سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

سرزمین بیمار من!

 در تاریخ آمده است که جناب جعفر بن محمد (که درود خداوند بر او و خاندانش باد)، تا شش هزار شاگرد داشت. در جلسات درس، بارها می شد که نمایندگان گروهی که "زنادقه" خوانده می شدند و به توحید و یگانگی آفریدگار و بلکه به اصل وجود آفریدگار جهان باور نداشتند، حضور می یافتند و با او به بحث (و بلکه جدل و جدال) می پرداختند. تاریخ می گوید که او، به آنان مجال سخن گفتن می داد، به سخنانشان گوش می سپرد هرچند جانب ادب و آداب سخن را نیز مراعات نمی کردند و رویه شان همراه با تمسخر و طعنه و توهین بود. پس از آن، بی طعنه و توهین و تهدید، سخن را با سخن پاسخ می گفت و اگر استدلالی بود با استدلال برابر می کرد وگرنه به نرمی آنان را نصیحت می کرد و از لجاجت و کینه پرهیز می داد.


شنیده و گفته هم نشده است که او برای سخنگویان و مدافعان حتی هتاک زنادقه که با او مهاجه می کردند، خط و نشانی کشیده باشد، یا تهدیدشان کرده باشد یا تکفیرشان کرده باشد یا آرزومند زندان و حصر آنان شده باشد یا مستقیم و غیرمستقیم اشاره کرده باشد که طرفدارانش دهان آنها را ببندند و آزارشان دهند یا زحمتی برای زن و فرزندشان فراهم آورند.


این بود که ایشان "صادق" ماندگار شد و بنیانگذار مکتب اهل البیت نام گرفت و چه بسیار از همان زنادقه، به تدریج به اندیشه های پاک او گرویدند و اندیشمندانی بزرگ از کار در آمدند. همچنین بود که در میان امامان چهارگانه دیگر مذاهب اسلامی نیز (که برخی شان هم از شاگردان وی بودند)، جز با احترام از او یاد نشده است.


بسیاری از ما، مردم این سرزمین، خود را پیرو انحصاری او می دانیم و نظام حکومتی خود را برگرفته از آموزه های او. بر این نمی توان ایرادی گرفت: این حق هر کسی است که خود را همانطور که می پسندد معرفی کند. اما پرسش هایی نیز در میان است. چه خوب است، زلال و منصف و فارغ از خودبینی، در خود اندیشه کنیم که:

  • پس چرا، در همه این سالها، بسیاری از آنچه کرده ایم و می کنیم، نتیجه معکوس داده است؟ چرا به وهن اعتقادات و ارزش ها، دور کردن و بلکه بیزاری مردم و ارائه تصویری خشن و پرخاشگر از اسلام و مسلمانی انجامیده است؟
  • چه شد که به جای خویشتنداری، اینهمه خشک و انتقام جو شدیم؟
  • چه شد که همه تلاشمان بستن دهان دیگران است حتی دیگرانی که در اعتقاد با ما شریک اند؟
  • چه شد که واکنش هایمان اینهمه هیجان آلود، اینهمه کور، اینهمه خشونت آمیز و خالی از آن تحمل و تامل و بردباری ای است که همیشه، پیشوایان خود را به آن صفات می ستاییم؟
  • چه شد که اینهمه دلهامان کوچک شد که جز تاریکی کینه و انتقام در آن جای ندارد و مغزهامان آنقدر خشک که پنداشتیم، کمترین نقد و حرف مخالف، کمر اسلام و کشور را خواهد شکست؟
  • چه شد که میدان از فرزانگی تهی و از تندروی آکنده است؟ کسی به بردباری سفارش نمی کند و تندگویی و تندروی و مجازات و انتقام، افتخار است؟
  • چه شد که دیگران و بیگانگان، در همه این صفات از ما پیشی گرفتند تا جاییکه هرگاه خودما، یا نمایندگان ما یا حتی رییس جمهوری ما، به دیار آنان سفر می کنند، با فضایی باز و پذیرا و پرتحمل، شوق سخن گفتن می یابند؟ مگر قرار نبود که ما، به پیروی از بزرگانی چون جعفر بن محمد (که درود خداوند بر او باد)، چنان فضایی را فراهم آوریم که دشمن نیز بدون لکنت زبان، حرف خود را بزند... 
  • اندیشه کنیم که کجا بودیم و به کجا رسیدیم؟!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد