سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

نامه ایران خانوم به جد پدری کاندولیزا در افریقای غربی!

سلام  جد پدری کاندولیزا!

من ایران خانوم هستم. می دونین چقدر دوندگی کردم تا آدرس شما رو توی این بر و بیابون گیر آوردم. البته من می دونم که شما دویست سیصد سال قبل به رحمت خدا رفتین ولی چاره ای نداشتم جز این که در عالم ارواح مصدع اوقات بشم. راستش می خواستم این نامه رو برا شوهر کاندولیزا بنویسم ولی دیدم این دختره چش سفید که اصلا خونه نمی ره و بینوا شوهرش اصلا این ورووجک رو نمی بینه چه برسه به تو رو خدا قیافه اش رو ببین! دختره چش سفید!؟این که جمع اش کنه از وسط این بساط شامورتی بازی سیاست جهانی!

بعد هم هرچی گشتم که یه پدری، مادری، برادر بزرگتری، سرپرستی چیزی رو گیر بیارم و تن شما رو تو خانه آخرت نلرزونم نشد که نشد... آخه گفتند این دختره از اولش هم پدر و مادر درست و حسابی نداشته و معلوم نیست که وضعش چی به چی بوده!

بگذریم... من امیدوارم شما به شکایت ام اعتنا کنید و اگه این کاندولیزا درست شدنی نیست خب ببرینش ور دست خودتون... هم شوهرش راحت می شه هم بقیه. حالا اگه دیدین که جرج بوش هم خیلی طاقت دوری کاندولیزا رو نداره... اجازه بدین اون هم همراهی اش کنه! خدا صد در برزخ هزار در قیامت عوض تون بده!

مرحوم جد بزرگ کاندولیزا! 

این دختره با اون دهن گشاد و قیافه میمونش هی راه می افته از این شهر به اون شهر و مدام به کار بچه های من ایراد می گیره. می گه اینها پشت تروریست ها در اومدن، می گه بچه های من می خوان بمب اتم درست کنن بزنن تو سر بقیه دنیا! می گه اینها دموکراسی و تمدن و اینها ندارن. من تا حالا همه اش به پسرام گفته ام که قباحت داره دهن به دهن این زنیکه بشین... البته این پسر کوچیک ام، محمود، یه کم آتیشی تر هست و من می ترسم یه موقع خدای نکرده حسابی جلوی کاندولیزا در بیاد.  چند بار هم خواست بره بزنه تو دهن این دختره اکبیری که منعش کردم و گفتم:‌ لعنت به هرچی هند جیگر خواره! خدا هم تو این هیرو ویر این جن بوداده رو نصیب و قسمت ما کرد!!

خلاصه این اکبیری با اون پسره لات تکزاسی همه چیزهایی رو که خودشون ندارن ... از بچه های من طلب دارن و همه دسته گل هایی رو که خودشون و آباء و اجدادشون به آب دادن، سمت بچه های من پرتاب می کنن. این پسر کوچیکه من خب یه وقت هایی آتیشی می شه یه چیزایی می گه از سر غیرت و تعصبی که داره... بعد اینها می گن که شما می خواهین یه کشور رو از رو نقشه پاک کنید... آخه پدربزرگ کاندولیزا!! شما که دست تون از دنیا کوتاه هست بگین... بچه های من می خوان این کار رو بکنن یا جد اندر جد همین جرج بوش و بلر و جک استراو، وسط روز روشن یه کشور رو از رو نقشه برداشتن... الان هم با کمال پر رویی دماغشون رو بالا می گیرن و روی زمین راه می رن!؟

شما بگین این بچه های من هستن که می خوان بمب اتم بزنن تو سر بقیه دنیا، یا بابابزرگ همین جرج بوش بود که با بمب اتم ژاپونی های بیچاره رو یه کاریشون کرد که هنوز هم چشماشون درست وا نمی شه!!

بچه های من دمکراسی نمی فهمن یا فک و فامیل جرج بوش و بلر که می گن مردم بینوای فلسطین بیخود کردن به حماس رای دادن!؟

اصلا می دونید پدر بزرگ! بو گیزا دینن آخه سنه نه! (ببخشید حواسم نبود زدم کانال دو!! از دست این بلا کشته که حواس نمی ذاره برا آدم). مثل این که یادش رفته آباء و اجداد خبیث همین جرج بوش چه بلاهایی سر اجدادش تو افریقا آوردن... یادت هست پدر بزرگ! شانس آوردی که قبل از این که بندازن ات تو کشتی و ببرن ات بردگی تو مزرعه هاشون... عزراییل به داد ات رسید... و گرنه هنوز که هنوزه باید از دست این گاوبازها می کشیدی!

پدر بزرگ! من حرص ام می گیره که این کاندولیزا شده کاسه از آش داغ تر. خودش رو چسبونده به این دارو دسته گاو چرونیکی به این جرج بوش بگه... خاک بر سرت نره خر و هی حرفهای گنده تر از قدش می زنه به بچه های من!

خلاصه پدر بزرگ اگه بخوام از کارهای این بی چشم و رو بگم، از کار و مردگی ات می افتی! فقط جون هرچی مرده اس... شر زبون این دختره رو از سر ما کم کن. حال و حوصله اش رو نداریم. امیدوارم که شما در عالم ارواح از دست کاندولیزا خیلی به زحمت نیفتین و به شما خوش بگذره ... زیاده عرضی نیست. با احترامات فائقه  "ایران خانوم"

نظرات 9 + ارسال نظر
..... شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:38

مطلب جالب و پرمعنایی بود
خسته نباشید

دخترک شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:41

سلام dr
عجب آخه هرچی باشه این خانوم بزرگ هم بازی چنگیزخان بوده
امان از همنشین بد!!!!!!!!!!!!!!۱
ضمنا از انرژی هسته ای حرفی نمیزنید؟؟؟!!

نهال شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:21 http://6mordad.blogfa.com

متاسفم آقای دکتر ... الفاضی که در این متن به کار رفته اصلا در شان شما و وبلاگ رئیس دانشکده خبر نیست ... حتی اگر متن طنز باشه من یکی نمی تونم بپذیرم چنینی متنی رو تو وبلاگ دکتر جعفری بخونم ... «این دختره چش سفید» ... « این دختره از اولش هم پدر و مادر درست و حسابی نداشته» ... «این دختره با اون دهن گشاد و قیافه میمونش» .... « قباحت داره دهن به دهن این زنیکه بشین» ... «این جن بوداده» ... «این بی چشم و رو » ...
جناب دکتر .. توهین کردن کار راحتیه ... مگه نه ؟‌

اولا سلام... بازهم که افتادی رو اون دنده نهال!
ثانیا... ای کاش یه دونه از این طرفدارها رو هم ما ایرونی ها تو ینگه دنیا داشتیم که این خانم کاندولیزا بالا و پایین ما رو مسخره کرد و بقیه براش کف زدن... یکی هم نگفت سرکار خانم! تو اصلا از ایران چقدر می دونی؟ از مردم ایران چی؟ کی گفته که حق داری همه چیز رو به ایران بچسبونی!؟ البته نمی تونید بگید که به خاطر سیاست های یه دولت خاص هست... چون این خانم در زمانی هم که اصلاح طلبان، کاملا بهداشتی و استرلیزه با دنیا گفتمان می کردند... همین حرفهای صدتا یه غاز رو می زد...
بعدش هم طنز هست دیگه... اون هم حرفای یه مادربزرگ... به یه پدر بزرگ... چرا گردن من می اندازین!!؟

بماند. . . شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:32

سلام استاد . واقعا از شما بعیده . همه ی حرفاتون درست اما مسخره کردن قیافه ی یه آدم نه تو اسلام درسته نه تو انسانیت .
بعد از خوندن این پست خیلی ازتون دلگیر شدم.

سلام مهلا خانوم... بابا اینها که حرفای من نیست... حرفهای ایران خانوم هست! حالا سخت نگیر شما!

مهلا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 http://bimoghaddameh.persianblog.com

سلام آقای دکتر............ راستش من تو سیاست زیاد دخالت نمیکنم و کمتر نظر میدم، بیشتر سعی می کنم شنونده باشم و بعد با توجه به دیده ها و شنیده ها پیش خودم نتیجه گیری می کنم........... صلاح مملکت خویش خسروان دانند.........

برویز مصلی نزاد یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:24


امام رسل پیشوای سبیل
امین خدا مهبط جبرئیل
کلیمی که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست
یتیمی که نا کرده قرآن درست
کتبخانه ی هفت ملت بشست
چو عزمش برآهیخت شمشیربیم
به معجز، میان قمرزد دو نیم
چو صیتش در افواه دنیا فتاد
تزلزل در ایوان کسری فتاد
به لا قامت لات، بشکست خرد
به اعزاز دین، آب عزّی ببرد
نه از لات و عزّی برآورد گرد
که تورات وانجیل منسوخ کرد
شبی بر نشست از فلک بر گذشت
به تمکین و جاه ازملک در گذشت
بدو گفت سالار بیت الحرام
که ای حامل وحی برتر، خرام !
چه نعمت پسندیده گویم تو را
علیک السلام ای نبی الوری
خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد
زمین بوس قدر تو جبرئیل کرد
بلند آسمان، پیش قدرت خجل
تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل
تو اصل وجود آمدی از نخست
دگر هرچه موجود شد فرع توست
ندانم کدامین سخن گویمت
که والاتری ز آنچه من گویمت
تو را غزّ لولاک تمکین بس است
ثنای تو طه و یاسین بس است
چه وصف کند سعدی ناتمام
علیک السلام ای نبی السلام

جواد صبوحی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:14 http://www.parantez.com

استاد عزیز
سلام
می خواندیم: درس محبت ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
امروز اگر نه جمعه که یک روز تعطیل است و من اگر نه طفلی گریزپای که همچون بسیاری که دغدغه نان آنها را از نزد استادان مکتبخانه فرهنگ به نزد شاطر زندگی کشانده است این روزها کمتر فرصت نشستن در پای سپیدار سبزتان را یافته ام. در مکتب خبری تان !هم که جای گفتمان زنده نیست.
اجازه بدهید کمی هم در باب آنچه نوشته اید بنویسم. تجربه بدی نیست اگر بدانیم یکی از مهمترین دلایل نبود تعامل میان ما و شاید بروز عداوت کینه و دشمنی میان ما عدم شناخت از یکدیگر و اصرار بر این بی اطلاعی است. اگر آقای دکتر ج با شرایط حساس من در مقطعی از تحصیل آشنا بود قطعا برای شش جلسه غیبت درس مرا حذف نمی کرد. اگر ما پژمان همان همکلاسی خودمان را بیش از این می شناختیم امروز شاهد دامی که او در آن گرفتار است نمی بودیم. اگر ما نیز در مقطعی با آنچه برنسلهای پیش از خود گذشته است آشنا بودیم حرمت احترام به پیران شکسته نمی شد و شاید در آخرین خانه سالمندان شهرمان را هم گل می گرفتیم.نمی دانم شاید اگر بیش از این همدیگر را می شناختیم در خانه دروغ تزویر غیبت و به قول آن آقا برای هم زدن ها هم تخته می شد.دیگر تهرانیجماعت عزمش را برای ساختن جک های آنچنانی برای ترکها و ترکها عزمشان رابرای ریشخند لرها جزم نمی کردند. اگر صدام ما را می شناخت و درس تاریخش را درست می خواند حرمت همسایگی را رعایت می کرد .واگر رایس بوش و هر عزیز دیگری هم ما را و آنچه برایش دست و پامی زنیم بدرستی می شناخت اینقدر مته به خشخاش نمی گذاشت و مثل یک کدخدای عادل با ما رفتار می کرد.اگر ما نیز رایس بوش و یا هر انسان دیگری که ثبت احوال الهی شناسنامه او را صادر کرده است می شناختیم انگیزه های هجو در مخیله مان می خشکید.
استاد عزیز
کاش یکی از موضوعات تحقیق در کلاستان چگونگی شناخت یکدیگر بود. تا دیگر راننده تاکسی هفت تیر - سید خندان مسافرش را شتر خطاب نکند! پلیس خسته میدان آزادی راننده جوان را بی شعور نخواند و......
و شاید شما هم مرا بیکار و حراف! ببخشید عزت زیاد تابعد

سلام جواد
عید میلاد رسول مبارک!
سخن چون از دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند... ممنونم.

گیسو مینوی دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:40

این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست


ارغوان دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 16:18

سلام...آقای دکتر.خسته نباشید
ماجرای ایران خانوم هم مانند بقیه مطالبتون جالب و تعمق برانگیز بود.
همیشه از خوندن مطالب سپیدار لذت می برم...وچیزهای زیادی می آموزم.اما یک انتقاد کوچک جسارتا داشتم...
اگرچه عنوان می کنید که سپیدار تریبون آزادهست تا اینجا کار مشکلی نیست و در جای خود بسیار فرصت خوبی به ما دادید که حرفهایمان رابزنیم.که من به نوبه خود تشکر میکنم.
ولی اخیرا می بینیم که دوستان در سپیدار جوابیه های
یکدیگر را می فرستند(مثل یه آقاهه...و ماجرای الف. ت که معلوم نشد با آن جنجال که آمد قسمت سوم ماجرا چی شد)
و حالا دوستان عزیز من از نوشتن این مطلب به نظر من البته انتقادغیر منصفانه می کنند.
من با توجه به اینکه نظرم این است که سپیدار را محل جوابیها ی یکدیگر نکنیم.اجازه بدهید
یک سوال از دوستان عزیزم داشته باشم....و سوالم این است
در زمانیکه کاریکاتور پیامبر عظیم الشانمان را ترسیم کردن شما دوستان چه کردید....که حال با نوشتن یک مطلب طنز این قدر ناراحت می شوید...و اعلام میکنید مسخره کردن آدمها در ست نیست.... بله حتما همینطور است مسخره کردن آدمها؟؟حال اینکه سپیدار مطلب طنزی گذاشته منتقد می شوید که چرا اینطور.....خب خاصیت طنز هم همین هست.
من مطمئن هستم که خود دوستان متوجه .....همه مسائل
هستند.
با احترام و ارادت به همه دوستان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد