سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

برای لحظه های دلتننگی!



دل غمدیده ما در جهان غمخوار هم دارد  
برای راز دل، دل  محرم اسرار هم دارد

سخن بسیار دارد دل  ز جور  روزگار  اما    
اگر گوید سخن، داند ضرر بسیار هم دارد

نمی گویم به غیر حق به عالم گرچه می دانم  
که گوش  از بهر بشنیدن در و دیوار هم دارد

سر  سبزم   زبان سرخ  آخر  میدهد بر باد  
چرا چون حرف حق گفتن طناب دار هم دارد

هنوز ای مدعی  اندر فراز دار  در عالم   
علی درمکتب خود میثم تمار هم دارد

بجای نوش دائم میزنی نیش ونمی دانی
که این راه و روش را عقرب جرار  هم دارد

(ژولیده خراسانی)

نظرات 4 + ارسال نظر
ارغوان یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 23:24

سلام...آقای دکتر
خسته نباشید..چی شده ....روزگار نامراد شده قبول...ولی هنوز اندکی غمخوار هم وجود داره ....
خدا به همه ما کمک کنه....آرزوی سلامتی و بهروزی برایتان دارم.
یا حق

طنزنویس دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 00:57 http://zabghar.blogfa.com

از آنجا که برعکس این شعر در مورد ما بدبخت بیچاره ها صدق می کنه، زورمون رسید که لااقل منفیش کنیم!!
دل غمدیده‌ی من، هیچ که غمخوار ندارد
همه از راز دل آگه که دل اسرار ندارد
سخن از جور زمان نیست که این دل حتی
فرصت شکوه ز جور و ستم یار ندارد
حرف حق..
اومدم بقیشو بسرایم، یاد جواد یساری افتادم که می خونه:
حرف حق نمیشه زد! میگم اینو تا ابد! تا شد عشقم از تو رد در اشتباهی! دیگه از تو سیر شدم! از کارات دلگیر شدم! این من و این پناهی!...
دلمو با حرفات... حالا دلمو با حرفات.. حالا دس دست دست.. به این راحتی از غم رسیدیم به دست زدن!...

[ بدون نام ] دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 20:39

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد

آذر پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:45

دمی با غم به سر بردن - جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما - کز این بهتر نمی ارزد
بشوی این دلق دلتنگی - که در بازار یکرنگی
مرقع های گوناگون - می احمر نمی ارزد
به کوی میفروشانش به جامی بر نمی گیرد
زهی سجاده تقوا - که یک ساغر نمی ارزد
رقیبم سر زنش ها کرد کز این باب رخ برگیر
چه افتاد این سرما را- که خاک در نمی ارزد

تو را آن به که روی خود زمشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد
شکوه تاج سلطانی - که بیم سر در آن ترک است
کلاهی دلکش است - اما به ترک سر نمی ارزد
برو گنج قناعت جوی و کنج عافیت بنشین
که یک دم تنگدل بودن به بحر و بر نمی ارزد
بس آسان می نمود اول عم دریا به بوی سود
غلط بودم - که یک موجش به صد گوهر نمی ارزد
دیار یا ر - عاشق را مقید می کند - ورنه
چه جای فارس - کاین محنت جهان یکسر نمی ارزد

((چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان به صد من زر نمی ارزد . ))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد