آرامش ... Peace ... سلام... Ruhe

آرامش، میوه گمشده همه آدم هاست بدون آن که بدانند. انرژی یکتا و معنوی زندگی است. نیازی است جایگزین ناشدنی و آب حیاتی که همه در تاریکی برای جستن اش ویلان اند اما نمی دانند که در جستجوی چه هستند. پس همه چیز را به چنگ می آورند در حالیکه پاهایشان به غفلت، گوهر آرامش را در میدان غبارگرفته زندگی و در خاک تیره درون مدفون می کند. در تکاپوی آن هستند اما خودش را می سوزانند و هرچه به دست می آورند، آتش آشفتگی درون شان آرام نمی گیرد... بازهم بیشتر بدست می آورند، بیشتر از ذخیره آرامش خود هزینه می کنند و بیشتر آشفته می شوند. تشنگی... تشنگی... تشنگی

 

واژه آرامش در همه زبان ها معادل های مطبوعی دارد. در بین همه جوامع خواستنی، محترم و دوست داشتنی است. آرامش را همه ادیان درمان انسان دردمند می دانند. قرآن شریف، آن را نام مشترک همه ادیان می شمرد و  جان "آرمش یافته" را خوش ترین و بلندترین دستاورد سفر زندگی تعبیر می کند.

 

اما آرامش کالایی نیست که درهرکارخانه ای تولید شود، میوه ای نیست که بر هر درختی بروید، زلالی نیست که از هرچشمه ای جاری شود. گوهری نیست که در خاک تیره یافته شود. صدفی است از نور که در دل دریای عشق و معنویت پرداخته می شود. تولید کارگاه حقیقت است. نوری است که بی واسطه از وجود مبداء مطلق تابیدن می گیرد... آرامش از اوست... آرامش، خود اوست.

 

آرامش، ابر بارنده ای است که زلال های زندگی از آن می تراود: شادمانی از اوست، مردم دوستی از اوست، خیرخواهی و نیک دوستی از اوست. خوبی از اوست. مطلوب مطبوع و خواسته دلخواسته همه اوست.

 

کاش یادمان باشد که هرگاه دلی را آرام کردیم... نقش خدا را بازی کرده ایم... پای جای پای او گذاشته ایم... خداگونه شده ایم... یادمان باشد هرگاه که با یک نگاه مهربانی، دیگری را نورباران کردیم، خدا در چشمان ماست... یادمان باشد هرگاه که با کلامی صمیمی جویای حال هم نوعی شدیم، خدا در زبان ما نشسته... یادمان باشد که هرگاه دست مهربانی بر شانه رفیقی گذاشتیم... خدا در دستان ما جاری است... یادمان باشد فرصت های خداگونه شدن بسیار ساده سبز می شوند و چه زود از دست می روند: در خیابان وقتی کسی سراسیمه از شما آدرسی را جویا می شود، در همسایگی وقتی کسی سر راه شما قرار می گیرد، در خانه، در اداره، در فروشگاه، در اتوبوس... یادمان باشد... یادمان باشد!