سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

آخه چرا من!؟

·    اولی:       تلفن رو که برداشتم، فوری صداش رو شناختم هرچند دو سه سالی بود که ازش هیچ خبری نداشتم... اون موقع تازه ازدواج کرده بود و من، خبر به دنیا اومدن دخترش رو هم شنیده بودم... گفت سلام و گفتم سلام... اما هنوز جمله "حال ات چطوره رو نگفته بودم که بغض اش از هم پاشید... حس کردم دلش اینقدر پر هست که یک زبان و یک دهان برای بیرون ریختن دردهاش کفایت نمی کنه. بی امان و سراسیمه عبارت ها و جمله های زخمی و دردآلود بود که از دل داغ خورده اش جاری می شد... سکوت کردم و ... گفت و گفت و ...  شنیدم...: " فلانی، چرا من؟ چرا شوهر من باید معتاد بشه؟ چرا پیمان؟ چرا من؟ من که توی همه خانواده مون یه سیگاری هم نداشتیم!؟ من که آزارم به هیچ کسی نرسیده بود!؟

 

·        دومی:   روی تخت بیمارستان بود اما قرار و آروم نداشت. مثل دانه هایی که روی تابه ریخته باشند، بی تاب بود.  درد نمی کشید اما درد ازش می بارید... چند دقیقه ای نبود که رسیده بودم بالای سرش اما شاید ده بار از من پرسید: فلانی! آخه چرا من؟ چرا من باید به این درد مبتلا بشم؟ چرا من رو باید بیارن اینجا؟

 

·        سومی: از اردیبشهت تا حالا، چند بار عمل جراحی داشته، هر دفعه هم چندین هفته مثلا دوران نقاهت... اما دردش ساکت نشد که نشد و دوباره دکتر بعدی و عمل جراحی بعدی! بعضی وقت ها که کم می یارم بهش زنگ می زنم... شده که ساعت دوازده شب بوده... توی همین حالش دقایق طولانی حرف می زنه... صداش اینقدر آروم و راضی هست که انگار روی ابرها خوابیده و هیچوقت یه سردرد ساده رو هم تجربه نکرده... وقتی به یکباره دردش تیر می کشه و ناخواسته ناله اش رو در می یاره، یادت می افته که چه حال و روزی داره... آخرین بار چهارشنبه بود که بهش زنگ زدم... معمولا هفته ای یکبار رو بهش زنگ می زنم ... پرسیدم در چه "حالی" هستی؟  گفت: جایی می خوندم که یک بار که شکایت بندگان از مشکلاتشون خیلی زیاد شده بود، خدا بهشون گفت: خیلی خب... بیایید همه مشکلات تون رو بریزین روی هم ... کوهی از مشکلات درست شد... بعد خدا گفت: حالا هر کدوم از شما مختار هست هر مشکلی رو که مایل هست برداره... هر کس رفت و چیزهایی رو برداشت... آخر کار که نگاه کردن... دیدن همه مشکلات خودشون رو  دوباره برداشتن! چون مشکلات خودشون رو لازم داشتن... چون بدون مشکلات ... اونی که باید بشیم ... نمی شیم. این تدبیر خداوند هست که اگر مشکلاتی رو به دست خودمون برای خودمون فراهم می کنیم... اما در نهایت بازهم کوره اش، طلای روح ما رو  پیراسته کنه... چون فقط پیراستگی هست که سرمایه است برای همیشه!

نظرات 5 + ارسال نظر
طنزنویس چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 00:42

سلام، تحویل نمی‌گیری مارو دکتر...

حامد چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:49 http://www.1god1love.blogfa.com

پیداتون نیست دکتر.این مطلب بهم چسبید.

سمیرا چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 23:07 http://www.arimos.blogfa.com/

شاید . هر کی غصه ی خودش هر کی شادی خودش خدا حواسش هست .

[ بدون نام ] جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:40

سلام
ماه هاست چیزی ننوشتم ....گاهی هم سر زدم اما حوصله نوشتن را نداشتم....تصمیم خوبی گرفتید که فقط می خواهید برای سپیدار بنویسد...باید خیلی زود تر این تصمیم را میگرفتید....
در باره این مطلبتون باید عرض کنم که
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست احوال من
در این زندگی روزمره فقط از روی ظاهر آدمها قضاوت میکنیم
و کاری نداریم که چه کسانی با سیلی صورت خود سرخ نگاه میدارند.....
این هم روزگار ماست دیگر .....شکر....موفق باشید

آبی شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:32

خسته نباشید
من فکر می کنم ۰ بدون درد ، شادی معنا پیدا نمی کنه ۰ بدون روز ، شب بی معناست .
اگر رنج را شجاعانه بپذیریم تا واپسین دم ، زندگی معنی خواهد داشت . پس می توان گفت معنای زندگی امری مشروط نیست ، زیرا معنای زندگی می تواند حتی معنی بالقوه درد و رنج را نیز در بر گیرد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد