در تاریخ آمده است که جناب جعفر بن محمد (که درود خداوند بر او و خاندانش باد)، تا شش هزار شاگرد داشت. در جلسات درس، بارها می شد که نمایندگان گروهی که "زنادقه" خوانده می شدند و به توحید و یگانگی آفریدگار و بلکه به اصل وجود آفریدگار جهان باور نداشتند، حضور می یافتند و با او به بحث (و بلکه جدل و جدال) می پرداختند. تاریخ می گوید که او، به آنان مجال سخن گفتن می داد، به سخنانشان گوش می سپرد هرچند جانب ادب و آداب سخن را نیز مراعات نمی کردند و رویه شان همراه با تمسخر و طعنه و توهین بود. پس از آن، بی طعنه و توهین و تهدید، سخن را با سخن پاسخ می گفت و اگر استدلالی بود با استدلال برابر می کرد وگرنه به نرمی آنان را نصیحت می کرد و از لجاجت و کینه پرهیز می داد.
شنیده و گفته هم نشده است که او برای سخنگویان و مدافعان حتی هتاک زنادقه که با او مهاجه می کردند، خط و نشانی کشیده باشد، یا تهدیدشان کرده باشد یا تکفیرشان کرده باشد یا آرزومند زندان و حصر آنان شده باشد یا مستقیم و غیرمستقیم اشاره کرده باشد که طرفدارانش دهان آنها را ببندند و آزارشان دهند یا زحمتی برای زن و فرزندشان فراهم آورند.
این بود که ایشان "صادق" ماندگار شد و بنیانگذار مکتب اهل البیت نام گرفت و چه بسیار از همان زنادقه، به تدریج به اندیشه های پاک او گرویدند و اندیشمندانی بزرگ از کار در آمدند. همچنین بود که در میان امامان چهارگانه دیگر مذاهب اسلامی نیز (که برخی شان هم از شاگردان وی بودند)، جز با احترام از او یاد نشده است.
بسیاری از ما، مردم این سرزمین، خود را پیرو انحصاری او می دانیم و نظام حکومتی خود را برگرفته از آموزه های او. بر این نمی توان ایرادی گرفت: این حق هر کسی است که خود را همانطور که می پسندد معرفی کند. اما پرسش هایی نیز در میان است. چه خوب است، زلال و منصف و فارغ از خودبینی، در خود اندیشه کنیم که: