینی، زیرکی رندانه و تنگ نظری. 

 خوب است نیت و احساس خود را هنگام ورود به اماکن دیگری از این قبیل هم به یاد بیاورید و بعد مطالعه این متن را ادامه دهید...

برای نماز قصد رفتن به مسجد یا نمازخانه را می کنید. ابتدا "وضو" می گیرید و "من جسمی"تان را پاک و پاکیزه می کنید. در لحظه ای که پای به درون عبادتگاه می گذارید، هیچ نیت ناخالص و ناپاکی در کار نیست. کمترین نگاه بدی نسبت به محیط و نیز انسان های حاضر در آن محیط ندارید. نه از آنها می هراسید و نه نسبت به آنها طمع بدی دارید بلکه برعکس حس خیرخواهی و نیک اندیشی بر وجود شما حاکم است.  هم "من جسمی" شما پاک است و هم "من روحی" شما زلال! این وضعیت جسمی و روحی ماست هنگام حضور در بسیاری از دیگر مکان های معنوی شامل زیارتگاهها، مکان های معنوی،‌ و حتی اماکن علمی همچون کلاس های درس و نیز مکان های هنری و مشابه آن.

این است که انرژی های جاری در مساجد،‌ زیارتگاهها،‌ کلاس های درس،‌ مکان های هنری و دیگر مکان های معنوی، انرژی هایی پیراسته، پاک و یکدست است. درست مانند انرژی های موجود در مظاهر متنوع طبیعت. به همین دلیل است که حضور در این مکانها،‌ آشفتگی های روحی و جسمی ما را به سامان می رساند، پراکندگی های موجود در انرژی های ما را هماهنگ و بدحالی ما را به خوش حالی تبدیل می کند.

این در حالی است که انرژی های جاری در مکان هایی چون خیابان،‌ فروشگاهها،‌ ادارات و شرکت ها،‌ انرژی هایی ناهمگون، ناموزون و ناهماهنگ است و چه بسا که پریشانی و آشفتگی انرژی های جسمی و روحی ما را نیز موجب شوند چرا که حاصل احساس و نیت های منفی و مثبت افرادی است که در این مکانها حضور می یابند!

پس ضروری است که بخشی از وقت خود را در مکان های معنوی بگذرانیم. در پیشینه فرهنگی ما،‌ نسبت به حضور در این قبیل اماکن و انجام عبادات دسته جمعی یا خلوت های فردی همچون اعتکاف در زیارتگاه ها و مساجد توجه و توصیه زیادی شده است. همچنین بسیاری از پاکان و بزرگان، برنامه های منظمی برای خلوت کردن در اماکن بکر و آرام طبیعت داشته اند. پس این یک ضرورت و یک حق است که ما که گرفتار چرخه زندگی ماشینی هستیم، سهم خود را از این اماکن معنوی و طبیعی فراموش نکنیم.

همانطور که به محض پدیدار شدن نارسایی در یک عضو بدن، بقیه بخش های جسم، همگی در تلاش برای التیام آن بر می آیند، ما هم اگر خود را با بقیه اعضای کائنات،‌ مرتبط نگاه داریم و از هم نشینی و هم نفسی با آن دوری نکنیم، درخت و زیارتگاه و رودخانه و مسجد و کوه و دشت، به التیام و معالجه جسمی و روحی ما اقدام می کنند.

یادمان باشد که پیش فرض تاثیر محیط های شهری و ماشینی،‌ آشفته سازی و ناهماهنگ کردن انرژی های جسمی و روحی آدمی است به این معنی که نفس حضور و گذران وقت در محیط های شلوغ و آشفته شهری و ماشینی، به معنی ناهماهنگی انرژی های ما (بگویید بدحالی،‌ بی حوصلگی، افسردگی، تنگ نظری،‌ پرخاشگری و نیز انواع بیماری های جسمی) است. پس درد این بیماری ها را با شفای همراهی و هم نفسی با طبیعت و مکان های معنوی درمان کنیم.

با آرزوی آرامش، سلامتی و عافیت برای خودم و برای شما 

الگوهای رفتاری در جامعه و تنازع با "مراجع فکری" و "حاکمیت"

مهارت های زندگی، الگوهای رفتاری و توسعه یافتگی

 

یکی از شاخص های "توسعه یافتگی" هرجامعه، نزدیکی و همخوانی میان الگوهای رفتاری طبقات یا گروههای مختلف مردم- در زمینه های مختلف-  با نگرش "مراجع فکری جامعه" از سویی و نیز "مجموعه حاکمیت و دولت" از سوی دیگر است.

هرچه که الگوهای رفتاری مردم، به نگرش "مراجع فکری" جامعه (دانشگاهیان، روحانیون و روشنفکران) نزدیکتر باشد، می توان نتیجه گرفت که جامعه از  رشد مدنی بالاتری برخوردار است و هرچه که این الگوها به نگرش حاکمیت نزدیک تر باشد، می توان نتیجه گرفت که جامعه از هماهنگی، انسجام و آرامش درونی بالاتری برخوردار است که این نیز، یک شاخص توسعه یافتگی است.

مطالعه موردی "الگوهای رفتاری شهروندان" در هر دو گروه "کشورهای توسعه یافته" و "درحال توسعه" (جهان سوم)، یک روش خوب برای ارزیابی چنین شاخصی است. در این نوشته، چند نمونه از الگوهای رفتاری گروههایی از مردم ایران و نسبت آن با "مراجع فکری" و "حاکمیتی" مرور می شود. هرچند الگوهای رفتاری فراوانی، قابلیت این بررسی موردی را دارند اما از میان آنها، به دو الگوی رفتاری "تماشاگران فوتبال" و "دوستداران موسیقی" پرداخته می شود.

فرض کنید به عنوان یک جامعه شناس که به کار استخراج و توصیف الگوهای رفتارهای گروههای خاصی از مردم، علاقمند است؛ در ورزشگاه صدهزار نفری آزادی نشسته اید و به ثبت و ضبط عناصر رفتاری (کنش ها، واکنش ها، گفته ها و شعارهای) تماشاگران حاضر در ورزشگاه می پردازید. سپس این عناصر رفتاری را به روش علمی جمع بندی می کنید و قواعد رفتاری گروه های مختلف تماشاگران و آنگاه الگوی رفتاری شان را ترسیم می کنید.

پس از آنکه کار ثبت عناصر رفتاری و استخراج الگو(های) حاکم بر رفتار این قشر خاص جامعه را به پایان رساندید، این الگوها را به گروهی از اساتید دانشگاه و گروهی از اساتید حوزه عرضه می کنید تا آنان نیز بر اساس نگرش خود، این الگوها را ارزیابی و ارزش گذاری کنند و نگاه درونی خود درباره آنها را بیان نمایند.

به نظر شما، اساتید دانشگاه و حوزه، الگوی رفتاری تماشاگران فوتبال را چگونه ارزش گذاری می کنند؟ آیا با آن احساس نزدیکی و هم ذات پنداری می کنند یا به الگوی رفتاری مزبور نمره منفی می دهند و نسبت به آن "بی تفاوت"، "مخالف" و "معترض" هستند؟ همچنین به نظر شما، نقطه نظر حاکمان و سیاست گذاران فرهنگی جامعه، در این زمینه چه نسبتی با واقعیت های موجود دارد؟

 

می توانید همین مطالعه و توصیف را درباره "الگوی ذهنی- رفتاری" شهروندان در تعامل با موسیقی صورت دهید و پس از استخراج این الگو از مسیر مطالعه توصیفی، ارزیابی و داوری "مراجع فکری" و "مراجع حاکمیتی" درباره این الگو را جویا شوید.

فاصله میان الگوهای رفتاری نابهنجار در عرصه موسیقی کشور، به قدری عمیق و گسترده است که قشرهایی از جامعه ما، بویژه جوانان، اصولا به برنامه های موسیقی رادیو تلویزیون رغبت ندارند و شادترین آنها را نیز "عزاداری" توصیف می کنند. این گروهها، برای ارضای یک نیاز طبیعی بشر به موسیقی، به دنبال منابع دیگری همچون تلویزیون های ماهواره ای، سی دی های غیرمجاز و موسیقی زیرزمینی می روند و در این زمینه چنان وضعیت آشفته ای حاکم است که خدا می داند ذهن و دل جوانان ایرانی نهایتا چه شکل و شمایلی پیدا خواهد کرد.

درست در همین حال، رویکرد و نگاه درونی "مراجع فکری" و "حاکمیت" جالب و قابل توجه است: بسیاری از مراجع فکری مذهبی، شنیدن و دیدن موسیقی های رادیوتلویزیون رسمی کشور را کماکان، همانند قبل از انقلاب، مصداق "لهو" و حرام می دانند. اکنون قشر وسیعی از مردم که مقلدین یا پیروان این مراجع فکری – اعم از وعاظ، ائمه جماعات و شاید هم برخی مراجع تقلید- یا تحت تاثیر دیدگاههای آنان هستند، در خانه رادیو و تلویزیون ندارند یا آن را از دسترس اهل خانه دور می دارند. اما "مراجع فکری" دانشگاهی و حوزوی، اصولا فاقد هرگونه "نگاه واحد یا نسبتا منسجم" در زمینه موسیقی هستند و لذا هم نسبت به برنامه های موسیقی رادیو تلویزیون و هم نسبت به بازار غیررسمی موسیقی و نیز تلویزیون های ماهواره ای، رویکردی خاموش یا بی تفاوت دارند.

دولت و حاکمیت نیز از همه بلاتکلیف تر است: گاه از سر تراکم هیجان و عصبانیت، به اقدامات فیزیکی و پلیسی روی می آورد اما به زودی در می یابد که اینگونه اقدامات، تنها انگیزه جوانان را در روی آوردن به رفتارهای نابهنجار، تقویت می کند. اتفاقی که عینا در بسیاری از دیگر الگوهای رفتاری شبیه پوشش، رابطه بین پسر و دختر، میهمانی ها، مصرف قلیان، استفاده از ماهواره و موارد مشابه آن، رخ داد و نهایتا هم به جایی نرسید: نیروی اجتماعی کار خود را می کند و "مراجع فکری" و "حاکمیت" جامعه نیز مستاصل می ماند!

می بینیم که دمکراسی، تنها در انتخابات و فعالیت های سیاسی خلاصه نمی شود. یک کشور فاقد دمکراسی و مردم سالاری، قبل از آنکه در زمینه های سیاسی، فاقد "مهارت"، "فرهنگ" و "سازوکارهای" مردم سالارانه باشد، در الگوهای رفتاری مختلف خود، از این عقب ماندگی رنج می برد. یکی از مهم ترین جنبه های دمکراسی، همان "مهارت، فرهنگ و روانشناسی اعتراض" است که در نوشته جداگانه ای به آن خواهیم پرداخت. دمکراسی، یک نظام جامع است برای رفتار مدنی شهروندان. ابتدا باید اصول، رویه ها، مهارت ها، رفتارها و درونیات مورد نظر نظام مردم سالاری، در یک یک شهروندان پرورده شود و پس از آن شاهد بروز آثار آن هستیم.

واقعیت این است که در جامعه ایران، شکاف عظیمی میان "الگوهای رفتاری شهروندان" با "هنجارهای مورد نظر نخبگان یا سیاست گذاران حکومتی" وجود دارد و این نشانه ای است از وجود یک بیماری و نارسایی بزرگ در اداره جامعه ای که به طور تاریخی، حاکمیت و قدرت سیاسی مسلط، بزرگترین وظیفه خود را که ایجاد سازوکارهای لازم برای پرورش "مهارت های زندگی" و رشد رفتارهای بهنجار در شهروندان شان است، تنها در سخنرانی و موعظه به انجام می رسانند.

 

اما از آنجا که "نیروی اجتماعی" در هر حال کار خود را انجام می دهد، یک تضاد نیمه آشکار و نیمه پنهان، گاه خاموش و گاه سرکش، در بطن جامعه جریان دارد. مردمی که به حال خود رها شده و فاقد "مهارت آموزی" های لازم برای زندگی در دورانی با پیچیدگی ها و ویژگی های خاص خود هستند، الگوهای رفتاری نابهنجار خود (در ترافیک،  مناسبات بین فردی، حقوق مدنی، مسوولیت پذیری، پوشش، مراقبت از نظافت محیط های عمومی و...) را سرسخت و بی ملاحظه به پیش می برند و در دیگر سوی، هم مراجع فکری، علمی و فرهنگی و هم حاکمیت، گاه واکنشی هیجانی بروز می دهد و بعد هم به سکوت، تحمل و خاموشی فرو می رود و این "دور خطرناک" سالها و سالهاست که در جامعه ایرانی ادامه دارد.

 حکایت حاکمیت های ایران در این زمینه، حکایت پدر و مادری است که فرزندان زیادی را متولد کرده و راهی کوچه و خیابان می کنند اما تمام وقت خود را صرف ایراد گرفتن از نحوه راه رفتن، غذاخوردن و تفریحات ساکنان محله های اطراف می کنند. نتیجه اینکه همسایگان دیگر محله ها، هر ایرادی که دارند، لااقل فرزندانی مودب، تربیت شده، متعادل و مسوولیت شناس تربیت می کنند، در خیابان هایشان آداب راه رفتن و رانندگی کردن را بلدند، عابرین پیاده هم لابلای ماشین ها جسم شان و بدتر از آن روح و شخصیت شان، له نمی شود. در بانک ها، ادارات، فروشگاهها و ادارات پلیس، انسان و کرامت انسانی، قیمت دارد و هر روز که در میانشان گذران کنی، احساس ارزشمندی بیشتری خواهی داشت. (سطح احساس ارزشمندی شهروندان، یکی دیگر از شاخص های توسعه یافتگی است که جداگانه به آن خواهیم پرداخت) اگر ساختمانی بسازند یا خیابانی را آسفالت کنند، تا عمر آنها به زندگی هست، نه نیاز به تعمیر دارد نه صاف کردن هر روزه چاله چوله هایش! اما این پدر و مادری که تمام هم و غم شان موعظه و تهدید و ایرادگرفتن از دیگران است، فرزندانی دارند که اگر رانندگی کنند، می شود، وضع خیابانهای تهران ما! اگر به ادارات بروند، می شود این وضع رفتاری که با مراجعه کننده در ادارات است، اگر فروشنده فروشگاه شوند یا کارمند پشت گیشه بانک، از مشتری طلبکارند و اگر مشتری یک سوال اضافه بکند، باید منتظر کتک خوردن هم باشد و اگر مدیر بشوند که... می شود همین آشفته بازار گریه و خنده داری که در سراسر ایران درست شده است!!

این یک بیماری عمیق ذهنی برای همه حکومت های ایران از گذشته تا امروز بوده و هست که هیچگاه، سرمایه گذاری برای پرورش و تربیت شهروندان در زمینه های مختلف زندگی را به طور ساختاری – و نه در سخن و موعظه- در زمره وظایف خود نمی دانسته اند. "مراجع علمی، فکری و فرهنگی" ایران هم هیچگاه از درونمایه مسنجم نظری و نیز شجاعت کافی برای نقد وضعیت موجود برخوردار نبوده اند و در نهایت به زائده حاکمیت و توجیه کننده رفتار و گفتار سیاسی رهبران خود تبدیل شده اند. وقتی به این بیماری تاریخی، در سالهای پس از انقلاب، وظیفه اصلاح همه اقوام و ملل چهارگوشه زمین هم اضافه شد، به وضعیتی رسیدیم که جامعه ایرانی، بدون تردید در پارادایم "رشد مهارت های زندگی مدنی" و "پرورش یافتگی مناسب برای زندگی جدید" از عقب مانده ترین جوامع جهان محسوب می شود. این عقب ماندگی تا به آنجا پیش رفته است که، اکنون دیگر لازم نیست برای مشاهده رفتارهای منضبط، پرورش یافته و هم شان انسان اشرف مخلوقات در محیط های شهری (ترافیک، برخورد با مشتری، نظامات اداری، داد و ستد، همسایگی، مواد مخدر، محیط زیست و ...) به مسافرت های دورتر بروید. یک سفر کوتاه به همین کشورهای حاشیه خلیج فارس هم کافی است تا آه از نهاد ما شهروندان ام القرای اسلام برآید!

پس به راستی چه باید کرد: تنها راه، شناخت نارسایی ها و قبول آنها به عنوان واقعیت، بکارگیری توان علمی و فکری جامعه برای الگوسازی های بهنجار، ایجاد وسیع ترین سازوکارهای ممکن برای پرورش یک یک شهروندان در زمینه مهارت های زندگی است. کاری که نیازمند شایسته سالاری حقیقی، آزادی بیان و شجاعت بیشتر "مراجع فکری" جامعه است. تنها راه این است که هریک از ما از خودمان شروع کنیم. شرایط کنونی الگوهای رفتاری فردی و جمعی ما، به هیچ روی، شایسته و در شان ایران و فرهنگ دیرینه آن نیست و به هیچ وجه با آموزه های اعتقادی و دینی ما سازگاری ندارد. پس چنانچه قلب ما برای ایران و شرافت ایرانی می تپد، هرکدام به قدر توان و سرمایه وجودی مان، در این مسیر، کاری را عهده دار شویم.

به امید روزی که شرایط عمومی، رفتارهای فردی و اجتماعی، سازوکارهای مدیریتی و نمادهای درونی و بیرونی زندگی مدنی ما، یک الگوی تحسین برانگیز برای دیگران باشد همانطور که امروز، اسباب تحقیر ایران و ایرانی و موجب سرشکستگی ماست!

من و ... اندوه دیگران!

آنقدر اندوه دیگران را به جان ریختم که به جان آمدم و ... آنان خود از من نیز بیزار شدند!

چیست در زمزمه مبهم آب!

 

همه می پرسند:
چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام ؟
که تو چندین ساعت،
مات و مبهوت به آن می نگری؟ 

من، مناجات درختان را، هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه،
صحبت چلچله ها را با صبح،
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل،
همه را می شنوم، می بینم

من به این جمله نمی اندیشم! به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک و تنها به تو  می اندیشم
همه وقت،
همه جا،
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را، تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان!