سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

راستی خدا!؟ ... چی شد که اینجوری شد!!؟

آره، داشتیم با خدا دو نفری گپ می زدیم و حال می کردیم که فرصت طلبی کردم و گفتم: راستی خدا جون چی شد که اینجوری شد!؟ ... بعد خدا نیگام کرد... بعد دلم به من گفت:


اون اول ها حتی نیستی هم وجود نداشت، برا اینکه...
باید هستی وجود  می داشت که نیستی معنا پیدا می کرد 

... تنها خود خدا بود، مهربون مهربون مهربون ... جدای از همه هست و نیست ها

بعد توی علم خدا... اینقدر اینقدر چیزها بود... که می تونست به "وجود" بیاد... می تونست باشه... می تونست بشه... خدا هم مهربون بود... قدرتش رو هم داشت... حکمت اش رو هم داشت... بعد واگذار کرد به رحمتش...

این بود که خدای مهربون اراده کرد تا روحش را در عالم وجود نمایان کنه و اینطور بود که هستی با همه زیبائی هاش شکل گرفت ... طبیعت و هستی از مهربونی او سرچشمه گرفت... تا همه اونایی که می تونستن کامل بشن، بیان تو این دنیا و  تلاش کنن که کامل بشن ...

خدا هم نشان خودش، تصویر خودش و عکس خودش رو، همه جا گذاشت تا اونایی که دنبال راه بودن، اندیشه کنن و پا بذارن تو راه...
هرچی دور و اطرافت می بینی نشان ها و عکس های خداست... کوچیک و بزرگ و جور وا جور! 

... تازه همه عکس هایی رو که این دور و برا می بینیم فقط یه عکس 3در 4 از مهربونی خداست..
برای تماشای عکس ها و نشان های بزرگترش... به کهکشان ها نگاه کنید ... اونجاها بقیه آفریده های خدا به وجود اومدن و دارن تلاش می کنن که کامل بشن... پس دارن ادامه زندگی می دن... حتی تصور هم نمی تونید بکنید که هستی تا کجاها امتداد داره ... حالا هرجا که هستی تموم بشه... اون طرفش نیستی آغاز می شه ... نیستی که نیست ، نیستی یعنی همه اونهایی که هنوز نیستن ولی می تونن باشن... پس اونجا تازه یه  آغاز هست... آغاز خلقت های تازه... یعنی خدا همیشه و همیشه و همیشه خلق می کنه... چون خودش مطلق هست ... علم اش هم مطلقه... مهربونی اش هم مطلقه... پس اگه آفرینش نکنه... ظلمه... و خدا هم همه کار می تونه بکنه غیر از ظلم ...

خلاصه اینطوری بود که اینجوری شد....

نظرات 6 + ارسال نظر
سید امید عرب پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:13 http://www.omidarab.blogfa.com

سلام
آقای دکتر مطلب قشنگی بود اما بچه ها گله کردند که چرا مقام سومی تیم فوتبال دانشگاه،شما را تشویق به نوشتن مطلبی در این مورد نکرده...به کسی نگید من گفتمهااااااااااا

سید امید عرب پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:15 http://www.omidarab.blogfa.com

راستی عکس بازی و تیم هم روی وبلاگ من هست...اگر مایل بودید با حفظ کپی رایت قابل استفاده است!

حمید حمیدیان پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:47

به خدا من که سه مطلب آخری را که خواندم گیج شدم . حالا یا لقمه آنقدر بزرگ است که من نمی توانم بجوم یا این که مغزم داره تعجب می کنه و پس می زنه !!!

لطیف پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 18:31

سلام آقای دکتر. راستش درباره این مطلبتون حرفی برای گفتن نیست،‌ یعنی باقی نمونده. هستی ، نیستی ،‌ وجود، خلقت، زندگی و ... .

تورج جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:01 http://zamharir.blogfa.com

خب حالا فرض کنیم همه اینا درست. اما چرا این کار رو کرد؟ خواهش می کنم بحث رحمت رو مطرح نکنید چون اصلاْ منطقی نیست. ضمناْ تو یه دنیای کاملاْ نسبی، وجود یک مطلق یه کمی عجیب نیست؟

سلام تورج... خوبی؟ چی کار می کنی که اینقدر کم پیدا شدی... من گاهی بهت سر می زنم ها! بی وفا نیستم... تو رو نمی دونم!

اما راجع به سوالت... به جون هرچی مرد منطقی مثل خودم و خودت هست... فکر می کنم جوابش تو نوشته هست... ضمنا کی گفته که همه سوال های تو رو باید یکی دیگه جواب بده؟! اصلا خوبیش به اینه که بزنی زیر همه این حرفا و خودت فکر کنی... بعدا به من هم بگو "راستی چی شد که اینجوری شد؟" ضمنا امروز هوای تهران عالیه... لذت ببر حسابی.

[ بدون نام ] جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:27

سلام
وبلاگ هامپیوتر در همه زمینه ها فعال میباشد . اگر یک سری هم به ما بزنید ، ممنون میشم
www.hamputer.mihanblog.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد