سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

دریچه هایی برای نگاه به زندگی

زندگی تکرار تفکر است در حلقه حیات 
زندگی معمای وجود است در تفکر بشر
زندگی آزمایشگاه صبر است برای موجودی کم طاقت
زندگی لطف اجباری اما شیرین خداوند است

زندگی یک هدیه است... آن را دریافت کناما...
زندگی خالی است  آن را  پر کن.
زندگی  یک مشکل است، با آن روبرو شو.
زندگی یک معادله است،  موازنه کن.
زندگی یک معما است، آن را حل کن.
زندگی یک تجربه است، آن را مرور کن.
زندگی یک مبارزه است، آن را بپذیر.
زندگی یک قایق است، با آن به امواج بزن.
زندگی یک سوال است، به آن پاسخ بده.
زندگی  یک موفقیت است، از آن لذت ببر.
زندگی یک بازی است، در این بازی برنده و پیروز باش.
زندگی یک هدیه است، آن را دریافت کن.
زندگی یک دعا است، پیوسته آن را از دل بگذران.
زندگی یک درد است، آن را تحمل کن.
زندگی یک دوربین است، تلاش کن با چهره ای شاد با آن روبرو شوی.

زندگی رودی است در جریان و من... در حصار قایق ام پارو زنان

رود گه آرام و گه پر جنب و جوش... مقصدم دریاست در آن سوی دور

 

نظرات 11 + ارسال نظر
یک که اول اسمش صادق بود دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 21:52 http://www.glassagency.persianblog.com

کجایی دکتر؟
دلمون تنگه برات...

سلام... اصلا دور نیستم از شما... دل من هم هوای شما رو داره... به امید دیدار

ندا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:41

من هم با اونی که اول اسمش صادقه هم دردم
دل من هم برای شما تنگ شده استاد
راستی سلام یادم رفت
خواستم به مطلبتون اضافه کنم زنگی مثل یه صحنه بازی
تایکی از صحنه بیرون میره یکی دیگه جاشو میگیره هیچ کسی توی صحنه موندی نیست .........فقط اون های میمونن که خوب نقششون رو بازی کردند
و شما استاد از اون گروه هنرمندانی هستید که نقش خودتون رو خوب بازی کردید و توی صحنه زندگی همیشه موندگار هستید هر چند که دیگه نقشی نداشته باشین
زندگی به کامتان خوش باشید و سر فراز

... سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 13:02

سلام آقای دکتر
میخواستم بپرسم خودتون هم به این جملات قشنگ عمل میکنید یا جریان اوون آخوندست و برای دیگران میگید

سلام دوست ناشناس ام
چطور می توانم خودم جواب این سوال رو بدهم... این حق دیگران است که قضاوت کنند... در این موارد نظر اطرافیان و دوستان قابل اعتناست نه ادعاهای من. تنها می توانم بگویم که چیزی را که اعتقاد نداشته باشم، در اینجا نمی نویسم... دعا کنید

حمید سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 13:18 http://www.aina.blogfa.com

سلام
آقای دکتر دلمون براتون حسابی تنگ شده ُحیف شد که شما از پیش ما رفتین ....استاد حرف برای گفتن زیاد است ولی افسوس...
دکتر لااقل بخاطر ما دانشجویان هم شده که شمارا قبول داشتیم وداریم وخواهیم داشت بعضی حرفها را بی جواب نگذارید....
وب ایمان (واگویه )را خوانده اید؟ چرا در جواب صحبتهای آقای خادم سکوت اختیار کرده اید؟
فکر نمی کنم که ما در شناختمان نسبت به شما در اشتباه بوده ایم پس شما هم این نکته را برایمان به اثبات برسانید.

سالی سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 15:41

سلام آقای جعفری
من یکی از بچه های هستم که محل کارم از صدقه تجربه های شما بعد از هزاران طوفان و بلا که هنوز هم گریبانگیرمان هست پا برجاست انقدر از شما تعریف ها شنیده ام که باورتان نمی شود متاسفانه سعادت نصیبم نشده که با شما کار کنم اما سایه ی شما را علی رغم نبودتون با تمام وجود احساس می کنم .خیلی براتون احترام قائلم امیدوارم هر جا هستید سالم و به دور از دشمنان نادان باشید.دوستار عقاید شماسالی.

یکی که اول اسمش صادق بود سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 16:31

آقای دکتر!
بعد از تو خاک بر سر دانشکده

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 19:13

سلام .می شه لطفا آدرس واگویه را بدید ما هم آن را بخونیم؟

http://www.vagooye.blogfa.com

طنزنویس سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 20:18 http://zabghar.blogfa.com

بعد از سلام عرض می کنم: احتمال می رود چنین باشد
:
جناب دکتر ، خسته وارد اتاق کامپیوترشان می شوند. آقای دکتر هرکاری می کنند که مطلبی را جهت آپدیت کردن وبلاگشان پیدا کنند، بهانه ای نمی یابند.
عاقبت ایشان کتاب قطوری را در یک گوشه قفسه می بینند و نگاهی به عنوان آن می اندازند:
کتاب «رشف النصایح الحیات فی کشف الفصایح الخزغبلات» تألیف «شعار الدین ابی شعور ابو شعر بن شعیر بن شعاری»، ترجمه «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم!».
ایشان با توجه به ذوق سرشاری که دارند، یک صفحه‌ی آن را به انتخاب گلچین می کنند و دو کلمه ی «ادامه دارد» در ته آن می نویسند. ولی بعداً منصرف می شود و آن دو کلمه را نیز حذف می کنند.
متوجه یک جمله می شوند، چون این جمله چندان به مذاق ایشان خوشایند نمی آید، آن را سانسور می کنند:...زندگی یک دانشکده است، آن را تحمل کن!....این قبول نبود؟؟!!
سرفرازتر از پیش باشید!

سلام طنز نویس... گفتم که امان از دست تو!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 22:37

http://vagooye.blogfa.com/ اقای دکتر خواهش می کنم این را بخوانید و به ما بگویید مسئله اصلی چیست؟

من مطلب را خواندم و یه توضیح کوتاه نوشتم در قسمت نظرات واگویه.

... سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 22:42

بازم سلام
البته دکتر جان فکر کنم تو این مسئله نظر دیگران مهم نباشه .
این مهمه که خود فرد چه دیدی نسبت به زندگی داشته باشه و کلا شما از زندگیتون لذت می برید.
البته میبخشیدا .
من اکثر مطالبتون رو خوندم ولی تا حالا نظری نمی دادم ولی میخوام از الان منتقد وبلاگتون بشم .

سلام ... خوشحال می شم که اینطور باشه و ازتون ممنون می شم... در پاسخ سوالتون فکر می کنم که در مجموع بله... ولی کارهای دیگه ای هم هست که اگه بتونم انجام بدم فکر کنم خیلی بهتر می شه... یکی اش چاپ کردن کتابهام هست... دنبال یه انتشاراتی می گردم که حاضر باشه همه کارها رو بدون دردسر اضافی چاپ کنه... منتظر نظرتون هستم... ولی چرا اینقدر مرموز و ناشناس... یعنی من اینقدر ترسناک ام... همیشه از کسایی که از توی تاریکی صدا می زنن... وهم داشته ام. اگه با اسم و رسم باشه بهتره. دیگران هم به نظرات شما بیشتر توجه می کنن... موفق باشید

باران چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:59

سلام آقای جعفری
امروز برای اولین بار از طریق همکارم با وبلاگ شما آشنا شدم . وبلاگ شما مثل خودتان حرف ندارد . مطالب آن بسیار جالب و دلپذیر است . مخصوصا تصاویر خیلی زیبا است .

سلام ... خوش آمدید. امیدوارم سپیدار ارزش وقت شما را داشته باشد و به خوش حالی تان کمک کند... سرفراز باشید و بالنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد