همیشه از خودم می پرسم که کجای کار اشکال دارد؟
کلمه "اسلام" که عربی است و از ریشه سلم و هم ریشه سلام، به فهم عامه و خاصه به معنی آرامش، صلح، امنیت و تسلیم خانه دل است به خدایی که هر وقت اسم خودش را می آورد، دو تا صفت مهربانی هم پشت آن است.
"قرآن" هم که به معنی "خواندنی" است و دست کم بین مسلمانان حتی بر سر یک "حرف" اش اختلافی نیست، می گوید من یک "یادآوری" هستم و شما هم که "پیامبر" و واسطه انتقال وحی هستی، لازم نیست کاری بیش از رساندن این یادآوری بکنی.
خدایی که این قرآن را نازل کرده هم می گوید در دین هم اجبار و اکراهی نیست و اصلا خود ما به بنده هامان هم راه را نشان می دهیم و هم بیراه را و اصلا خودمان به بنده هامان آزادی دادیم که هر کدام را خواستند بروند!
وقتی هم حتی پای صحبت بقیه ادیان پیش می آید، سفارش و اصرارش هم بر صلح و صفا بین مسلمان و یهودی و مسیحی و زردتشتی است و صحبت جنگ هم که می شود، می گوید "شمشیر" ات را فقط وقتی از غلاف در بیاور که به تو حمله می شود و تازه بعد هم اگر طرف آتش اش خوابید و گفت "صلح کنیم"، صلح بهتر است!
پیامبرش هم که می گوید من رحمت و مهربانی برای همه جهان هستم.
حالا این متولیان دین، که آن را صدپاره و شاخه کرده و هرکدام روی یکی از شاخه هایش نشسته اند و عملا به طور خستگی ناپذیری، بیخ و ریشه را می زنند (اگر تا حالا کار را تمام نکرده باشند!)، چطور این دین خرد و رحمت و مهربانی را تفسیر می کنند که:
این است که سخن به اینجا که می رسد، آدم دلش "درد" می گیرد، "می سوزد"، "خون" می شود و بعد دوباره یاد "قرآن" می افتد و به یاد... طه... ما انزلنا علیک القرآن لتشقی!
متولیان دین را نمی دانم اما آنچه که ترجمه های قرآن می گوید و تفاسیر می گوید و کلمات روشن عربی می گوید و فهم عامی ما مردم می گوید، معنی ساده و سرراست این آیه می شود اینکه: ای فرزانه نازنین! آروم باش، آرام گو باش و آرام کردار ... همین! نه کمتر و نه بیشتر. اینقدر هم نگران من که خدا باشم و اسلام که دین من باشد و قرآن که کتاب من باشد، نباش. این اسلام و این کتاب، با هیجان و تنش و سر و صدا و جارو جنجال و های و هوی و بگیر و ببند و بکش بکش و بستن چشم و گوش و دهان بندگان، پیش نرفته، نمی رود و نخواهد رفت! تمام