این قطعه زیبا و عمیق رو "غریب آشنا" فرستاده. ازش متشکریم. بخونیدش:
سرانجام بشر را،این زمان ،اندیشناکم، سخت
بیش از پیش،
که می لرزم به خوداز وحشت این یاد،
نه می بیند،
نه می خواند،
نه می اندیشد،
این ناسازگار، ای داد!
نه آگاهش توانی کرد، با زاری
نه بیدارش توانم کرد، با فریاد!
نمی داند،
بر این جمعیت انبوه و این پیکار روز افزون
که ره گم می کند در خون،
از این پس،ماتم نان می کند بیداد!
نمی داند،
زمینی را که با خون آبیاری می کند،
گندم نخواهد داد!
دکتر جون سلام . الان ۵۰ دقیقه بامداد به وقت اینجاس . داشتم یه گزارشی رو آماده می کردم خسته شدم . بخودم گفتم سری به سپدارت بزنم تا نگی که این بچه روستایی رفته خارج بی معرفت شده حالی از استادش نمی پرسه .باور کن هم دست تنهام و هم اوضاع شلوغ پلوغه . حالا که برای سلام اومد م ؛ اعتراض اقای بنده محترم به کامنت خودم ؛ پاسخ شما و پاسخ او به پاسخ شما رو خوندم.
مخلص کلام اینکه ؛ بند ه خدا رو غواصی دیدم که به دنبال صید مروارید است . می پذیرم اشکال از من بود. این را به حساب روستایی بودنم بگذارد.
به فرض مذکر بودن ؛ از دریچه سپیدار روی ماهش را می بوسم و از ایشان طلب عذر دارم.
و به جای سه بار دیدنش و سلام نکردنش سه هزا بار خودم را نکوهش می کنم و باز هم میخواهم با معرفتی که از کلامش می بارید ؛ منه حقبر را ببخشد.
دکتر جون برام دعا کن- قربانت احمد
دل ها که صاف باشن... همینه دیگه احمد... برقرار باشی روستایی دوست داشتنی
شب به خیر!
استاد بابا یه نمه بی خیاله این طبع شعر ورزی و گل و بلبلتون شین. مثلا شما رئیس بزرگترین مرکز پرورش خبرنگاران در ایران هستید ها... راستی خبر استعفای شما از دانشکده صحت داره؟ شما نشین معین...
سلام مرجان... خوبی؟
اولا که این وبلاگ رییس دانشکده نیست... وبلاگ بچه سهامیه هست. پس دست به طبع من نزن که کلاهمون قاطی می شه.
دوم: نه این که خیلی هم به مطالب خبری و رسانه ای اهمیت می دین... مصاحبه استراو رو خوندی؟ تحلیل کردی؟ به سوالات جواب دادی... برو ببین چند تا نظر هست... فقط یه دونه از لطیف نکویی.... شما مگه دانشجوی خبرنگاری نیستین؟ بقیه مطالب رسانه ای وبلاگ هم همین وضع رو داره... مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد...
سوم: راستی سوال سوم ات چی بود!!!؟
...سلام وخداحافظ...
این انسان شعر شما چقدر خنگ است! بهتر است به توانایی های آموزگار بلندمرتبه و گرانمایه اش (شاعر) در یاددهی به او شک کنیم؟ نه؟
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است!
مصاحبه استراو که کامنت گذاشتن نداشت. سوال سومم از همه مهمتر بود یه بار دیگه کامنت قبلی رو بخونین...........نوشته بودم از مقام ریاست دانشکده استعفا دادین؟
آهان... یادم اومد... استعفا؟!
استعفا... نع!
یک داشت می گفت: ما که خودمون می ریم... چرا هل می دی حالا!؟
آنکه بر در می کوبد
شباهنگام
برای بردن ری سی ور آمده است
روزگار عجیبی ایست نارنین
دیش را در پستوی تراس نهان باید کرد
سلام دکتر جان خسته نباشی
این هم عوارض تهاجم فرهنگیه . آمدم یک ذره خبر گوش بدم دیدم همش پارازیته ؟ گفتم بیام تا هم دیداری تازه بشه . هم خودم یه ذره پارازیت بشم !!! البته با عرض معذرت ازشاملو. یا باید سنگ قبرش رو بشکنن . یا ....
پس دعا می کنم گاهی اخبار پارازیته بشه... یه نگاهی اینطرف ها بندازین و سرفرازمون کنید... خوش حال باشید
مردان بزرگ به خود سختی می دهند و مردان کوچک به دیگران
شما کاملا درست گفتید ما فقط مدعی هستیم..ما هیچی نیستیم...موقع عمل که می رسه همه جا می زنیم...و اما چقدر این شعر که جدید گذاشتید به دل می شینه...و چقدر پر معناست..ای کاش همه ما از خواب زمستانی بیدار بشیم.
راستی خدا کنه سوال آخر مرجان خانم ...جوابش منفی باشه....این می تونه خیلی خیلی ناامید کننده باشه...این مملکت به امثال شما نیاز داره....
نا امیدی موج می زند ومانع حرکت می نماید.
ممنونم
سلام... ولی اینها همه اش ظاهر هست... باطن همه اش امید هست و سرشاری... سرفراز باشید
سلام
به من که سر نمی زنی...
از کلماتت می ترسم...
واژه هایت دارند تلخ می شوند...
بیا.. برخیز ... می فهمند... نگذار ببینند...
تو هم بزن بیرون زیر این باران...
مثل من...
زیراین باران
به خیابان می زنم ...
می خواهم صدای هق هقم
هیچ کسی را در این خراب شده شهرِ بی اعتبار
بیدار نکند...
بیدار نکند...
سلام ... فراموش نکرده ام ... می یام عزیز... به خودت برس... نگران من هم نباش پسر
گندم نخواهد داددددددد:-((
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
آنتنش شاید خرابه، یا که استادش بد است؟
سلام طنز نویس... حرف نداشت انصافا!