همه می پرسند: چیست در زمزمه ی مبهم آب؟ چیست در همهمه ی دلکش برگ؟ چیست در بازی آن ابر سپید، روی این آبی آرام بلند، که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟ چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟ چیست در کوشش بی حاصل موج؟ چیست در خنده ی جام ؟ که تو چندین ساعت، مات و مبهوت به آن می نگری؟
من، مناجات درختان را، هنگام سحر، رقص عطر گل یخ را با باد، نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه، صحبت چلچله ها را با صبح، نبض پاینده ی هستی را در گندم زار، گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل، همه را می شنوم، می بینم
من به این جمله نمی اندیشم! به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی، تک و تنها به تو می اندیشم همه وقت، همه جا، من به هر حال که باشم به تو می اندیشم تو بدان این را، تنها تو بدان! تو بیا تو بمان با من، تنها تو بمان! |
سلام آقای دکتر
وبلاگ شما همراه بامطالب پر بار و مفیدی که دارد تنوع خوبی هم دارد و با وجود زیاد بودن مطالب از خواندن آن خسته نمی شویم
بر عکس خیلی وبلاگ ها
موفق باشید
آدم هر چی این شعرها را میخونه ، سیر نمیشه...
من به این جمله نمیاندیشم.. به تو میاندیشم...
سلام استاد. کی می شه شما استاد ما بشید و ما سعادت داشته باشیم شما را زیارت کنیم؟
گاهی اوقات ساعت ها به مسائلی فکر می کنیم که در آخر نتیجه ای جز بی حاصلی ندارد و به پوچی می رسیم . کاش این را یادبگیریم که اندیشه به ذات باری تعالی است که ما را به اوج می رساند .
تنهایی ام را فقط با یاد او سپری میکنم تا شاید روزی به رستگاری برسم .
تنها تو بمان با من ای معبود من .............
:)
زندگی قصه مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند ٬ فروختی ؟ گفت : نه ؛ اما تمام شد