روانشناسی اعتراض ایرانیان (۳)

الگوی روانشناسی اعتراض ما ایرانیان به مانند مناسبات پدر و پسر (یا مادر و دختر)ی است که در مسیر زندگی روزمره، یک به یک اشکالاتی را به یکدیگر وارد می بینند، مورد به مورد اختلاف نظر یا تفاوت سلیقه ای با هم دارند. از روش زندگی طرف مقابل ناراضی اند و رنج می برند اما دم فرو می بندند و سکوت می کنند، حال به هر دلیل. یک دلیل مهم هم این است که احساس می کنند راه ارتباط و انتقال حرف و احساس شان بسته است، امکان مفاهمه نیست و اگر چیزی بگویند وضع بدتر و بدتر می شود! و این یک واقعیت است اما حقیقت پشت این واقعیت، همان نقص و کاستی ما مردم دوران کنونی این سرزمین است در برخورداری از یک روانشناسی طبیعی اعتراض، یعنی همان بیماری پرورش نایافتگی و بحران الگوهای رفتاری (کلیک کنید). 

در سالهای دور، یکی از دوستان، خاطره خود از سوارشدن بر قطار بین شهری در یکی از کشورهای اروپایی را بازگو می کرد: در ساعات اول صبح سوار بر قطار شدم، هوا کمی ابری بود و بعد از نشستن بر روی صندلی مشغول خواندن روزنامه شدم. چشم ام به چراغ بالای سرم افتاد و به طبع ایرانی هوس کردم که آن را روشن کنم و این کار را کردم. به فاصله چند ثانیه، کودکی هشت ساله از دو صندلی آنطرف تر نزدیک شد و چراغ بالای صندلی ام را خاموش کرد! احساس کردم کودک از سر بازیگوشی دست به این فضولی زده است. لبخندی زدم و بعد از آنکه کودک دور شد، دوباره چراغ را روشن کردم. این کار دوبار دیگر تکرار شد و هنگامی که بار سوم خطاب به او "گوگوری مگور" کردم، با لحنی جدی و متین گفت: لطفا به هشدار کنار دست تان توجه کنید. نوشته است برای صرفه جویی در مصرف انرژی، چراغ را در ساعات روز روشن نکنید! 

این هم یک روانشناسی اعتراض است، به موقع، متین و هدفمند. 

بازگردیم به داستان پدر و پسر (مادر و دختر). اما این دو، اینقدر نارضایتی های کوچک خود را خاموش می گذارند و می گذرند تا ظرف اعتراضشان پر می شود و سرانجام لحظه ای می رسد که به ناگاه با بهانه ای و جرقه ای همه چیز فوران می کند؛ یک جنگ تمام عیار در می گیرد و بلوایی به پا می شود که نه به موقع است، نه شرافتمندانه است، نه هدف دارد و نه استدلال. در این وانفساست که پدر(مادر) و فرزند مانند دشمنان دیرین با عصبیت و عصبانیت تمام به جان هم می افتند و هرچه را به ذهن و زبان شان بیاید و دم دستشان باشد، نثار هم می کنند و اصلا هم معلوم نمی شود که حرف حساب کدام بود و قرار است بعد از آن چه پیش آید. این است که اعتراض، به فتنه می انجامد و فتنه هم گردبادی است کور، آلوده و ویرانگر که بی شک همه طرف هایی که در کوران آن قرار گیرند، خسارت می بینند و زیانکارند.  

خلاصه اینکه ما ایرانیان نه اعتراض کردن می دانیم و نه اعتراض شدن را بر می تابیم. پس باید و باید که این دو را در خود پرورش دهیم. در این تعارفی نیست، از بنده که اعتراف می کنم به این بیماری تربیت نایافتگی گرفتارم تا برسیم به بقیه اهالی این سرزمین و برسیم به رهبران گروههای اجتماعی و سیاسی و برسیم به رهبران سیاسی و حاکمان و اصحاب قدرت و این دردی است شایسته تاسف و مهم تر از آن نیازمند مداوایی فوری و چاره ای کارساز. بد نیست از این منظر برخی نمونه ها را در زندگی فردی و نیز روابط بین فردی جاری در محیط های اجتماعی و نیز بعنوان یک نمونه، رخدادهای یکسال گذشته در صحنه سیاسی و اجتماعی کشور را بررسی کنید. 

...