الگوهای رفتاری در جامعه و تنازع با "مراجع فکری" و "حاکمیت"

مهارت های زندگی، الگوهای رفتاری و توسعه یافتگی

 

یکی از شاخص های "توسعه یافتگی" هرجامعه، نزدیکی و همخوانی میان الگوهای رفتاری طبقات یا گروههای مختلف مردم- در زمینه های مختلف-  با نگرش "مراجع فکری جامعه" از سویی و نیز "مجموعه حاکمیت و دولت" از سوی دیگر است.

هرچه که الگوهای رفتاری مردم، به نگرش "مراجع فکری" جامعه (دانشگاهیان، روحانیون و روشنفکران) نزدیکتر باشد، می توان نتیجه گرفت که جامعه از  رشد مدنی بالاتری برخوردار است و هرچه که این الگوها به نگرش حاکمیت نزدیک تر باشد، می توان نتیجه گرفت که جامعه از هماهنگی، انسجام و آرامش درونی بالاتری برخوردار است که این نیز، یک شاخص توسعه یافتگی است.

مطالعه موردی "الگوهای رفتاری شهروندان" در هر دو گروه "کشورهای توسعه یافته" و "درحال توسعه" (جهان سوم)، یک روش خوب برای ارزیابی چنین شاخصی است. در این نوشته، چند نمونه از الگوهای رفتاری گروههایی از مردم ایران و نسبت آن با "مراجع فکری" و "حاکمیتی" مرور می شود. هرچند الگوهای رفتاری فراوانی، قابلیت این بررسی موردی را دارند اما از میان آنها، به دو الگوی رفتاری "تماشاگران فوتبال" و "دوستداران موسیقی" پرداخته می شود.

فرض کنید به عنوان یک جامعه شناس که به کار استخراج و توصیف الگوهای رفتارهای گروههای خاصی از مردم، علاقمند است؛ در ورزشگاه صدهزار نفری آزادی نشسته اید و به ثبت و ضبط عناصر رفتاری (کنش ها، واکنش ها، گفته ها و شعارهای) تماشاگران حاضر در ورزشگاه می پردازید. سپس این عناصر رفتاری را به روش علمی جمع بندی می کنید و قواعد رفتاری گروه های مختلف تماشاگران و آنگاه الگوی رفتاری شان را ترسیم می کنید.

پس از آنکه کار ثبت عناصر رفتاری و استخراج الگو(های) حاکم بر رفتار این قشر خاص جامعه را به پایان رساندید، این الگوها را به گروهی از اساتید دانشگاه و گروهی از اساتید حوزه عرضه می کنید تا آنان نیز بر اساس نگرش خود، این الگوها را ارزیابی و ارزش گذاری کنند و نگاه درونی خود درباره آنها را بیان نمایند.

به نظر شما، اساتید دانشگاه و حوزه، الگوی رفتاری تماشاگران فوتبال را چگونه ارزش گذاری می کنند؟ آیا با آن احساس نزدیکی و هم ذات پنداری می کنند یا به الگوی رفتاری مزبور نمره منفی می دهند و نسبت به آن "بی تفاوت"، "مخالف" و "معترض" هستند؟ همچنین به نظر شما، نقطه نظر حاکمان و سیاست گذاران فرهنگی جامعه، در این زمینه چه نسبتی با واقعیت های موجود دارد؟

 

می توانید همین مطالعه و توصیف را درباره "الگوی ذهنی- رفتاری" شهروندان در تعامل با موسیقی صورت دهید و پس از استخراج این الگو از مسیر مطالعه توصیفی، ارزیابی و داوری "مراجع فکری" و "مراجع حاکمیتی" درباره این الگو را جویا شوید.

فاصله میان الگوهای رفتاری نابهنجار در عرصه موسیقی کشور، به قدری عمیق و گسترده است که قشرهایی از جامعه ما، بویژه جوانان، اصولا به برنامه های موسیقی رادیو تلویزیون رغبت ندارند و شادترین آنها را نیز "عزاداری" توصیف می کنند. این گروهها، برای ارضای یک نیاز طبیعی بشر به موسیقی، به دنبال منابع دیگری همچون تلویزیون های ماهواره ای، سی دی های غیرمجاز و موسیقی زیرزمینی می روند و در این زمینه چنان وضعیت آشفته ای حاکم است که خدا می داند ذهن و دل جوانان ایرانی نهایتا چه شکل و شمایلی پیدا خواهد کرد.

درست در همین حال، رویکرد و نگاه درونی "مراجع فکری" و "حاکمیت" جالب و قابل توجه است: بسیاری از مراجع فکری مذهبی، شنیدن و دیدن موسیقی های رادیوتلویزیون رسمی کشور را کماکان، همانند قبل از انقلاب، مصداق "لهو" و حرام می دانند. اکنون قشر وسیعی از مردم که مقلدین یا پیروان این مراجع فکری – اعم از وعاظ، ائمه جماعات و شاید هم برخی مراجع تقلید- یا تحت تاثیر دیدگاههای آنان هستند، در خانه رادیو و تلویزیون ندارند یا آن را از دسترس اهل خانه دور می دارند. اما "مراجع فکری" دانشگاهی و حوزوی، اصولا فاقد هرگونه "نگاه واحد یا نسبتا منسجم" در زمینه موسیقی هستند و لذا هم نسبت به برنامه های موسیقی رادیو تلویزیون و هم نسبت به بازار غیررسمی موسیقی و نیز تلویزیون های ماهواره ای، رویکردی خاموش یا بی تفاوت دارند.

دولت و حاکمیت نیز از همه بلاتکلیف تر است: گاه از سر تراکم هیجان و عصبانیت، به اقدامات فیزیکی و پلیسی روی می آورد اما به زودی در می یابد که اینگونه اقدامات، تنها انگیزه جوانان را در روی آوردن به رفتارهای نابهنجار، تقویت می کند. اتفاقی که عینا در بسیاری از دیگر الگوهای رفتاری شبیه پوشش، رابطه بین پسر و دختر، میهمانی ها، مصرف قلیان، استفاده از ماهواره و موارد مشابه آن، رخ داد و نهایتا هم به جایی نرسید: نیروی اجتماعی کار خود را می کند و "مراجع فکری" و "حاکمیت" جامعه نیز مستاصل می ماند!

می بینیم که دمکراسی، تنها در انتخابات و فعالیت های سیاسی خلاصه نمی شود. یک کشور فاقد دمکراسی و مردم سالاری، قبل از آنکه در زمینه های سیاسی، فاقد "مهارت"، "فرهنگ" و "سازوکارهای" مردم سالارانه باشد، در الگوهای رفتاری مختلف خود، از این عقب ماندگی رنج می برد. یکی از مهم ترین جنبه های دمکراسی، همان "مهارت، فرهنگ و روانشناسی اعتراض" است که در نوشته جداگانه ای به آن خواهیم پرداخت. دمکراسی، یک نظام جامع است برای رفتار مدنی شهروندان. ابتدا باید اصول، رویه ها، مهارت ها، رفتارها و درونیات مورد نظر نظام مردم سالاری، در یک یک شهروندان پرورده شود و پس از آن شاهد بروز آثار آن هستیم.

واقعیت این است که در جامعه ایران، شکاف عظیمی میان "الگوهای رفتاری شهروندان" با "هنجارهای مورد نظر نخبگان یا سیاست گذاران حکومتی" وجود دارد و این نشانه ای است از وجود یک بیماری و نارسایی بزرگ در اداره جامعه ای که به طور تاریخی، حاکمیت و قدرت سیاسی مسلط، بزرگترین وظیفه خود را که ایجاد سازوکارهای لازم برای پرورش "مهارت های زندگی" و رشد رفتارهای بهنجار در شهروندان شان است، تنها در سخنرانی و موعظه به انجام می رسانند.

 

اما از آنجا که "نیروی اجتماعی" در هر حال کار خود را انجام می دهد، یک تضاد نیمه آشکار و نیمه پنهان، گاه خاموش و گاه سرکش، در بطن جامعه جریان دارد. مردمی که به حال خود رها شده و فاقد "مهارت آموزی" های لازم برای زندگی در دورانی با پیچیدگی ها و ویژگی های خاص خود هستند، الگوهای رفتاری نابهنجار خود (در ترافیک،  مناسبات بین فردی، حقوق مدنی، مسوولیت پذیری، پوشش، مراقبت از نظافت محیط های عمومی و...) را سرسخت و بی ملاحظه به پیش می برند و در دیگر سوی، هم مراجع فکری، علمی و فرهنگی و هم حاکمیت، گاه واکنشی هیجانی بروز می دهد و بعد هم به سکوت، تحمل و خاموشی فرو می رود و این "دور خطرناک" سالها و سالهاست که در جامعه ایرانی ادامه دارد.

 حکایت حاکمیت های ایران در این زمینه، حکایت پدر و مادری است که فرزندان زیادی را متولد کرده و راهی کوچه و خیابان می کنند اما تمام وقت خود را صرف ایراد گرفتن از نحوه راه رفتن، غذاخوردن و تفریحات ساکنان محله های اطراف می کنند. نتیجه اینکه همسایگان دیگر محله ها، هر ایرادی که دارند، لااقل فرزندانی مودب، تربیت شده، متعادل و مسوولیت شناس تربیت می کنند، در خیابان هایشان آداب راه رفتن و رانندگی کردن را بلدند، عابرین پیاده هم لابلای ماشین ها جسم شان و بدتر از آن روح و شخصیت شان، له نمی شود. در بانک ها، ادارات، فروشگاهها و ادارات پلیس، انسان و کرامت انسانی، قیمت دارد و هر روز که در میانشان گذران کنی، احساس ارزشمندی بیشتری خواهی داشت. (سطح احساس ارزشمندی شهروندان، یکی دیگر از شاخص های توسعه یافتگی است که جداگانه به آن خواهیم پرداخت) اگر ساختمانی بسازند یا خیابانی را آسفالت کنند، تا عمر آنها به زندگی هست، نه نیاز به تعمیر دارد نه صاف کردن هر روزه چاله چوله هایش! اما این پدر و مادری که تمام هم و غم شان موعظه و تهدید و ایرادگرفتن از دیگران است، فرزندانی دارند که اگر رانندگی کنند، می شود، وضع خیابانهای تهران ما! اگر به ادارات بروند، می شود این وضع رفتاری که با مراجعه کننده در ادارات است، اگر فروشنده فروشگاه شوند یا کارمند پشت گیشه بانک، از مشتری طلبکارند و اگر مشتری یک سوال اضافه بکند، باید منتظر کتک خوردن هم باشد و اگر مدیر بشوند که... می شود همین آشفته بازار گریه و خنده داری که در سراسر ایران درست شده است!!

این یک بیماری عمیق ذهنی برای همه حکومت های ایران از گذشته تا امروز بوده و هست که هیچگاه، سرمایه گذاری برای پرورش و تربیت شهروندان در زمینه های مختلف زندگی را به طور ساختاری – و نه در سخن و موعظه- در زمره وظایف خود نمی دانسته اند. "مراجع علمی، فکری و فرهنگی" ایران هم هیچگاه از درونمایه مسنجم نظری و نیز شجاعت کافی برای نقد وضعیت موجود برخوردار نبوده اند و در نهایت به زائده حاکمیت و توجیه کننده رفتار و گفتار سیاسی رهبران خود تبدیل شده اند. وقتی به این بیماری تاریخی، در سالهای پس از انقلاب، وظیفه اصلاح همه اقوام و ملل چهارگوشه زمین هم اضافه شد، به وضعیتی رسیدیم که جامعه ایرانی، بدون تردید در پارادایم "رشد مهارت های زندگی مدنی" و "پرورش یافتگی مناسب برای زندگی جدید" از عقب مانده ترین جوامع جهان محسوب می شود. این عقب ماندگی تا به آنجا پیش رفته است که، اکنون دیگر لازم نیست برای مشاهده رفتارهای منضبط، پرورش یافته و هم شان انسان اشرف مخلوقات در محیط های شهری (ترافیک، برخورد با مشتری، نظامات اداری، داد و ستد، همسایگی، مواد مخدر، محیط زیست و ...) به مسافرت های دورتر بروید. یک سفر کوتاه به همین کشورهای حاشیه خلیج فارس هم کافی است تا آه از نهاد ما شهروندان ام القرای اسلام برآید!

پس به راستی چه باید کرد: تنها راه، شناخت نارسایی ها و قبول آنها به عنوان واقعیت، بکارگیری توان علمی و فکری جامعه برای الگوسازی های بهنجار، ایجاد وسیع ترین سازوکارهای ممکن برای پرورش یک یک شهروندان در زمینه مهارت های زندگی است. کاری که نیازمند شایسته سالاری حقیقی، آزادی بیان و شجاعت بیشتر "مراجع فکری" جامعه است. تنها راه این است که هریک از ما از خودمان شروع کنیم. شرایط کنونی الگوهای رفتاری فردی و جمعی ما، به هیچ روی، شایسته و در شان ایران و فرهنگ دیرینه آن نیست و به هیچ وجه با آموزه های اعتقادی و دینی ما سازگاری ندارد. پس چنانچه قلب ما برای ایران و شرافت ایرانی می تپد، هرکدام به قدر توان و سرمایه وجودی مان، در این مسیر، کاری را عهده دار شویم.

به امید روزی که شرایط عمومی، رفتارهای فردی و اجتماعی، سازوکارهای مدیریتی و نمادهای درونی و بیرونی زندگی مدنی ما، یک الگوی تحسین برانگیز برای دیگران باشد همانطور که امروز، اسباب تحقیر ایران و ایرانی و موجب سرشکستگی ماست!