سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

هذیان (۳)

اینجا سرزمین هذیان است، هذیان!     تن ها، ذهن ها، مغزها... توی تب می سوزن... از طبع شون خالی ان... گیج می زنن... زبان ها، واژه ها، عبارات، هذیان اند... چشم ها هذیان... ریخت آدم ها هذیان... لباس ها، آرایش ها، راه رفتن ها... (کلیک کنید)

اول: کاریکاتوریست (آذری زبان!) کاریکاتوری در نسخه جمعه روزنامه ایران درج می کند. وقتی که کاریکاتور را می کشید، هیچ قصد و اشعار مستقیمی نسبت به قومیت ها و از جمله قوم آذری نداشت... تنها و تنها به رساندن یک منظور می اندیشید: به این که چرا در جامعه ما، انسانها اینقدر حرف های ساده همدیگر را نمی فهمند... همان داستان مردان مریخی و زنان ونوسی! گویی به زبان حیوانات مختلف با هم صحبت می کنیم. اما یک واقعیت تلخ وجود دارد: کاریکاتوریست ما هم که از هنرمندان خوب جامعه ایران است، از حرارت یک تب عمومی داغ بود: تب کنایه زدن به قومیت ها. سالها و سالهاست که این تب جامعه ما را فراگرفته است... داستان امروز و دیروز نیست... هیجانی کهنه و فراگیر در همه بخش های جامعه ماست. حتی همه ما در اطراف خود، آذری هایی را نیز می شناسیم که بدون هیچ حساسیت خاصی، طنزها، لطیفه ها و کنایاتی را استفاده می کنند( و چه بسا تولید می کنند!) که موضوع آنها یک آذری نوعی است. کاریکاتور این هنرمند ایرانی هم از حرارت این تب برکنار نبود... یک هذیان بود!!

دوم: مسوولین بالاسری ایرنا، از مدیریت این سازمان که روزنامه ایران را تحت پوشش دارد، دل خوشی نداشتند... در حرارت این تب نارضایتی می سوختند. هر روز سطر به سطر روزنامه ایران را مرور می کردند به امید یافتن گزگی برای تلافی و جبران مافات! از آنجا که قرار است بیشتر تصمیمات در این کشور، سرپایی و از سر هیجان تب آلود متولد شود، بلافاصله دست به کار شدند. هیئت نظارت سوژه توهین به قومیت آذری را با حرارت تمام مطرح کرد و روزنامه ایران تعطیل شد. یک هذیان دیگر متولد گردید! تب به سرعت به بدنه جامعه آذری کشیده شد... و اعتراضات تب آلود دامن گستر شد. مرجع قضایی تحت فشار انتظاراتی قرار گرفت که حالا بوجود آمده بود. مجبور بود تب آلود و تند عمل کند. کاریکاتوریست هنرمند ایرانی به زندان اوین رفت... سردبیر این نشریه دستگیر شد و ایرنا تحت فشار قرار گرفت.

سوم: عالم مقال ذهنی قوم آذری هم، در تب هیجانات، برداشت ها و دریافت های پرحرارت می سوخت... این حرارت و هیجان حاصل دهها و دهها سال گذشته بود... به دنبال فرصتی برای تخلیه هیجان بود... زمینه کاملا مساعد شده بود. رفتارهای هذیان آمیز در سطح خیابانها به شکل گروهی بروز کرد!

چهارم: بیگانگان بدخواه این مرز و بوم، با آن همه رسانه ها و ابزارهای تزریق هیجان در افکار عمومی قوم آذری دست به کار شدند. شیرازه کار از دست رفته بود... مسوولین مربوطه که فکر می کردند ماجرا به یک ایرادگیری از ایرنا و وادار کردن این سازمان به حرف شنوی، محدود می شود... اکنون در می یافتند که یک رخداد بسیار ساده مطبوعاتی تا چه حد گسترش یافته و کاری از دست آنها هم ساخته نیست. تب،‌ تب می آورد و هذیان، هذیان می زاید!

پنجم: مسوولین قوای مختلف کشور، ساده ترین راه را انتخاب کردند... با هیجانات تب زده قومی همراهی و همه چیز را محکوم کردند! برخورد قوای انتظامی- که موظف به برقراری نظم هستند- خود هسته های نارضایتی بیشتری را کاشته است... خداوند عاقبت کارها را به خیر کند...

 آمین

 

هذیان(۲)

اینجا سرزمین هذیان است، هذیان!     تن ها، ذهن ها، مغزها... توی تب می سوزن... از طبع شون خالی ان... گیج می زنن... زبان ها، واژه ها، عبارات، هذیان اند... چشم ها هذیان... ریخت آدم ها هذیان... لباس ها، آرایش ها، راه رفتن ها... (کلیک کنید)

 یک دختر امروزی!! و غیرسنتی!!

دخترک نبش خیابان ایستاده... ظاهرا منتظر تاکسی است... یک صندل قرمز براق، یک شلوار تنگ با رنگ تند که پاچه آن دست کم پانزده سانتیمتر با قوزک پایش فاصله دارد، بلوزی که به زحمت دکمه های آن بسته شده اند تا بیشترین نمایش را از اندام او به رهگذران و رانندگان عبوری هدیه کند، یک شال رنگ خردلی که از دو طرف شانه آویزان است، یک تور به اندازه دستمال صورت بر روی سر که به نحو زننده ای زیر گلو گم شده است، موهای مش شده ای که از چهار طرف روسری! بیرون زده اند همراه با چنان آرایش!! غلیظ و تندی که هر ذائقه متعادلی را به چندش وا می دارد و نگاهی بی پروا، بی هویت و سرگردان و دقایقی بعد مرد راننده ای از همان جنس در خودرویی که قرار است به او شخصیت بدهد، با نگاهی لبریز از ولع و هراس... چند قدم جلوتر ترمز می کند...

                                     ***********************************************

 مردی با  "شخصیت امروزی"!!

مردک با سن و سالی حدود پنجاه، با سر و وضعی که قرار است به او شخصیت بدهد... از عرض خیابان می گذرد... آنسوتر خانمی آراسته حدود چهل سال در لباسی متین و باچهره ای که لبریز از نگرانی انجام کارهای بیشمار روزانه است... پشت فرمان خودرو منتظر بازگشت همسرش است که اکنون تنها دو سه قدمی از خودرو دور شده است... مردک نگاه بی قید خود را برچهره زن می پاشد و هنوز زن متوجه حضور و نگاه او نشده  که مردک برایش بوسه می فرستد... برای زن هیچ راه دفاعی وجود ندارد... می هراسد که همسرش در یک دردسر خیابانی درگیر شود... احساس درشت توهین را فرو می خورد... در فضای معنوی! این سرزمین به این احساس عادت کرده است!!

                                  ************************************************

"یک مدیر قوی! و پرتلاش"!!

مرد با چهره ای ژولیده، عصبی، لبریز از آشفتگی و هیجان دور میز خود می چرخد... کاغذها را جابجا می کند... یارای آرامش ندارد... بی وقفه حرف می زند... در هرچند ثانیه یک قضاوت، یک تصمیم، یک اتهام، یک حکم علیه یک همکار، یک کارمند، یک زیردست. هیچگاه کسی در او  آرامشی برای شنیدن و اندکی اندیشه و تامل شاهد نبوده است... همیشه او را در حال هیجان و شلیک انواع اتهامات و صادرکردن انواع دستورات، تصمیم ها، ابلاغ ها دیده اند... عبور او از کریدورها پیوسته با دلهره و هراس کارکنان گره خورده است... چندی نمی گذرد تمام محیط هذیان زده است... همه عصبی،‌ آشفته،‌ پریشان،‌تب زده، بیمار... بیمار... بیمار

                                  ************************************************

یک... پلیس!!

یک همسر!!

یک پدر... یک مادر!!

یک استاد!!

یک وزیر...!!

یک....!!

هذیان (۱)

تب، تمام تن اش رو گرفته بود ... آب پوست اش رو لزج کرده بود و حالش دور سرش می چرخید... همراه همه دنیا که گیج می زد.

توی ذهنش یه حجم گنده بد هیبت غوغا می کرد... حالش رو نمی فهمید... و ردیف بی نظم و نسق واژه هایی که به زبونش جاری می شد ... توان توصیف اون حجم بدهیبت و سنگین رو نداشت... پریشانی واژه ی ضعیف و بیچاره ای هست اینجا...

اینجا سرزمین هذیان است... هذیان... تن ها، ذهن ها، مغزها... توی تب می سوزن... از طبع شون خالی ان... گیج می زنن... زبان ها، واژه ها، عبارات هذیان اند... چشم ها هذیان... ریخت آدم ها هذیان... لباس ها، آرایش ها، راه رفتن ها... هذیان اند.

سپیدار... هذیان رو دوست نداره... شما هم دوست ندارین... آدم ها هم دوست ندارن... هذیان حاصل تب هست... تب... بی تعادلی، بدطبعی...

پس حرف می زنیم بیشتر...

سارا کوچولو معجزه رو به پنج دلار خرید!

وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر و مادرش درباره ی برادر کوچک ترش
صحبت می کنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند.
پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه ی جراحی پر خرج برادر را بپردازد.
سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را درآورد.  قلک را شکست و سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد. فقط پنج دلار. بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالا تر به داروخانه رفت.
جلوی پیشخوان انتظار کشید تا دارو ساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از  آن بود که متوجه بچه ی هشت ساله شود.دخترک پاهایش را به هم زد  و سرفه می کرد ولی داروساز توجه ای نمی کرد. بالاخره حوصله ی سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه ی پیشخوان ریخت. داروساز جا خورد ، رو به دخترک کرد، و گفت چه می خواهی؟  دخترک جواب داد برادرم خیلی مریض است. می خواهم معجزه بخرم.
دارو ساز با تعجب پرسید: ببخشید!!!؟؟؟
دخترک توضیح داد : برادر کوچک من داخل سرش چیزی رفته و بابایم می گوید: فقط معجزه می تواند او را نجات دهد. من هم می خواهم معجزه بخرم قیمتش چه قدر است؟
دارو ساز گفت: متا سفم دختر جان ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت شما را به خدا ، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد. این هم تمام پول من است. من کجا می توانم معجزه بخرم؟؟؟؟
مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید: چه قدر پول داری؟ دخترک پولها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد . مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب!!! فکر می کنم این پول برای خرید معجزه برای  برادرت کافی با شد. بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می کنم معجزه ی برادرت پیش  من باشد. آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود. فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات  یافت. پس از جراحی، پدر نزد دکتر رفت و گفت از شما متشکرم ، نجات پسرم یک معجزه ی واقعی بود، می خواهم بدانم بابت هزینه ی عمل جراحی چه قدر باید پر داخت کنم؟ دکتر لبخندی زد و گفت: فقط پنج دلار
 
(ناشناس)

مواظب باشین کسی رو از بالکن پرت نکنین!!


یه روز صبح یه مریض به دکتر جراح مراجعه میکنه و از کمر درد شدید شکایت میکنه.
دکتره بعد از معاینه ازش میپرسه «خب، بگو ببینم واسه چی کمر درد  شدی؟»
مریض پاسخ میده: «محض اطلاعتون باید بگم که من برای یک کلوپ شبانه کار میکنم. امروز صبح زودتر به خونه‌م رفتم و وقتی وارد آپارتمانم شدم، یه صداهایی شنیدم! وقتی وارد اتاق شدم، فهمیدم که یه کسی تو خونه بوده!! در بالکن هم باز بود. من سریع دویدم طرف بالکن، ولی کسی را اونجا ندیدم. وقتی پایین رو نگاه کردم، یه مرد را دیدم که می‌دوید و در همان حال داشت لباس می‌پوشید. من یخچال را که روی بالکن بود گرفتم و پرتاب کردم به طرف اون!! دلیل کمر دردم هم همین بلند کردن یخچاله.»

مریض بعدی، به نظر میرسید که تصادف بدی با یک ماشین داشته.
دکتر بهش میگه «مریض قبلیِ من بد حال به نظر میرسید، ولی مثل اینکه حال شما خیلی بدتره! بگو ببینم چه اتفاقی برات افتاده؟»
مریض پاسخ میده: «باید بدونید که من تا حالا بیکار بودم و امروز اولین روز کار جدیدم بود. ولی من فراموش کرده بودم که ساعت را کوک کنم و برای همین هم نزدیک بود دیر کنم. من سریع از خونه زدم بیرون و در همون حال هم داشتم لباس‌ام را می‌پوشیدم، شما باور نمی‌کنید؛ ولی یهو یه یخچال از بالا افتاد روی سر من!»

وقتی مریض سوم میاد به نظر میرسه که حالش از دو مریض قبلی هم وخیم‌تره.
دکتره در حالی که شوکه شده بوده دوباره میپرسه «از کدوم جهنمی فرار کردی.....!!!!»

«خب، راستش من بالای یه یخچال نشسته بودم که یهو یه نفر اون را از طبقهء سوم پرتاب کرد پایین...»

تکلیف شب اول: با همکاری مشترک جک و کاندولیزا!!

توضیح: این مطلب رو مخصوص دانشجویان دانشکده خبر و سایر دانشجویان حوزه رسانه و علاقمندانی از این قبیل گذاشتم. لطفا مطلب را بخوانید و به این سوالات پاسخ دهید:
 
۱. آقای استراو صحبت از لزوم پایبندی ایران به تعهدات خود در چارچوب معاهده ان.پی.تی می کند و تحقق این پایبندی را هم به تعلیق کامل هرنوع فعالیت غنی سازی مشروط می سازد. اگر قرار است ایران اساسا از حق غنی سازی محروم شود، پس ان.پی. تی. چه می شود؟
۲. کجای معاهده ان.پی.تی اشاره دارد که کشورها حق غنی سازی ندارند؟
۳. لحن آقای استراو در این مصاحبه، که بعد از تحقق غنی سازی آزمایشگاهی در ایران صورت گرفته، با لحن او در مصاحبه قبلی اش کدام به کدام است؟
۴. آقای استراو چه امتیازاتی در این مصاحبه برای ایران قائل شده که در مصاحبه قبلی اش اصلا خبری از آنها نبود؟
۵. اصل مشکل واقعا کجاست که غربی ها و این انگلیسی با مزه، به جای زدن حرف دلشان از سیاست "اسمش رو نیار خودش رو بیار" استفاده می کنند؟یکی به ایرانی ها بگه اگه به حرفمون گوش ندین می گیم کاندولیزا جیغ بزنه... اونوقت همسایه ها خبر می شن!!؟
۶. ... و بقیه سوالات!!
 
در پایان جلسه پنج عضو دایم شورای امنیت در آلمان در روز پنج شنبه 30 مارس، جک استرا، وزیر امور خارجه بریتانیا در گفت و گویی اختصاصی با بخش فارسی بی بی سی به پرسش های ما پاسخ داد. مشروح این گفت وگو را در ادامه می خوانید:

منظور فرانک والتر اشتاین مایر، وزیر امور خارجه آلمان و میزبان جلسه از تشریح نتیجه گفت و گوها به این صورت چه بودکه گفت ایران باید بین همکاری با جامعه بین المللی یا انزوا یکی را انتخاب کند؟

مفهومش این است که ایران وظایف روشنی دارد؛ باید به تعهداتش در قبال آژانس بین المللی انرژی اتمی عمل کند و به خواست های شورای حکام آژانس مبنی بر متوقف کردن تمام روند غنی سازی اورانیوم و فعالیت های مربوط تن دهد.

اگر ایران این وظایف را بپذیرد، آن گاه باب همکاری در زمینه انرژی غیرنظامی اتمی و به صورت گسترده تر، روابط با اتحادیه اروپا و سایر کشورهای جهان و فکر می کنم با گذشت زمان، با آمریکا برای ایران گشوده خواهد شد که برای ایران مساله مهمی است.

در مقابل اگر ایران همچنان حاضر نشود وظایفی را بپذیرد که از این کشور انتظار می رود و به دلیل عضویت در پیمان منع گسترش تسلیحات اتمی به گردن گرفته، آن گاه انزوای سیاسی ایران، به شیوه های مختلف بدتر خواهد شد. و این خبر ناخوشایندی برای ملت ایران خواهد بود.

جک استرا، وزیر امور خارجه بریتانیا
 دلم نمی خواهد قطعنامه ای تصویب کنیم که تحریم وضع می کند. بلکه می خواهم ایران سرش را با افتخار در جامعه بین المللی بالا نگه دارد، بتواند با انرژی صلح آمیز هسته ای برق تولید کند، ولی به تعهداتش هم عمل کند
 
جک استرا

اجازه دهید این نکته را بیان کنم که برخلاف آنچه در پوسترها در سراسر ایران نوشته شده، هیچ کسی در غرب قصد ندارد مانع از آن شود که ایرانیان به کمک انرژی هسته ای، برق تولید کنند.

اما ایران معاهداتی را امضا کرده و متعهد شده که از انرژی غیر نظامی اتمی برای نیات نظامی استفاده نخواهد کرد. مشکل اینجاست که ایران برای 18 سال آژانس بین المللی انرژی اتمی را در مورد فعالیت های خود فریب داده و تقریبا سه سال نتوانسته به تعهداتش عمل کند.

همه اینها در مورد چرخه سوخت است و تاسیسات چرخه سوخت اتمی ایران در نطنز و اصفهان بزرگتر از آن است که برای یکی دو نیروگاه باشد. سطح غنی سازی هم زیاد است و به همین دلیل، این تردیدها درباره نیات واقعی ایران وجود دارد.

آیا منظور اعضای دایمی شورای امنیت و آلمان این است که تحت هیچ شرایطی ادامه تحقیق و فعالیت آزمایشگاهی غنی سازی اورانیوم در ایران را نمی پذیرند؟

ما نمی گوییم تحت هیچ شرایطی، غنی سازی برای مقاصد پژوهشی را نمی پذیریم. حرف ما این است: آنچه ایران تحقیق و توسعه می نامد، در حقیقت تحقیق نیست، بلکه تمرین است. نخست کار را با چند سانترفیوژ آغاز می کنید و وقتی که شیوه کار موفقیت آمیزشان را یاد گرفتید، تعداد بیشتری می سازید.

اجازه دهید این را بگویم که ما خواستار تعلیق چرخه سوخت ایران هستیم. اگر ایران با گذشت زمان به تعهداتش عمل کرد و اعتماد کامل جامعه بین الملل را جلب کرد، آن وقت می تواند چرخه سوخت را همان گونه که سایر کشورهای غیر هسته ای دارند، اداره کند. اما این ایران است که با نیرنگ و شانه خالی کردن از وظایفش، خود را در چنین وضعیتی قرار داده است.

منوچهر متکی، وزیر امور خارجه ایران بیانیه شورای امنیت را غیر قابل توجیه توصیف کرده است. آیا در نشست برلین این نکته از پیش پذیرفته شده بود که پاسخ ایران به خواسته های مطرح شده در بیانیه منفی است؟

فکر می کنم ایران اشتباه می کند که این بیانیه ها را این گونه توصیف می کند. ما از سوی دولت ایران، پیامهای مختلفی می گیریم.

از یک طرف، چنین اظهاراتی بیان می شود و از سوی دیگر، این نشانه ها را دریافت می کنیم که دولت ایران مایل به مذاکره است.

جک استرا، وزیر امور خارجه بریتانیا
 مقامات معقول دولت ایران باید به این مساله فکر کنند که تاکتیک های دولت ایران، سبب بیگانه شدن بسیاری از دوستان دولت ایران، از جمله بریتانیا، شده است.
 
جک استرا، وزیر امور خارجه بریتانیا

بیانیه شورای امنیت، یکپارچه بود، و تنها دربرگیرنده مواضع آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان نبود، بلکه مواضع چین و روسیه و اعضای غیرمتعهد شورای امنیت را نیز بازتاب می داد.

برای همین، مقامات معقول دولت ایران باید به این مساله فکر کنند. آنها باید فکر کنند که تاکتیک های دولت ایران، سبب بیگانه شدن بسیاری از دوستان دولت ایران، از جمله بریتانیا، شده است.

همچنین آنها باید فکر کنند که خارج شدن از این وضعیت و اجرای وظایفشان چقدر آسان است. راهی برای این کار وجود دارد ولی آنها باید درباره مذاکره جدی باشند.

همه می دانند که نظر روسیه و چین با نظرات آمریکا و اروپا متفاوت بوده است، چه در زمینه اعمال تحریم های اقتصادی و چه در زمینه گزینه بعیدی مانند دخالت نظامی. آیا پس از مذاکرات در برلین، شما می توانید بگویید که این اختلافات برطرف شده است؟

اولا درباره اقدام نظامی باید بگویم که هیچ کسی در نشست برلین درباره حمله نظامی حرفی نزد، جز این که آن را منتفی دانست. و من موضع دولت بریتانیا را در این باره صراحتا بیان کردم که تفاوتی با موضع چین و روسیه و سایر کشورهای جهان ندارد.

ثانیا، حقیقت این است که وزیر امور خارجه روسیه درباره کارآمدی و کارایی تحریم های سازمان ملل، به صورت عام قضیه، تردیدهای جدی ابراز کرده است. اما من به دقت به حرفهایش گوش دادم و فکر نمی کنم وزیر امور خارجه روسیه گفته باشد که فدراسیون روسیه، راه وضع تحریم های مناسب را سد می کند.

ما باید درباره این مساله به دقت فکر کنیم. دلم نمی خواهد قطعنامه ای تصویب کنیم که تحریم وضع می کند. بلکه می خواهم ایران سرش را با افتخار در جامعه بین المللی بالا نگه دارد، بتواند با انرژی صلح آمیز هسته ای برق تولید کند، ولی به تعهداتش هم عمل کند.

باید با دقت فکر کنیم که آیا هر اقدامی که تحریم خوانده می شود، کارآیی دارد یا خیر. اما به عقیده من، منتفی دانستن تحریم ها اشتباه است، چون مواردی بین المللی بوده که تحریم ها موثر بوده اند.

وقتی صحبت از غنی سازی از سوی ایران به میان می آید، آیا منظور یک جدول زمانی است که دولت ایران می تواند روی آن حساب کند که پس از سپری شد آن، اعضای دایمی شورای امنیت بگویند نسبت به صلح آمیز بودن فعالیت های هسته ای ایران اطمینان دارند؟

اگر ایران مذاکرات معقول را با ما آغاز کند و به تعهداتی که شورای حکام آژانس بین المللی تعیین کرده عمل کند، ما می توانیم در مذاکرات چنین جدول زمانی را بگنجانیم، ولی در حال حاضر ایران مایل به انجام این نوع مذاکره نیست.

...ماجرای خادم، جعفری و ایرنا با یه کرور شارلاتان حرفه ای

دوست ناشناس الف.ت. بقیه مطالبشان را درباره مسائل اخیر ایرنا فرستاده اند. هرچند برخی دوستان توصیه کرده بودند که این مطالب زده نشود اما حسب وعده ای که کرده ایم عین نظر ایشان تقدیم می شود. بنده البته درباره برخی نکاتی که این دوست گرامی نوشته اند مطالبی دارم که فی الحال از ذکر آن صرفنظر می کنم:

لطفا تا می توانید دعوا کنید چون خیلی ها را سرحال می آورد!

تا جاییکه یادم می آید در خبرگزاری جمهوری اسلامی هم مثل همه جاهای دیگر این کشور دعوا مرافعه خیلی زیاد بوده و هست. از زمان دکتر خرازی که همیشه بین هوشنگی و نصیری دعوا مرافعه بود و آخرش هم به سازش نرسید ... تا زمان آقای نصیری که بین اصحاب مدیریت ایشان هم همین بساط بود تا زمان وردی نژاد که مهاجران همراه ایشان بدجوری بر سر امتیازات مختلف جنگ و دعوا می کردند تا زمان آقای ناصری و حال حاضر. همیشه هم آدم های آروم و ملوسی بوده اند که در کنار گود نشسته اند و بعد هم غنایم رو جمع کرده اند. حالا منظور من  مطلب دیگه ای هست که می  گویم.

 (البته اگر جسارت نباشد قبل از هرچیز باید بگویم که بنده شخصا این جدل های شما دو نفر رو عاقلانه نمی دونم و به خصوص به سر و صدایی که شما اخیرا به راه انداختید هیچ نمره ای نمی دهم. ببخشید ولی انصافا از شما بعید بود... معلوم نشد که شما اون روز چه مشکلی داشتید که حسب شنیده ها اینقدر صداتون بلند بود. نمی خواهم خدای ناکرده آقای خادم رو تحریک کنم ولی کار شما اصلا قابل توجیه نبود)

کش وا کش های شما دو نفر با همه دعوا مرافعه هایی که در خبرگزاری بین اصحاب مدیریت همیشه و همیشه وجود داشته دو تفاوت اساسی دارد. اولا شما دو نفر همیشه با بالا دستی های خودتان درگیر بوده اید. الان هم همینطور است. کمتر شنیده ایم که مثلا آقای خادم سر زیردستان خودش داد زده باشد یا با آنها درگیر شده باشد یا تا جاییکه از زمان معاونت شما در ایرنا و نیز این یکی دو سال ریاست در دانشکده خبر دارم دیده نشده که شما هم به همکاران زیر دست تان سخت گرفته یا گیر داده باشید ولی همیشه به نوعی با روسا و بقیه معاونت ها گیرودار داشته اید. این هم از عجایب خلقیات شما دو نفر است. بقیه دعواهای همیشگی در ایرنا اینگونه نبوده اند بلکه برعکس همیشه اصحاب دعوا، جلوی بالادستی ها کرنش می کردند و به زیردستی ها و بقیه جماعت گیر می دادند. 

تفاوت دیگر این بوده که تقریبا همه دعواهای شما دو نفر، اگه نفعی برای بقیه داشته، حتما نفعی برای خودتان نداشته است و بلکه همیشه همه هزینه های زیادی را بابت آن پرداخته اید. اگر کسی انصاف داشته باشد قبول می کند که هیچیک از دعواهای شما بر سر منافع شخصی خودتان نبوده... همین حرفهایی که در نامه به وزیر ارشاد هم نوشتید همینطور بود. یادتان بیاید که به خاطر کشمکش های مداوم آقای خادم با آقای وردی نژاد و تصوری که مبنی بر حمایت شما از تفکر آقای خادم وجود داشت، آقای خادم استعفا کرد و شما هم به همراه بقیه اعضای تیم مدیریتی تان کنار رفتید (البته در آن زمان هم یک استثنا وجود داشت و کسی که شما همه جور به ایشان میدان دادید با کمال خونسردی! بعد از رفتن شما و آقای خادم و آقای جوانفکر و آقای جلالیان و بقیه تیم شما، با آرامش هرچه تمامتر  کنار آمدند و بعد هم به مدیریت خبر و سردبیری ایران و بقیه امتیازات رسیدند و انگار نه انگار که اساسا رفاقتی با شماها داشته اند! البته ایشان هنوز هم همین استعداد را دارند و متاسفانه شما و آقای خادم هم گوش خود را بر روی همه داد و فریادهای کارمندان خبرگزاری بسته اید و به ایشان میدان می دهید و باید بدانید که ایشان بازهم همین معامله را با شماها خواهد کرد چون استعداد عجیبی در کنار آمدن با هر کسی و هر مدیری را دارند همانطور که زمانی سردبیر ارشد شما بودند و بعد شدند وردست آقای منتظر و بعد هم شدند مدیر اخبار آقای صادق و همراه آقای ضیایی در روزنامه ایران. بنده خودم بارها همین اواخر از رفتار ایشان به آقای خادم شکایت کرده ام که فایده ای نداشته است ولی مطمئن باشید بازهم گزیده خواهید شد)

آقای دکتر عزیز امیدوارم متوجه منظور من از طرح این مسائل بشوید. امیدوارم از آنچه نوشتم نرنجید و امیدوارم شما و آقای خادم کمی عاقل تر باشید. الان کسانی که از داخل اتاق های خبرگزاری خبر دارند می دانند که جمع شارلاتان ها چه قندی در دلشان آّب می شود و چطور هر دوی شما را مسخره می کنند. اگر آقای خادم تحت فشار هست شما باید مسائل را با آرامش درست می کردید اما مثل این که گاهی اهمیت نقش خود را فراموش می کنید. البته انکار نمی کنم که شاید من هم از آنچه بر شما در دانشکده می گذرد خبر درستی نداشته باشم. به هرحال آرزوی من موفقیت شماست. الف. ت.