سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

"آن" خاطرات و "این" درس ها...

"دل" ام برای "جان" تان بگوید که...


یادم هست اواخر فروردین و اوایل اردی بهشت 1388 بود. در تهران بودم. یکی از دوستان که با ستاد انتخاباتی آقای میرحسین موسوی ارتباط داشت، به من گفت که میرحسین، دنبال گروهی می گردد که کار انتخاباتی اش را "آسیب شناسی" کنند. جمعی حدودا ده نفره از دانشگاهی و روحانی و اهل رسانه هستند که می خواهند در این زمینه مشورت بدهند، شما هم بیا. گفتم: "می دانی که نه اهل سیاست ام و نه رغبتی به سینه زدن زیر علم گروهها و شخصیت های سیاسی دارم اما اگر واقعا بحث "آسیب شناسی" باشد، می آیم. میرحسین هم که برایم چیز دیگری است.

جلسه تشکیل شد: دو نفر روحانی، دو سه نفر رسانه ای، چند دانشگاهی و یکی دو نفر هم افرادی که مسائل را دنبال می کردند و تاحدودی اهل نظر بودند... به غیر از دو سه نفر، بقیه را برای بار اول می دیدم. عنوان این جمع هم شد، گروه "آسیب شناسی".

همه حرفهایشان را می زدند و من هم خلاصه حرف ها را روی نوت بوک ام یادداشت می کردم. آخر کار هم نظراتم را گفتم. حاضران جلسه، شاید به احترام نوت بوک من و شاید هم به این خاطر که کار جمع بندی و تهیه گزارش جلسه، به هرحال سختی داشت، از من خواستند که همان شب، نظرات را جمع بندی کنم. همین کار را کردم و حاصل کار را با ایمیل برای بقیه فرستادم تا اگر نظر و اصلاحی هست، بگویند.

تا فردا، گزارش آماده شد و خبر دادند که روز بعد، در جلسه حضوری با میرحسین، گزارش را مطرح می کنیم. همینطور هم شد. صبح حوالی ساعت نه، رفتیم ساختمان فرهنگسرای هنر. نمی دانم طبقه چندم به اتاق جلسه. بعد از دقایقی مهندس موسوی آمد. از چهره اش خستگی می بارید. با همان خصلت هایی که همه از او می شناسند خوشامد گفت و احوالپرسی کرد. بعد هم جلسه شروع شد.

دوستان هم جلسه، همانجا از من خواستند که برای صرفه جویی در وقت، بندهای گزارش را یک به یک بخوانم. میرحسین روی میز خم شده بود و از آنچه گفته می شد، یادداشت بر می داشت. حرفهای آسیب شناسانه ما، اینها بود:

·         اول: معلوم نیست که آمدن شما به صحنه انتخابات، حتما کاری باشد به خیر و صلاح. بخش بزرگی از جامعه که گذشته را می دانند و شما را می شناسند، از شما تصویر بسیار محترم و ارزشمندی دارند: شما برایشان همان آدم نجیب و بی پیرایه و بی ادعای ایران و انقلاب و جمهوری اسلامی هستید. شما حدود بیست و اندی سال کناره جویی کردید، حالا این را هم احتمال بدهید که با آمدنتان فرصتی را در اختیار دیگران قرار می دهید که ویرانتان کنند. باید خوب بدانید که رقیب شما، که چهارسال است جای رییس جمهوری این مملکت نشسته، چه جور آدمی است. برای این فکری کرده اید؟

·         دوم: نباید فکر کنید که در این انتخابات حتما برنده می شوید. آقای احمدی نژاد، ظرف چهارسال گذشته، به جای هر کار دیگری، به شهرهای کوچک و بزرگ رفته و همچون سنت حاکمان گذشته این سرزمین که بین رعیت می رفتند و از کیسه خزانه سکه هایی را به گدا و مسکین بذل و بخشش می کردند، درآمد هنگفت نفت را بی قاعده پخش کرده. کاری که باطن و پیامدش هرچه باشد، چه بسا برای عامه جامعه خوشامد باشد. در حرف و شعار هم که این آدم واقعا معجزه است. نکند دارید با پای خودتان به قربانگاه می روید. میرحسین فقط متعلق به خود شما نیست، یک سرمایه برای این مملکت است.

·         سوم: نمی شود با اطمینان گفت که جامعه از مدیریت چهارسال گذشته ای که بدست آقای احمدی نژاد پیاده شده، به تحلیل منفی ای رسیده باشد. ایران این چهارسال، هنوز از کیسه کارهایی که در گذشته انجام شده می خورد. احمدی نژاد هم که سر کیسه را شل کرده، از هر رخداد علمی و فن آوری هم که پس از سالها و صرف هزینه های کمرشکن نتیجه ای داده، به بهترین وجه استفاده می کند. درآمد نفت هم که در تاریخ بی نظیر است. فکر نمی کنید هنوز زمان لازم است تا باطن این راه و روش خودش را نشان دهد و مردم حواسشان سر جایش بیاید؟

·         چهارم: نمی شود گفت که همه جامعه از شما استقبال می کند. نباید شرایط امروز را با شرایط سال 1376 مقایسه کرد. تقریبا تمامی قدرت در دست کسانی است که از شما دل خوشی ندارند، فعلا هم از بالا تا پایین، پشت سر احمدی نژاد جمع شده اند. تا حالا، کنار بودید و چندان کاری با شما نداشتند اما حالا که بیایید، کسی مثل احمدی نژاد را که برای هر کاری آماده است، به جان شما می اندازند و این یعنی کشمکش و بحران. آیا نمی خواهید این تحلیل غالب در اطرافیان تان را دوباره بازبینی کنید که می گویند اگر شما بیایید، اکثریت یکدل به شما رای خواهند داد؟

 

خلاصه، این حرفها و حرفهایی در همین حول و حوش زده شد. برخی حاضران هم نکات کوتاهی اضافه کردند. میرحسین با حوصله گوش کرد و یادداشت برداشت اما خیلی حرفی نزد. جلسه تمام شد.

از جلسه که بیرون آمدیم، یکی از حاضران که یک مدرس کرمانشاهی از دانشگاه آزاد بود، با طعنه و دلخوری به من گفت: "دکتر... شما دوست مهندس هستید یا دشمن اش!؟" مثل همیشه که اصلا آدم حاضر جوابی نبوده ام، فقط نگاه کردم و ساکت ماندم.

یادم هست که بعد از آن، تا اواخر اردیبهشت شاید، چهار گزارش دیگر آسیب شناسانه برای ایشان فرستاده شد اما دیگر جلسه حضوری نداشتیم.

روز انتخابات رسید و شب شد. ساعت ده شب که گذشت، شنیدم و دیدم که میرحسین، آشفته و هیجانی و برافروخته، کنفرانس مطبوعاتی گذاشته و گفته است که در انتخابات تقلب گسترده شده و هرکس غیر از من رییس جمهور شود، تقلب است!

آن شب، در جمعی بودم که برخی از دوستان "آسیب شناس!" هم بودند. گفتم: وای به حال ما و این سرزمین. چه خوب بود مهندس اجازه می داد احمدی نژاد خیلی راحت دوباره به این منصب می رسید. داستان چوپان اسپانیایی را نقل کردم و رفتم که رفتم.

بعد از آن را هم که خودتان می دانید... روزها و هفته ها و ماهها، شورش و اعتراض و زدوخورد و کشت و کشتار.

حالا، امروز، مهندس میرحسین موسوی، چندسال است که در حصر خانگی است. سرکوب هایی که از اعتراضات بی حساب و کتاب صورت گرفت، یک صفحه سیاه در تاریخ کشور به جای گذاشته، از داخل که بگذریم، غرب و آمریکا- که آشکارا می دیدند ایران از هرجهت تضعیف شده- بیشترین بهره و سود را در تقابل با ایران و بخصوص پرونده هسته ای برده اند، روس ها و چینی ها و ترک ها و عراقی ها و افغانی ها و سوری ها و لبنانی ها و همه و همه هم از سفره طوفان زده این مملکت چه لقمه های چربی که برنداشته اند، خشونت و سانسور در کشور نهادینه شده و دورنمایی هم برای بیرون آمدن از لباس هیجان و تندی و تعصب، دیده نمی شود... این دستمزد جامعه ای است که نه اعتراض کردن بلد است و نه حاکمانش اعتراض شنیدن را بر می تابند.

خواهش می کنم، موقتا هم شده فراموش کنید که حاکمیت چه می توانست بکند که این سیاه روزی ها اتفاق نیفتد. من هم مانند شما، از کسانی که درباره یک آدم محصور که دست و زبانش بسته است، انتقاد که نه فحاشی و توهین می کنند و برایش شاخ و شانه می کشند، دردمند هستم. در این سالها، کم از این آدم ها ندیدیم. چندتایی شان هم که وزرای کابینه میرحسین بودند! نه، من هنوز هم میرحسین را پسر خوب این کشور می دانم. هنوز هم فکر می کنم که این آخرین نخست وزیر ایران در دوران جمهوری اسلامی هم همانند آن نخست وزیر ساده و مردم دوست و خداترس دهه سی، در تاریخ چهره ای ماندگار و محبوب خواهد ماند.

اما می خواهم بگویم که اگر این پسر خوب ایران، به سیاق همان بیست و یکسال، کنار می ماند، یا بعد که به انتخابات می آمد، در همان مصاحبه ده شب، می گفت حسب آنچه وزارت کشور می گوید، فلانی رییس جمهور است، من تبریک می گویم اما اعتراض هم دارم. خب البته که اعتراض اش به جایی نمی رسید اما به نظر شما، امروز، همه چیز طور دیگری نبود؟ ایران، وضع بهتری نداشت؟

ای کاش، میرحسین، اینقدر هیجانی و پریشان و مضطرب نمی شد. ای کاش همانطور که در "آسیب شناسی ها" برایش نوشته بودیم، در آن وانفسای هیجان و آشفتگی، روزانه خوب استراحت می کرد، پیاده روی و شنا می رفت، آرامش داشت و برخود مسلط بود.

چرا؟ چون به نظرم، نیازی به این همه تقلا و تنش و هیجان نبود. در هرحال، زمان و تاریخ کار خودش را می کرد. این بر اهل نظر که نه برای آدم معمولی ای همچون من هم روشن بود که پایان این شیرین کاری ها به کجا خواهد رسید.

حالا ببینید: تاریخ، خود احمدی نژاد را واداشت تا انتقام حقیقت و نادرستی را از همه بگیرد. ببینید این بار، تشت رسوایی از کجای این بام بر زمین افتاد. هرکس، بیشتر برای آمدنش تقلا کرد، بیشتر از او لطمه خورد. حالا کار به جایی رسیده که امروز، چه بسا در نگاه احمدی نژاد، منصف ترین مخالفانش، همان رقبای انتخاباتی اش باشند چرا که صمیمی ترین دوستان دیروزش، عصبی ترین دشمنان امروزش هستند.

کار دیگری که تاریخ می کند این است که به هرکس اجازه می دهد (یا شاید هم وا می دارد) که درس های خود را از آنچه رخ داده است بگیرد. همه درس ها را.

به آن امید و به امید روزی که ما مردم، شایسته شایستگی های این سرزمین باشیم.

نظرات 1 + ارسال نظر
پریسا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:01

عالی بود استاد عالی
در جهاتی یه کوچولو باهاتون اختلاف نظر دارم ولی واقعا تحلیل به جایی بود

سلام و آرزوی سلامتی و خوش حالی برای شما.
آخ که من چقدر تشنه دانستن اون "اختلاف نظر" شما هستم بانوی محترم. اگر دوست داشتید بنویسید تا توی وبلاگ درج کنم. سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد