سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

ایران و ایرانی (4)

در چند سال اخیر، بحث شیرین ازدیاد موالید یا همان "اولاد بیشتر، زندگی جالب تر" هر از گاهی به موضوع بحث و مشاجره موافقان و مخالفان تبدیل می شود و رییس جمهور محترم نیز هرگاه احساس کنند که درجه هیجان خون جامعه پایین آمده، جرقه ای به آتش این موضوع جذاب می زند و ضمن به جان هم انداختن اینطرفی ها و آنطرفی ها، شرایطی فراهم می کنند که کارشناسان جمعیت و مسائل پیرامونی آن، خونشان خونشان را بخورد و خودشان را اینقدر به در و دیوار بکوبند تا بیحال به گوشه ای بیفتند! این کارشناسان بی نوا که مثل بقیه همکارانشان، هر تقلایی می کنند، کسی تره هم برای داد و بیداد هایشان خرد نمی کند، حواس شان نیست که نسل هر گونه ی جمعیتی که در این آب و خاک رو به ازدیاد باشد، نسل آنها همینطوری هم در آستانه انقراض است چه برسد به اینهمه خون جگری که با یک کلمه حرف رییس جمهور محترم به خودشان می دهند که تنها حاصلش تسریع در انقراض کامل نسل این گونه ی نادر و فی الحال کم خاصیت آدمیزادی در این مملکت است...

بگذریم... اصلا  این مسئله چه ربطی به ما دارد که نه سر پیازیم نه ته آن! مملکت رییس جمهور دارد و به قاعده مالوف و خانه خراب کن ایرانی، صلاح مملکت خویش هم خسروان دانند. ایشان یک توصیه ای برای ازدیاد شادی و سرگرمی و افزایش جاذبه های زندگی و در عین "حال" استحکام پیوند خانواده می نمایند، حال اگر کسی مخالف است یا خوش اش نمی آید، چه بسا خودش مشکل دارد و از سر حسادت، مخالف نزدیکی پیوندهای خانواده می باشد.

بنابراین رای ما در این زمینه (لطفا نگویید حالا کی رای شما را خواست!) ممتنع بلکه موافق است مشروط به یک شرط ساده. از آنجا که مردم ما مسلمان هستند و حفظ کرامت و شرافت و حرمت مسلمانان و دیگر هم وطنان امری واجب است و از آنجا که نظافت و تمیزی و پاکیزگی از ایمان است و از آنجا که ما الگوی همه مسلمانان و  اهالی جهان هستیم و خیلی پیش آمده که برای حل مسائل جهانی و مشکلات بین المللی به ما مراجعه کرده اند و پشت در اتاق مان به انتظار نشسته و ما هم راه حل های قشنگ و با نمکی به آنها هدیه کرده ایم، عمل به این شرط ساده نباید چندان توقع بیجایی باشد بخصوص که نیاز به چندان فن آوری پیچیده ای هم ندارد (که حسد دشمنان را تحریک کند و هی قطعنامه علیه ما صادر کنند) و اگر یک مدیریت نسبتا با سلیقه و مقادیری مصالح با کیفیت و شماری کارگر و بنا (افغانی باشند که بهتر و باصرفه تر)، فراهم شود، این مشکل "رفاهی- حیثیتی" تا حدودی برطرف خواهد شد.

اما اصل مشکل: حتما برای شما هم خیلی پیش آمده که احیانا به توفیقی اجباری یا اختیاری، سفری به یک گوشه این مملکت داشته اید؛ شمال و جنوب و شرق و غرب آن هم فرقی نمی کند، این مشکل همه جا، پیش چشم شما قرار می گیرد و شما لاجرم با آن رو در رو می شوید. کافی است در حین سفر، خودتان یا همراهان نیاز به قضای حاجت پیدا کنید و به ناچار در اولین پمپ بنزین، یا همانگونه که تابلوهای بزرگ اتوبان نشان می دهد "استراحتگاه!" یا رستوران یا پارک یا جایی مشابه آن، مجبور به توقف شوید. در آن صورت است که در دستشویی ها با چنان صحنه های فجیعی مواجه می شوید که آرزو می کنید ای کاش این آدمیزاد، از اصل و اساس چیزی نمی خورد و نمی آشامید تا مجبور به تن دادن به این همه خفت و حقارت در مشاهده آن اماکن متعفن و مخروبه و پوشیده از چرک و کثافت و کهنگی نباشد غافل از اینکه قضای حاجت، ضرورتا مستلزم اینهمه شرمساری و شکنجه نیست و هستند ممالکی که نه مسلمان اند و نه اینهمه ادعای طهارت و پاکی دارند اما هنگامی که بعنوان مسافر در میانه راه به دستشویی های آنها مراجعه می کنید، از نظافت و تمیزی و کیفیت بالای محیط دستشویی ها، در و دیوار پاکیزه و توالت ها و روشویی ها و خلاصه همه امکاناتی که برق می زنند، برای اولین بار احساس می کنید که آدمیزاد چقدر ارج و قرب دارد آنجا!

حتی گاهی دیده می شود که در این اماکن تمیز و پاکیزه، که به معنی واقعی کلمه سرویس های بهداشتی هستند، فردی در نقش همان "آفتابه دار" های قدیم ما- البته با یک لباس بسیار تمیز و سرو وضع مرتب و ابزار و وسائل نظافت- حضور دارد و هر مراجعه کننده بعد از آنکه با استفاده از سرویس دستشویی حالی تازه کرد، سی چهل سنت پول خرد جیب خود را به او می دهد و با کمال شگفتی می بیند که وی بلافاصله به همان دستشویی که تازه از آن استفاده شده می دود و آن را برای مسافر بعدی، دوباره تمیز و پاکیزه می کند. درست برخلاف آدم های وارفته، ژولیده و بی حال (و احیانا معتادی) که در ورودی دستشویی های ایران، ولو شده و همه حواسشان به دستان شما و کاسه کثیفی است که جلوشان گذاشته اند و مسافرانی را که محکم بینی خود را گرفته و در حال فرارند، به انواع مقدسات قسم می دهند و دعا می کنند که چیزی در کاسه آنها بیندازند!

غرض، خواستم بگویم که بنده هم موافقم که انواع دلایل و استدلال های علمی و کارشناسی در مخالفت با شعار بنیادین "اولاد بیشتر، زندگی جالب تر" را بنیدازیم توی سطل آشغال دفتر آقای مشایی و به جای آن وقت خود را صرف استحکام پیوندهای خانواده و ازدیاد نسل مومنین و مومنات نماییم. برای بنده هم همانند جناب آقای مشایی – که البته سابقه ای درخشان در طراحی و اجرای سیاست های گردشگری و دیگر امور مملکتی دارند- مسائل پیش پاافتاده ای همچون ضرورت فراهم بودن زیربناهای رفاهی، آموزشی، پرورشی و شغلی و سکونتی برای نسلی که قرار است ازدیاد شود- محلی از اعراب ندارد و مومنین باید با همه همت و توان و بدون پراکنده کاری های بی حاصل، به آن امر مهم مشغول شوند.... تنها به این شرط که...

ابتدا امکان قضای حاجت آبرومندانه و بدون شرمندگی نسل کنونی و نسل های تکثیرشده آینده را فراهم کرده باشیم. همین!

با این آرزو که روزی، ما ایرانیان، شایسته این سرزمین بزرگ و سرمایه های ممتاز مادی و معنوی آن باشیم.

روانشناسی اعتراض ایرانیان(۴)

روانشناسی ناموزون اعتراض ایرانی را می توان در جنبه های مختلف رفتاری، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و هنری مردمان این سرزمین مشاهده کرد. برای نمونه به فهرست سریال ها  و فیلم های سینمایی انتقادی نگاهی بیندازید: اگر یک پلیس بدکار در فیلم می بینید، اگر داستان یک وزیر بی صلاحیت و رابطه باز  مطرح است، اگر یک پزشک در پزشکی قانونی هست که جنایتی مرتکب شده، اگر نقش سفیری بی عرضه و بی سواد در جایی از فیلم نشان داده می شود، اگر در فیلم می بینید که زندانی ای آزار و شکنجه می شوند و...  فورا می توانید مطمئن شوید که حوادث فیلم مربوط به پنجاه شصت سال قبل است همانطور که پنجاه شصت سال قبل هم فقط آدم های پنجاه شصت سال قبل تر، اشکال داشتند. حالا اگر پرسیده شود که چه الزامی دارد پنجاه شصت سال صبر کنیم تا وقتی کار از کار گذشت، اینهمه داد و بیداد راه بیندازیم، پرسشی است که پاسخ آن را باید در زمینه های تاریخی شکل گیری روانشناسی بیمار اعتراض ایرانیان جستجو کرد. یک تابوی سنگین نانوشته به ما می گوید که مسوولان و مدیران و مقامات موجود، همگی به تمام و کمال خوب و پاک هستند، نمی توانیم واقع بینانه تر نگاه و عمل کنیم و بپذیریم که در واقع آن پلیس و وزیر و پزشک و سفیر هم مردمانی زمینی هستند که خوبی و بدی، درستی و اشتباه و سفیدی و سیاهی همزمان در گوشه گوشه عمل و رفتارشان نمود و بروز دارد و نیاز دارند که بدی هایشان توسط دیگران چون آینه تابانده شود و اگر راه خطا یا جفایی را می روند، متوقف شوند و به دلخواه یا اجبار خود را اصلاح کنند: "اگر نه آن بود که پروردگار برخی از مردم را با (اعتراض و فشار) برخی دیگر متوقف می کند، زمین فاسد می شد[1]". اگر اندکی به ظرافت بنگریم در می یابیم که به شکلی تاریخی، مردم ایران (در یک مقطع) دولتمردی را تا حد فرشتگان و اسطوره های مقدس، به پاکی و بی نقصی ستایش کرده اند و در زمانی دیگر، همه آرزو و احساس و ناله و نفرین خود را وقف نابودی و سرنگونی او نموده اند. حال آنکه واقعیت این است که مشکل به این فرد و آن فرد و این حزب و آن گروه بر نمی گردد؛ هر کسی که در مسوولیتی بر سر کار بیاید، بالاخره از همین خاک و آب عمل آمده و همین خصوصیات خوب و بد را به نسبت هایی در خود دارد. آیا بهتر نیست اگر اشکالی هست، به موقع و البته بدون مرض اضافی، مطرح شود تا هم آن پلیس و وزیر و پزشک و سفیر و مدیر و مقامی که اشتباه کار است، کمی متوقف و متوجه شود، هم خیر این انتقاد و اعتراض به مردمان همان زمانه برسد و مهم تر اینکه، اینهمه اعتراض و انتقاد، زیر گلوی جامعه غمباد نکند و انواع غده ها و عقده ها و دمل های متراکم در سینه جامعه جمع نشود و مگر به انفجار و ویرانی، تخلیه نگردد؟

می بینیم که در اینجا نیز روانشناسی اعتراض ما برعکس است: به جای آنکه تا کسی زنده و در مصدر قدرت و  مسوولیت است، ایراد و اشکال و نقص و اشتباه کاری های احتمالی اش را گوشزد کنیم و زمانی که کنار رفت یا درگذشت نیز، با انصاف درباره خدمات و خوبی هایش داوری نماییم ، عادت ایرانی این است که تا وقتی این بنده خدا، بر کرسی قدرت است، همه جوره او را چاپلوسی نموده مراتب ارادت و اطاعت خود را به انواع روش ها و با اقسام  توجیهات و ظاهرسازی ها، ابراز می نماییم و خدا نکند که فردا سکه طرف از ضرب بیفتد که بیا و ببین چه غول بی شاخ و دمی از آن بینوا می سازیم گویی این موجود عجیب الخلقه اصلا یک نقطه سفید در کل صفحه سیاه زندگی اش نداشته است! درست که در این کره خاکی، هیچ کشوری حکم بهشت را ندارد اما آیا انصافا مردمان کشورهایی که سوژه فیلم های سینمایی شان، مطالب روزنامه هایشان، پژوهش های اجتماعی شان، مشورت های مشاورانشان، نوشته کتاب هایشان و برنامه های رادیو تلویزیونشان، اشکالات و اشتباهات جاری احزاب حاکم، شرکت ها و کارتل های سرمایه دار، مقامات و دستگاه های اداری و نظامی و اطلاعاتی و امثال آن است، حال و روز بهتری دارند و به ارزش ها و اسلوب های اخلاقی و دینی و معنوی نزدیک ترند یا ما که به مصداق آن لطیفه با معنی، اگر در تبریز کسی به ما تشر زد، مقابل او هر کرنش چندش آوری را که از دستمان بر بیاید، دریغ نمی کنیم و بعد از آنکه هزار کیلومتر از آنجا دور شدیم، جار و جنجال بی حاصل به راه می اندازیم حال آنکه مخاطب این داد و هوار و شکایت و شماتت، دیگر حکم مرده را دارد. در دورانی که همه ما "منافق شناس" هستیم، آیا نباید نگاهی به خودمان بیندازیم و ببینیم که دو رویی و نفاق، چگونه سرتاپای رفتار فردی و اجتماعی مان را گرفته است؟ زایل شدن حالت متعادل روانشناسی اعتراضی، رذیله های فراوانی را در رفتار اجتماعی پدید می آورد که یکی از آنها همان دو رویی (شاید هم چند رویی) و نفاق است. آیا به همین دلیل نیست که در کتاب آسمانی ما مسلمانان، تا به این حد بر امر به معروف و نهی از منکر (که شان نزول اصلی آن کنترل مفسده های قدرت و ثروت است) تاکید دارد و پیشوایان و اولیای دینی ما هشدار داده اند که در جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر فراموش شود، همه مظاهر ابلیسی، غلبه خواهد کرد؟

در کتاب خاطرات تاج الملوک، همسر عامی رضاشاه، اشاره ای هم به برخی نامه های این مستبد بخت برگشته، از آفریقای جنوبی (که در آنجا تبعید بود) می شود که در برخی از آنها، وی به مشاهداتش از پیشرفت های آن سرزمین و آبادانی و پاکیزگی امور در آنجا می پردازد و با صراحت می گوید دلیل اینهمه این است که به گواهی مطالب روزنامه ها، در اینجا اطرافیان و پیشکاران و وزرای رییس کشور، واقعیت ها را همانگونه که هست به وی انتقال می دهند و بعد می گوید بدبختی من و ایران این بود که همه اطرافیان ام، تنها به تعریف و تمجید و کرنش و ابراز ارادت و اطاعت- که اکثرا هم دروغ بود- روی می آوردند و تنها به خوشامد من فکر می کردند و نه آبادانی و اصلاح امور کشور ایران!



[1] قرآن کریم

ایران و ایرانی(۳)

 رتبه ما ایرانیان در استفاده مفید از اوقات زندگی، نیازی به یادآوری ندارد همانگونه که برای اثبات اصل آن، چندان نیازی به بررسی و پژوهش و آمار و ارقام- که فراوان هم وجود دارد- نیست. کافی است هریک از ما، هرکجا هستیم، نگاهی به خودمان و دور و اطرافمان بیندازیم تا برایمان مسلم شود که در ردیف بالاترین حیف و میل کنندگان اوقات زندگی هستیم؛ خانه و خیابان و اداره و کارگاه هم فرقی نمی کند. حالا ببینید ما مردمی که هیچ فرصتی را برای حرام کردن وقت های دراز و فرصت های پرشمار از دست نمی دهیم! به هنگام رانندگی چه هیجان و وسواسی برای صرفه جویی در ثانیه ها و بلکه دهم ثانیه ها داریم. درست برعکس مردمان همه کشورهایی که هرچه در استفاده مفید از اوقات زندگی خود، دقیق و صرفه جو هستند، به هنگام رانندگی، بی شتاب اند و در اختصاص وقت برای راندن آرام و انسانی، دست و دلبازند. یادمان باشد این بار که پشت فرمان نشستیم، کمی خرده رفتارهای خودمان و رانندگان اطراف را ورانداز کنیم. می بینیم که این الگوها بر رفتار ما حاکم است: 

·        تا جایی که امکان دارد به رانندگان دیگر، راه ندهیم، اصلا هم اهمیتی ندارد که قانونا حق دارند یا نه یا ممکن است به دلیلی در حالت اضطرار باشند و متوقع همراهی و همکاری ما برای رسیدن به مثلا بیمارستان یا... 

  • شک نداریم که عابر پیاده ای که در حال عبور از خیابان است، آدمی نکره و نخواستنی یا اصلا دشمنی است که با پر رویی و جسارت تمام می خواهد از جلوی ماشین ما رد شود و ثانیه ای از وقت گرانقدر ما را هدر! دهد. پس کاملا حواسمان باشد که با هرهیجانی شده او را قیچی کنیم و به او راه ندهیم و اگر هم احیانا، جسارت کرد و با قبول خطر آمد جلوی ماشین، تا یک سانتیمتری او برانیم (البته همراه با بوق و بدوبیراه کلامی باشد شیرین تر می شود) و چنان تن اش را بلرزانیم که بفهمد چه جسارتی به کوه دماوند - که ما باشیم در پشت فرمان ماشین مان - کرده، آنچنان او را بترسانیم که برق از پشت گردن تا سه بند زیر کمر او بدود و نفس اش از بالای گلو، به زیر ناف ساقط شود.  
  • اگر احیانا سوار بر خودروی مان به در خانه رسیدیم و دیدیم که یک هموطن بی توجه و جسور دارد از پیاده روی جلوی پارکینگ رد می شود، با شتاب ماشین را به داخل پیاده رو برانیم و به درب پارکینگ بچسبانیم تا بفهمد که ما اینقدر قدرت داریم که او را وادار کنیم راه خود را کج کرده و از پشت ماشین ما خیابان را دور بزند! حالا مهم هم نیست که هنوز در ورودی پارکینگ بسته است و ما مجبوریم برای بازشدن آن صبر کنیم، مهم این است که عابر پیاده که معلوم نیست از کدام کره ای به زمین ساقط شده، بفهمد چقدر بی معنی است که بخواهد با آرامش از جلوی ماشین ما، رد شود برود سراغ کارش! 
  • خیلی وقت ها جسارت وقیحانه تری هم به ما می شود، عابر پیاده - حالا ممکن است یک پیرزن با نوه اش باشد یا یک پیرمرد یا ولو یک میانسال یا جوان- می خواهد از خط عابر پیاده رد شود! این دیگر خیلی غیرقابل تحمل است، اگر خودمان خودروی اولی هستیم که با نیش گاز سپر خودرو را تا زیر زانویش ببریم و اگر ماشین پشت سری هستیم، خب بوق را برای همین موارد گذاشته اند. فراموش نکنیم که اگر ماشین جلوی ما احیانا با چنین آدم بدذات و خطاکاری مماشات کرد، علاوه بر بوق، سرمان را از پنجره خودرویمان بیرون آورده با چند عبارت آبدار، حال این راننده بی فرهنگ را جای خودش بیاوریم! 
  •  تا جاییکه ممکن است، روی خطوط حرکت کنیم و وسواس داشته باشیم که هیچ فرصتی را برای بالارفتن از سر و کول بقیه خودروها از دست ندهیم. حالا اگر این رفتار استثنایی و غیرطبیعی، موجب می شود که در یک خیابان سه بانده، پنج ردیف ماشین درهم چپانده شوند، سی چهل درصد سرعت حرکت پایین بیاید، کلی جنگ اعصاب درست شود و آمار تصادفات ترقی زیادی داشته باشد، اهمیتی ندارد چون ما راننده با فرهنگ ایرانی کاملا برعکس فکر می کنیم: خر خودت رو برون، بقیه رو بی خیال!
  • بقیه موارد را هم که شما هم مثل بنده کاملا فوت آب هستید...        

اینجا ایران است، سابقه تمدنی هفت هزار سال و در حال حاضر مرکز همه خوبان جهان! سران قبیله هم، در این ساعت مشغول دعوا بر سر این هستند که بالاخره ما فرزندان رستم و اسفندیار هستیم یا کسان دیگر. اصلا هم مهم نیست که یک مویرگ، از هیچ اسطوره تاریخی پارسی و غیرپارسی در تن ما نباشد!

روانشناسی اعتراض ایرانیان (۳)

الگوی روانشناسی اعتراض ما ایرانیان به مانند مناسبات پدر و پسر (یا مادر و دختر)ی است که در مسیر زندگی روزمره، یک به یک اشکالاتی را به یکدیگر وارد می بینند، مورد به مورد اختلاف نظر یا تفاوت سلیقه ای با هم دارند. از روش زندگی طرف مقابل ناراضی اند و رنج می برند اما دم فرو می بندند و سکوت می کنند، حال به هر دلیل. یک دلیل مهم هم این است که احساس می کنند راه ارتباط و انتقال حرف و احساس شان بسته است، امکان مفاهمه نیست و اگر چیزی بگویند وضع بدتر و بدتر می شود! و این یک واقعیت است اما حقیقت پشت این واقعیت، همان نقص و کاستی ما مردم دوران کنونی این سرزمین است در برخورداری از یک روانشناسی طبیعی اعتراض، یعنی همان بیماری پرورش نایافتگی و بحران الگوهای رفتاری (کلیک کنید). 

در سالهای دور، یکی از دوستان، خاطره خود از سوارشدن بر قطار بین شهری در یکی از کشورهای اروپایی را بازگو می کرد: در ساعات اول صبح سوار بر قطار شدم، هوا کمی ابری بود و بعد از نشستن بر روی صندلی مشغول خواندن روزنامه شدم. چشم ام به چراغ بالای سرم افتاد و به طبع ایرانی هوس کردم که آن را روشن کنم و این کار را کردم. به فاصله چند ثانیه، کودکی هشت ساله از دو صندلی آنطرف تر نزدیک شد و چراغ بالای صندلی ام را خاموش کرد! احساس کردم کودک از سر بازیگوشی دست به این فضولی زده است. لبخندی زدم و بعد از آنکه کودک دور شد، دوباره چراغ را روشن کردم. این کار دوبار دیگر تکرار شد و هنگامی که بار سوم خطاب به او "گوگوری مگور" کردم، با لحنی جدی و متین گفت: لطفا به هشدار کنار دست تان توجه کنید. نوشته است برای صرفه جویی در مصرف انرژی، چراغ را در ساعات روز روشن نکنید! 

این هم یک روانشناسی اعتراض است، به موقع، متین و هدفمند. 

بازگردیم به داستان پدر و پسر (مادر و دختر). اما این دو، اینقدر نارضایتی های کوچک خود را خاموش می گذارند و می گذرند تا ظرف اعتراضشان پر می شود و سرانجام لحظه ای می رسد که به ناگاه با بهانه ای و جرقه ای همه چیز فوران می کند؛ یک جنگ تمام عیار در می گیرد و بلوایی به پا می شود که نه به موقع است، نه شرافتمندانه است، نه هدف دارد و نه استدلال. در این وانفساست که پدر(مادر) و فرزند مانند دشمنان دیرین با عصبیت و عصبانیت تمام به جان هم می افتند و هرچه را به ذهن و زبان شان بیاید و دم دستشان باشد، نثار هم می کنند و اصلا هم معلوم نمی شود که حرف حساب کدام بود و قرار است بعد از آن چه پیش آید. این است که اعتراض، به فتنه می انجامد و فتنه هم گردبادی است کور، آلوده و ویرانگر که بی شک همه طرف هایی که در کوران آن قرار گیرند، خسارت می بینند و زیانکارند.  

خلاصه اینکه ما ایرانیان نه اعتراض کردن می دانیم و نه اعتراض شدن را بر می تابیم. پس باید و باید که این دو را در خود پرورش دهیم. در این تعارفی نیست، از بنده که اعتراف می کنم به این بیماری تربیت نایافتگی گرفتارم تا برسیم به بقیه اهالی این سرزمین و برسیم به رهبران گروههای اجتماعی و سیاسی و برسیم به رهبران سیاسی و حاکمان و اصحاب قدرت و این دردی است شایسته تاسف و مهم تر از آن نیازمند مداوایی فوری و چاره ای کارساز. بد نیست از این منظر برخی نمونه ها را در زندگی فردی و نیز روابط بین فردی جاری در محیط های اجتماعی و نیز بعنوان یک نمونه، رخدادهای یکسال گذشته در صحنه سیاسی و اجتماعی کشور را بررسی کنید. 

...

ایران و ایرانی(۲)

کلاردشت- رودبارککلاردشت، از پر آب ترین مناطق ایران است؛ کوهسارهای کلاردشت، تقریبا تمامی سال از پوشش سفید برف عریان نمی شود. در میانه تابستان نیز که به دره های خنک و زیبای رودبارک بروید، تماشای قدرت، شدت و نعره جریان بزرگ آب رودخانه ای که از بلندی های سفیدبخت این منطقه جاری می شود، جذاب و حیرت آور است. زلال شیرین این رودخانه- همینطور بسیاری از رودخانه های اطراف- به شوری دریا می رسد و چشم ساکنان روستاهایی که تنها در چند کیلومتری این رودخانه  هستند، به شیرهای خشکیده آب خانه ها، می خشکد! 

از سالهای دور، یک شبکه ضعیف و پوسیده آبرسانی برای این مناطق کشیده شده- و لابد به هنگام افتتاح آنها چه تبلیغاتی برای چه کسانی نشده است!- اما این باصطلاح شبکه آبرسانی-آنقدر ضعیف است که حتی نزدیکترین روستاهای اطراف کلاردشت، اگر خوش شانس باشند در دل شب آن هم برای دقایقی شاهد سرازیر شدن نخ آب از لوله های تشنه خانه خود خواهند بود. البته این به شرطی است که لوله های پوسیده در مسیر خود نترکیده باشند، گل و لای آنها را پر نکرده باشد و یا دعوای اهالی یک روستا با روستای دیگر، سنگ به گلوی لوله های لاغر آبرسانی نیندازد! 

 اکنون به نظر شما، مدیریت ما ایرانیان شایسته سرزمین ایران است یا مااهالی تنگ نظر شایسته این سرزمین ایم که به تعبیر آن روایت حکمت آمیز ترجیح می دهیم ارباب یک چشم مان را از کاسه در آورد به شرط آنکه در عوض دو چشم همسایه را کور کند!؟ 

ایران و ایرانی(۱)

ما همه ایرانی هستیم. کمابیش سرزمین ایران، سرمایه ها، نعمت ها و امکانات آن را می شناسیم. می خواهم یک پرسش ساده را با شما در میان گذارم که به نسبت میان ایران و ایرانی باز می گردد: آیا ایرانیان- دقیقا مردمی که امروز در این سرزمین زندگی می کنند، کاری به پیشینیان نداریم- آیا ایرانیان کنونی، به همان شایستگی این سرزمین اند یا سزاوار آن نیستند؟ 

اگر این ضرب المثل فولکوریک ایرانی و البته قاعده درست علمی را بپذیریم که "مشت نمونه خروار است"، آنگاه ادعا می کنم که ایرانیان امروز، هرگز شایسته این سرزمین ثروتمند و پرنعمت نیستند!  

قبول دارم، اگر با تعصب و حرارت نگاه کنیم، این یک داوری تلخ و چه بسا از دید برخی اهانت آمیز است اما امیدوارم بدون جدال به مباحثه در این مورد پرداخته شود. بنده هم در این سلسله از یادداشت ها، با نقل برخی موارد مشخص، تلاش خواهم کرد نظر خودم را بیان دارم.

روانشناسی اعتراض ایرانیان (۲)

بنابراین، اعتراض اگر مورد به مورد (مستمر) و به موقع باشد، تخریب و تنش و بحران ندارد. یک چالش انگیزاننده کارساز است میان منبع اعتراض و نقطه هدف و نتیجه آن هم رضامندی منبع و کارآمدی و پایداری هدف جریان اعتراضی است.  

دهها سال است که در کشورهای توسعه یافته تر، نظریه پردازان و طراحان سازوکارهای اجتماعی و نیز مدیران و قدرت های حاکم، به دنبال فرهنگ آفرینی و استقرار این حالت تعادلی در میان آحاد جامعه هستند تا در سطوح مختلف روابط انسانی (از رابطه با خود گرفته تا روابط درون خانواده، درون سازمانی، برون سازمانی و گروههای اجتماعی با دولت ها) چنین سازوکار سرزنده و کارسازی تثبیت شود.  

در عوض اما، در کشورهای جهان سوم، حاکمیت ها اغلب به خاموش کردن سازوکارهای اعتراضی می پردازند و در نقطه مقابل، فواصل زمانی رخدادهای اعتراضی متن جامعه و گروههای اجتماعی، طولانی می شود و آنگاه که اعتراض ها نهایتا (و به طبیعت قوانین حاکم بر آن[1]) سر برکشد، به انواع آفت ها گرفتار است: متراکم است، آشفته و آشفته ساز است، افراطی و هیجانی است، ویرانگر است و البته خشن و خونین. و این چرخه هربار مهیب تر تکرار می شود و بر قدرت جهنمی خود می افزاید.

معلوم می شود که وظیفه مربیان جامعه در این میان چیست. تلویزیون، مطبوعات، مراجع فکری، اندیشمندان و بویژه روحانیون، به جای آنکه همگی بنشینند تا یک فوران اعتراضی مثل آتشفشان همه جا را از آتش و دود و غبار فرا بگیرد، باید به شهروندان، اعتراض کردن و درست اعتراض کردن را بیاموزند و به رهبران و صاحبان قدرت، نقش درست شان در برقرار کردن این سازوکار خیرآفرین و پایدار و نه سرکوب و انهدام آن را تفهیم کنند تا تفاهمی در درون متن جامعه و بین این متن و دولت های حاکم برقرار شود که بزرگترین شانیت توسعه یافتگی و شرافتی است شایسته هر ملت داعیه دار پیشینه فرهنگی.

 حرف های دیگری هم هست...



[1] منتظر نوشته ای باشید با عنوان "قوانین رفتار اجتماعی؛ زیرمجموعه قوانین فیزیک".