سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

"آزادی بیان" و "تحریک پذیری اجتماعی"

در روانشناسی اعتراض ایرانیان، این نظریه مطرح شد که هرچه در جامعه، سازوکارهای اعتراضی، قوی تر باشد، پایبندی به قانون نیز در فرد و گروه، درونی تر می شود. پرسش دیگر، نسبت میان آزادی رسانه و تحریک پذیری یا انگیختگی اجتماعی است.

 

آیا "آزادی رسانه" به معنی "افزایش ضریب تحریک پذیری اجتماعی" است؟

یا برعکس، آزادی بیان و گردش آزاد اطلاعات"، زمینه و امکان انگیختگی اجتماعی و قدرت تخریب آن" را کاهش می دهد؟

"مرز تحریک پذیری اجتماعی"، یکی از تفاوت های کارساز، میان جامعه توسعه یافته و جامعه منتظر توسعه است.

در جوامع توسه یافته، هرچند "آزادی عمل" برای به راه انداختن حرکت های اعتراضی بیشتر است، برعکس، "استقبال" از حرکت های اعتراضی کمتر و قدرت "تخریب" آنها ضعیف تر است.

اما در کشورهای منتظر توسعه- از جمله کشور ما ایران- هر کالای اعتراضی- هرچند بنجل- مشتریان فراوان خودش را دارد و قدرت "تخریب" آن هم بسیار بالاست و این یک هراس دایمی را بر ذهن و روان حاکمیت ها تحمیل می کند.

در چنین جوامعی، همیشه این نگرانی وجود دارد که حتی (برای مثال) درگیری طرفداران دو تیم فوتبال، به یک اعتراض گسترده و مخرب از نوعی دیگر تبدیل شود یا گردهم آیی یک جمع محدود فکری یا سیاسی، اساس کار حاکمیت را برهم ریزد.

این است که مسوولان امنیتی و مقامات کشور، در یک اضطراب و نگرانی دائمی به سر می برند و همانطور که ویژگی کشورهای توسعه نیافته است، چاره ای جز این نمی بینند که کمترین زمینه شکل گیری یک اعتراض را بخشکانند و هر صدای مخالفی را خاموش سازند: دستگیر کنند و به زندان بیندازند تا "فتنه ای" بر پا نشود چرا که به خوبی می دانند که این کالا، در سطح جامعه، مشتریانی فراوان دارد.

نتیجه این می شود که چنین سیاستی، انرژی اعتراضی و مخرب را فشرده تر، پوشیده تر و قدرتمندتر می سازد تا در فرصتی دیگر و به شکلی ناهنجارتر، به میدان بیاید و تخریب کند.

معمولا، این چرخه آنقدر ادامه می یابد تا همچون یک گسل زلزله، فشار درونی متراکمی را برای زیر و رو کردن دوباره سازوکار حاکمیتی موجود فراهم سازد (انقلاب تازه).

این کشورها، به درستی همیشه انقلابی باقی خواهند ماند به این معنی که باید در برهه های زمانی، این گسل فشرده اجتماعی به گونه ای فوران کند و انقلاب تازه ای بوجود آید که همه برساخته های قبلی را یکجا ویران سازد. این چرخه شوم، موجب می شود که انرژی و توان درونی این جوامع و کشورها، هر چند دهه یک بار توسط سیاه چاله ای به نام انگیختگی توده ای بلعیده شده، کار سامان یابی و توسعه پایدار در این کشورها را بازهم به تاخیر اندازد.


راه حل پایدار، ثبات بخش و توسعه آفرین برای این معضل، همانا نهادینه کردن آزادی بیان و رسانه، گردش آزاد اطلاعات، ایجاد و تحکیم سازوکارهای اعتراضی مورد به مورد و به هنگام است.


واقعیت این است که آزادی بیان و رسانه، هنگامی که نهادینه و پایدار باشد:

· انگیختگی اجتماعی را کاهش و بردباری عمومی را افزایش می دهد

· انگیزه و هیجان لازم برای مشارکت در حرکات اعتراضی را پایین می آورد

· توان تخریبی حرکت های اعتراضی را تخلیه می کند

· و فرهنگ اعتراضی سالم و کم هزینه را نهادینه می سازد.

جالب اینکه، تحریک پذیری اجتماعی، رابطه الزامی و قطعی ای با صلاح و فساد در یک حکومت هم ندارد! یعنی ممکن است حکومتی فاسد را تصور کرد که به دلیل حفظ چرخه آزادی بیان و سازوکارهای اعتراضی در جامعه، پایدار و برقرار می ماند اما حکومتی سالم تر، برانداخته شود به این دلیل که امکان ابراز وجود و بیان اعتراض را از شهروندانش گرفته است.

53سالگی ...

امشب، که بگذرد، 53 سال را، گذرانده ام.


می پرسم: فلانی!

53 سال گذشت، پنجاه و سه نکته آموختی!؟

53 سال گذراندی، یک گام رفتی؟

53 سال بودی، دلی شاد کردی؟

سن ات 53 است، شمار دل هایی که شکستی چند است؟ شمار جفاهایی که کردی چندهزار است؟


شمار گناهانت را که هول دارم بپرسم!


آه چه سنگین است این کوله بار بر سر و شانه ام که مالامال است از بدی به بندگان و ناسپاسی از خدای این بندگان!


هرچه پیرتر می شوم، می بابم که چه "کودک" ترم!

هرچه شمار سال های عمر بیشتر می شود، می بینم که چه "کمتر" ام!

هرچه موهایم سپیدتر می شود، می بینم چه تیره است این درون!

هرچه شانه هایم فرو می افتد، می بینم که چه نابردبارم... نابردبار!

....

امشب چه غوغایی می کند این دوبیتی بوعلی با جان من که گرد خاک آن صحرای "سینای" دانش و معرفت ایران زمین هم نیست:

دل گرچه در این وادیه بسیار شتافت

یک موی، ندانست (اگر) موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید دمید

آخر به کمال ذره ای راه نیافت


آیا کسی هست که کوچکی هایم را، نادانی هایم را، جفاهایم را، بدی هایم را بر من ببخشد؟ از من درگذرد؟ برایم از دل دعایی کند و مرا رهین خود سازد!؟

گفت، گفتند، فرمودند، اظهار داشتند...

زبان فارسی را بیش از هر زبان دیگری دوست دارم. خب لابد به این دلیل که زبان مادری ام هست و البته به دلایلی دیگر مثل اینکه آدم حیف اش می آید بقیه مردم دنیا نتوانند غزل های شیرین حافظ و سعدی، مثنوی های مولوی، اشعار نظامی، دوبیتی های خیام و امثال آن را به همین زبان شیرین بخوانند و بعد از درک لذتش، دار فانی را وداع کنند...


اما از یک چیز این زبان شیرین، کام ام تلخ تلخ است. حالا می گویم چرا!

ببینید من که از همه زبان های دنیا خبر ندارم ولی وقتی به همین عربی و انگلیسی و آلمانی که تاحدودی آشنا هستم، نگاه می کنم می بینم مثلا برای مفهوم "گفتن" در سوم شخص مفرد، یک کلمه دارند که می شود "گفت". تمام

حتی در قرآن که کتاب آسمانی ماست، برای خدا هم یک واژه هست: "قال" که می شود "گفت" و از این "گفت"، همه جا استفاده می شود و به خدا هم هیچ برنمی خورد و از شان و شخصیت و احترامش هم هیچ کم و کاسته نمی شود.

حالا بیایید ببینید در فارسی که با این عرف نابخردانه و چاپلوسانه تاریخی ما، خیلی از سوم شخص های مفرد، به جایگاه اول شخص و دوم شخص و سوم شخص جمع و بالاتر رسانده شده اند، برای اینکه بگوییم فلانی گفت، چه بساطی داریم: از "گفت" که اصلا نباید استفاده کرد چون از کفرگویی هم بدتر است و به جای آن تا بخواهید گزینه هست: گفتند، فرمودند، اظهارداشتند، بیان داشتند، امر کردند...

یا برای آمدن، در زبانهای دیگر تاجاییکه می دانم، می گویند: آمد! اما شما فکر کنید ببینید برای این مفهوم، در زبان شیرین فارسی چندتا تعبیر چاپلوسانه و متملقانه داریم!؟

همینطور برای رفتن، همینطور برای دیدن، برای دیدار، برای حضور داشتن و بقیه.

واقعا اعتقادم این هست که مشت نمونه خروار است حتی در شناخت خوبی ها و بدی های یک جامعه. یعنی اینکه اگر همین یه وجب جا از فرهنگ خودمان را خوب واکاوی کنیم، به چه درس هایی از وضعیت بقیه جاهای فرهنگ و رفتارمان که نمی رسیم...

خیلی سخته، ولی باید درستش کنیم. راهی غیر از این نیست.

قرار بود "سرمشق" باشیم، شدیم درس عبرت!

امام علی، که درود خدا بر او باد، می گوید: رحمت خدا برای کسی است که پرداختن به عیب های خودش، او را از پرداختن به عیب های دیگران باز می دارد. یعنی دیگر وقتی برایش نمی ماند که عیب جوی دیگران باشد.

این یک فرمول است که هم یک فرد می تواند آن را برای خودش و خانواده اش به کار گیرد، هم می شود در جامعه به کار گرفت و هم در سیاست خارجی و رفتار با بقیه دنیا.

گذشته از هرچیز، به نظر شما، اگر در این سی و چندسال، جمهوری اسلامی، از همه حرف های پسر ابیطالب، فقط به همین یک فرمول در سیاست خارجی خودش عمل کرده بود، ما الان، کجای این جهان ایستاده بودیم؟

در همه این سالها، همه هوش و حواس سران و رهبران و افراد صاحب تربیون این کشور به این بوده که عیب ها و بدی های (واقعی یا غیرواقعی) دیگران را ببیند و به روشی پرخاشگرانه که خودش بسیار معیوب است، به بیان آن سرگرم و دلشاد باشند.

حالا فقط فرض کنید که راه دیگری را رفته بودیم و به جای اینهمه یقه گیری باهوده و بیهوده در دنیا، توان فکری و وجدانی خودمان را صرف این کرده بودیم که این کشوری که اختیارش دست ماست، این مردم، این حکومت، این مدیریت و... چه عیب و ایرادهای بزرگ و کوچکی دارند و بعد هم سرگرم اصلاح آن عیوب و تربیت خودمان شده بودیم و کاری هم به خوب و بد دیگران نداشتیم. آنوقت به نظر شما، الان کجا ایستاده بودیم!

آیا ایران، الان بهشتی نشده بود که همه آرزو داشتند به آن نگاه کنند، به دیدارش بیایند، تماشایش کنند، تکریم اش کنند، به آن افتخار کنند و از آن با احترام یاد کنند؟ حتی اگر دشمن اش باشند؟!

البته خبر خوب این است که خیلی های دیگر در منطقه ما، که اصل انقلاب 57، الهام شان شد، این سنت نادرست ما، عبرت شان شده و دارند طور دیگری عمل می کنند: به همین لبنان و عراق و افغانستان و مصر نگاه کنید... این خوشحالی دارد و البته بیشتر غبطه!

شیعه و پیرو بودن به عمل است، نه به شعار و نوحه خوانی و ضجه زنی و به فریاد و به قیل و به قال.

امان از "متولیان" دین... امان از "نمایندگان خدا"... امان!

همیشه از خودم می پرسم که کجای کار اشکال دارد؟

کلمه "اسلام" که عربی است و از ریشه سلم و هم ریشه سلام، به فهم عامه و خاصه به معنی آرامش، صلح، امنیت و تسلیم خانه دل است به خدایی که هر وقت اسم خودش را می آورد، دو تا صفت مهربانی هم پشت آن است.


"قرآن" هم که به معنی "خواندنی" است و دست کم بین مسلمانان حتی بر سر یک "حرف" اش اختلافی نیست، می گوید من یک "یادآوری" هستم و شما هم که "پیامبر" و واسطه انتقال وحی هستی، لازم نیست کاری بیش از رساندن این یادآوری بکنی.

خدایی که این قرآن را نازل کرده هم می گوید در دین هم اجبار و اکراهی نیست و اصلا خود ما به بنده هامان هم راه را نشان می دهیم و هم بیراه را و اصلا خودمان به بنده هامان آزادی دادیم که هر کدام را خواستند بروند!

وقتی هم حتی پای صحبت بقیه ادیان پیش می آید، سفارش و اصرارش هم بر صلح و صفا بین مسلمان و یهودی و مسیحی و زردتشتی است و صحبت جنگ هم که می شود، می گوید "شمشیر" ات را فقط وقتی از غلاف در بیاور که به تو حمله می شود و تازه بعد هم اگر طرف آتش اش خوابید و گفت "صلح کنیم"، صلح بهتر است!


پیامبرش هم که می گوید من رحمت و مهربانی برای همه جهان هستم.


حالا این متولیان دین، که آن را صدپاره و شاخه کرده و هرکدام روی یکی از شاخه هایش نشسته اند و عملا به طور خستگی ناپذیری، بیخ و ریشه را می زنند (اگر تا حالا کار را تمام نکرده باشند!)، چطور این دین خرد و رحمت و مهربانی را تفسیر می کنند که:

  • هرکدام، فقط خود خودش را بنده و مومن و به صراط مستقیم می داند و به هیچ روی خوش اش نمی آید که با یک متولی دیگر مقایسه شود و مثلا اگر به ملاعمر- که فی الحال یکی از متولیان دو آتشه همین آیین است- بگویی، کمترین شباهتی مثلا به شیخ الازهر که یک متولی دیگر است یا به فلان شیخ شیعی یا حنفی یا شافعی یا... دارید، آن را یک توهین یک کفرگویی و بلکه بالاتر یک ظلم به خداوند می داند و هم خودش از تصور چنین گمراهی ای توبه و استغفار می کند و هم کسی را که چنین تصوری کرده، مستحق سرزنش و تنبه و تنبیه و مجازات می داند!!
  • و هرکدام از اینها هم طرفداران بسیار مومن (البته اگر به ظرافت نگاه کنید، بیشتر به این نمایندگان خداوند تا به خود خداوند)، محکم، پابرجا و پا به کاری دارند که نه در ایمان و درستی راه و روش و اعتقاداتشان کمترین تردیدی دارند و نه در نادرستی و ناراستی و گمراهی دیگر متولیان و دیگر شاخه ها دین، شبهه ای
  • و بسیاری از این متولیان حاضرند علیه نحله ای دیگر از پیروان همین دین ولو اینکه هموطن و همزبان و همسایه شان هم باشند، بجنگند و بکشند و کشته شوند و در این راه از روش های مدرن امروزی مثل "انفجار انتحاری (همان که سالها در ایران به آن استشهادی!  هم می گفتیم)، و انواع کلاه و کفش و کمربند انفجاری هم استفاده کنند تا شمار بیشتری از مردم بینوای یک گروه دیگر از پیروان را ذغال کنند!
  • (راستی در این ده سال اخیر در عراق و پاکستان و افغانستان و دیگر جاهای "اسلامی"، چند هزار نفر از پیروان هر شاخه به دست پیروان "مومن و پابرچای" شاخه دیگر کشته شده اند!؟)

این است که سخن به اینجا که می رسد، آدم دلش "درد" می گیرد، "می سوزد"، "خون" می شود و بعد دوباره یاد "قرآن" می افتد و به یاد... طه... ما انزلنا علیک القرآن لتشقی!

متولیان دین را نمی دانم اما آنچه که ترجمه های قرآن می گوید و تفاسیر می گوید و کلمات روشن عربی می گوید و فهم عامی ما مردم می گوید، معنی ساده و سرراست این آیه می شود اینکه: ای فرزانه نازنین! آروم باش، آرام گو باش و آرام کردار ... همین! نه کمتر و نه بیشتر. اینقدر هم نگران من که خدا باشم و اسلام که دین من باشد و قرآن که کتاب من باشد، نباش. این اسلام و این کتاب، با هیجان و تنش و سر و صدا و جارو جنجال و های و هوی و بگیر و ببند و بکش بکش و بستن چشم و گوش و دهان بندگان، پیش نرفته، نمی رود و نخواهد رفت! تمام

"کشتار به نام خدا و برای بهشت!"

تاحالا، هیچوقت خودتون رو برای چنددقیقه، دقیقا جای عامل یک عملیات انتحاری گذاشتین؟ هیچ فکر کردین که عملی کردن یک عملیات انتحاری و یا به قولی استشهادی! چه مقدار ایمان، یقین، فداکاری، دلدادگی کامل به سخن و نظر مقتدای اعتقادی و مرید بودن مطلق در قبال یک مراد، نیاز دارد؟


از زمان حسن صباح که فداییان بی چون و چرای او، چند فقره عملیات انتحاری پیش پا افتاده انجام دادند، دیگر خبری از این دست کشتارها نبود تا همین سالهای اخیر که انواع مدرن تر و مرگبارتری از این عملیات در کشورهای مسلمان نشین رایج شد تا جایی که اکنون، خبرهایی مثل خبر زیر، برای ما کاملا عادی شده اند! خبر رو ببینید... مال همین امروز هست: روز عید قربان! بعد عرضی داشتم.


{حمله انتحاری به مراسم عید قربان در افغانستان ده‌ها کشته و زخمی داد

به روز شده:  07:25 گرینویچ - جمعه 26 اکتبر 2012 - 05 آبان 1391

محل انفجار ده‌ها نفر در اثر انفجار در مراسم جشن عید قربان در شمال افغانستان کشته شده اند.

روز جمعه، ٥ آبان/عقرب (٢٦ اکتبر)، گزارش شد که وقوع انفجار انتحاری در جریان مراسم عید مذهبی قربان در شهر میمنه، مرکز ولایت فاریاب در شمال افغانستان بیش از چهل کشته و بیش از پنجاه زخمی برجای گذاشته است.

این حمله انتحاری در اولین روز از ایام عید قربان و در مقابل مسجدی روی داد که گروهی از مردم برای برگزاری نماز عید قربان در آن تجمع کرده بودند.}


حالا که خبر رو با آرامش خوندید، لطفا به این چندتا پرسش ساده جواب بدهید: به نظر شما، این عامل انفجار انتحاری (و شاید از زاویه نگاه خودشان استشهادی!)، وقتی داشته کمربند انفجاری رو به خودش می بسته تا راهی این مسجد بشه، و اون رو قتلگاه خودش و یه مشت نمازگزار معمولی کند...

  • دقیقا به چه فکر می کرده است؟
  • دقیقا چه اعتقادی در دل داشته است؟
  • دقیقا این نمازگزاران را چه جور آدم هایی می دانسته است؟
  • دقیقا چه اشتیاق و انتظاری داشته است؟
  • دقیقا کمترین تردید و دو دلی ای داشته است؟
  • دقیقا از کجا و چگونه به این درجه بالای یقین و ایمان (به کاری که در پیش داشته) رسیده است؟
  • دقیقا فکر می کرده که نظر خداوند در این باره چیست؟
  • دقیقا درباره رهبر، مقتدا، پیشوا یا مراد معنوی و اعتقادی خودش چه نگرش، چه احساس و چه برداشتی داشته است؟
  • دقیقا چه کسانی یا بهتر بگوییم چه ساختار و سیستمی او را به این درجه از یقین رسانده است؟
  • دقیقا، این آدم که جمعیتی از پیروان یک شاخه از اسلام را ذغال کرد، با آن یکی آدمی که در روزی دیگر، از این یکی شاخه اسلام، کمربند انتحاری (البته بازهم از دید خودش استشهادی!) می بندد و انتقام این کشتار را با ذغال کردن یک گروه کاملا معمولی نمازگزار یا عزادار یا زائر از شاخه مقابل می گیرد، چه شباهتی به هم دارند؟
  • دقیقا.... چیزی خطرناکتر و هولناکتر از این "یقین و ایمان" قابل تصور هست؟!

باهم حرف خواهیم زد.

آروم... آروم... آروم: اینطوری بهتر می شنوی و شنیده می شوی!

   بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

             به نام خداوند رحمت گر مهربان

طه (۱)

 

طه ﴿۱﴾

قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به تب و تاب افتى (۲)

 

مَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ﴿۲﴾

جز اینکه براى هر که دل نرمی دارد، یادآوری باشد (۳)

 

إِلَّا تَذْکِرَةً لِّمَن یَخْشَى ﴿۳﴾

[آموزه ای است] نازل شده از جانب کسى که زمین و آسمانهاى افراخته را آفریده است (۴)

 

تَنزِیلًا مِّمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى ﴿۴﴾

خداى رحمان که بر عرش استیلا یافته است (۵)

 

الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ﴿۵﴾

آنچه در آسمانها و آنچه در زمین و آنچه میان آن دو و آنچه زیر خاک است از آن اوست (۶)

 

لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى ﴿۶﴾

و چه نیاز که فریاد برآوری! (آرام گوی باش) او نهان و نهان‏تر را مى‏داند (۷)

 

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى ﴿۷﴾

خدایى که جز او معبودى نیست [و] نام هاى نیکو  از آن اوست (۸)

 

اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى ﴿۸﴾