سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

کودکی صدا می زند: مامان! مامان!!!

نیم ساعتی می شود که کودک خردسال در اتاق سرگرم بازی است، غرق در چیدن و برچیدن اسباب بازی ها و محو خیالات و نقشه های جهان کودکانه خویش! غافل از همه اطراف و فرورفته در رویاهای شیرین دنیای کوچک کودکی!

ناگهان، چشمانش در حدقه می چرخد! دستانش از بازی باز می ماند، قلب اش در سینه فرو می ریزد، نگرانی موج نگاهش را تسخیر می کند و ...  بی اراده مادر را فریاد می زند: مامان! مامان! مامانی! ...

پاسخی نمی شنود، هراسان می شود، حس تنهایی و رهاشدگی سراسیمه اش می کند، بی اختیار از اتاق به بیرون می دود و این بار با ناله ای ملتمسانه که دیگر با گریه درهم شده است، مادر را فریاد می کند: مامانی! مامانی! کجایی؟؟

مادر در آشپزخانه سرگرم تهیه ناهار است. همان بار اول هم صدای کودکش را شنید اما در عین مشتاقی، حکمتی عمیق به او فرمان داد که در سکوت به انتظار بماند.  اکنون کودک رمیده و هراسیده به مقابل او رسیده و نگاه خیس و دل آشفته اش، چشمان او را می جوید... مادر نگاه مواج از عشق خود را به کودک می تاباند و با صدایی سرشار از اشتیاق و آرامش، پاسخ اش را می دهد: جانم عزیزکم... من هستم... من اینجام... پیش تو! آروم باش! آروم قلب من!

گرمایی آرامش بخش، سر تا به پای کودک را در می نوردد، خط اشکی که گونه هایش را خیس کرده، همچون جویباری خنک، آتش هراس اش را فرو می نشاند، لبخند می زند و آرام به اتاق باز می گردد و  بازی از سر می گیرد... دوباره در سرگرمی های جهان کودکی خود فرو رفته محو می شود... نیم ساعتی می گذرد و دوباره هراس رهاشدگی و تنهایی و دوباره صدا، فریاد، ناله، اشک و ... مادر، نوازش، آرامش... و دوباره...

از نظر روانشناسی، کودک هراسیده از حس تنهایی و رهاشدگی، بیش از آنکه در پی کشانیدن مادر به کنار خود باشد، به دنبال نیاز دیگری است: آزمودن اینکه آیا او، هم اکنون، در دایره ذهن مادر هست یا خیر؟ کودک می خواهد اطمینان یابد که مادر لحظه به لحظه او را در پناه دل خود دارد و  در جان خود سکونت داده است؟ می هراسد از اینکه مادر در ذهن و دل خود، کودک را به حال خود رها کرده باشد!!

زندگی ما بزرگترها، شباهت غریب اما قریبی به جهان بازی ها، تخیلات و سرگرمی های فریبنده کودکانمان دارد. سرگرم می شویم، فریفته می شویم، در نقشه های شیرین خود غرق می شویم،  آشفته می شویم، می هراسیم اما کمتر می توانیم به زلالی، پاکی و پیراستگی کودکانمان اشک بریزیم و ناله های ملتمسانه سر دهیم و این تفاوتی است تاسف بار بین ما و کودکان.

کاش در لحظه های آشفتگی و ناآرامی، با همان احساس پاکیزه، بلورین و شفاف، ناله ای خاموش به درگاه پروردگاری سر دهیم که اگر ما را دریابد، در حضور خود پناهمان دهد و بر ما نظر اندازد،  آرام می شویم، آرامش می یابیم! و اگر نه هرگز!

...  آرامش، دستاورد بزرگ نیایش است و تضرع و التماس که به درگاه هرکس جز پروردگار، گناهی است بزرگ و شرکی است عظیم که جز بر سردرگمی و آشفتگی ما نیفزاید.

 

الهی مرا دریاب... ادرکنی اللهم!  

نظرات 2 + ارسال نظر
علی علی اکبری پنج‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 14:14 http://aliakbaria.persianblog.com

با سلام
بسیار آموزنده و عبرت انگیز
موفق باشی و سرفراز
این عید سعید فطر را هم پیشاپیش به شما
تبــــــــــــــــــــریــــــــــــــــــک
عرض می‌کنم
منتظرت
و بدرود

شیلا جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 14:36


سلام به کودکی که استاد است اما همواره کودک خداست

... ما ... بقول شما بزرگترها و بقول من کوچکتر ها ...

همواره در ذهن او هستیم و برای رسیدن به آرامش لازم

نیست نگران باشیم و تضرع کنیم بلکه فقط کافیست قصه

آفرینش او را با دقت بیشتری گوش دهیم و در آن لحظه است

که در خواب و بیداری رویای او را می بینیم و دیگر احساس

تنهایی نمی کنیم .

ما همواره در آغوش اوییم در ذهن اوییم چرا که او این را
خواسته است و همین برای آرامش ما کافیست ...به او اعتماد
کنید ...





برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد