سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

مقاله مهندسی اطلاع رسانی، برگزیده همایش ملی مهندسی فرهنگی کشور

نخستین کنفرانس ملی مهندسی فرهنگ- دیماه 1385 تهرانکنفرانس ملی مهندسی فرهنگی روزهای چهارشنبه و پنج شنبه این هفته (۲۰ و ۲۱ دیماه ۱۳۸۵) در مرکز همایش های صدا و سیما برگزارشد. شورایعالی انقلاب فرهنگی، دانشگاه تهران،‌ دانشگاه شهید بهشتی و صدا و سیما، برگزارکنندگان این همایش بودند. به گفته دبیر همایش مجموعا ۲۷۰ مقاله برای این کنفرانس علمی ارسال شده بود که از این میان نهایتا ۳۴ مقاله موفق شدند به پانل های کنفرانس راه یابند. در این میان مقاله مهندسی اطلاع رسانی؛ تضمین تاثیر پیام و تغییر رفتار، از جمله نخستین مقالاتی بود که در پانل اصلی کنفرانس ارائه شد و نهایتا به عنوان مقاله برگزیده حائز رتبه اول گردید. سپیدار این موفقیت را مرهون دانشکده خبر و آموزش های رسانه ای و بویژه دانشجویان علاقمند، باهوش و صبوری می داند که در طول سالهای گذشته، با مشارکت پرسشگرانه در کلاس مهندسی اطلاع رسانی اینجانب و انجام پژوهش های کاربردی در این زمینه

امکان شکوفایی و توسعه نظریه مهندسی اطلاع رسانی در جامعه علمی کشور را فراهم کردند. افتخار بنده، بودن در کلاس چنین افتتاحیه نخستین همایش ملی مهندسی فرهنگی- دیماه 1385 تهراندانشجویانی است و به همین دلیل، این موفقیت ارزشمند را نیز به آنان تبریک می گویم. در اینجا خلاصه مقاله مزبور را تقدیم می کنم. متن کامل مقاله نیز در کتاب مقالات همایش به چاپ خواهد رسید. از خداوند رحمن استدعا دارم که به ما، ایمان،‌ آرامش،‌ مردم دوستی و میهن خواهی عطا فرماید.

 

 

خلاصه مقاله مهندسی اطلاع رسانی، ارائه شده به اولین همایش ملی مهندسی فرهنگی کشور

 

در این مقاله موضوعات زیر مورد توجه قرار گرفته است:

 

1.     مقدمه

2.     مهندسی اطلاع رسانی چیست؟

3.     مهندسی اطلاع رسانی چه هدفی را فراهم می کند؟

4.     مهندسی اطلاع رسانی از چه روشی استفاده می کند؟

5.     مراحل تهیه یک طرح مهندسی اطلاع رسانی کدام است؟

6.     نسبت میان مهندسی اطلاع رسانی، سیاست گذاری و مدیریت کدام است؟

7.     طرح های مهندسی اطلاع رسانی در چه زمینه هایی کاربرد دارند؟

8.     تاکنون در چه زمینه هایی طرح های مهندسی اطلاع رسانی تدوین شده است؟

9.     فرهنگ مهندسی اطلاع رسانی تا چه اندازه در رسانه های ایران جایگاه دارد؟

 

فشرده بحث

یک مشکل مزمن دستگاه اطلاع رسانی کشور، ناکامی در تاثیرگذاری مطلوب بر مخاطبان و شکست در فرهنگ سازی و تغییر رفتار شهروندان در حوزه های مختلف فرهنگی و رفتاری است.  مهندسی اطلاع رسانی یک ابزار علمی برای طراحی فرایندهای اطلاع رسانی با هدف کاهش فاصله میان انتشار (از منبع) تا انتقال (به ذهن مخاطب)، تضمین تاثیرگذاری پیام و نهایتا فرهنگ سازی یا تغییر رفتار (برای مثال در زمینه تقویت فرهنگ مسوولیت پذیری، تقویت فرهنگ کتابخوانی، تغییر و بهسازی فرهنگ رانندگی و موارد مشابه آن) است. روش طراحی در مهندسی اطلاع رسانی در اصول،  مشابه روش مهندسی در دیگر رشته هاست. اساس کار بر کنترل متغیرهای درگیر در فرایند ارتباط استوار است. مهندسی اطلاع رسانی بر این فرض متکی است که به هر میزان  متغیرهای درگیر در فرایند ارتباط، کامل تر و دقیق تر کنترل (مشاهده، ارزیابی و محاسبه) شوند،  همان میزان تاثیرگذاری پیام بر گروه های مخاطب عمیق تر و امکان حصول اقناع و تغییر دیدگاه و رفتار مخاطبان، محتمل تر است. به این ترتیب یک طرح مهندسی اطلاع رسانی، با هدف کنترل یک نارسایی، معضل یا بحران مشخص فرهنگی و رفتاری در گروه های مشخصی از مخاطبان (شهروندان) و نهادینه کردن تغییرات ذهنی – رفتاری در آنان تدوین می شود. هر طرح مهندسی اطلاع رسانی، دست کم هفت گروه از متغیرهای فرایند ارتباط شامل: متغیرهای سوژه یا موضوع، متغیرهای پیام، متغیرهای مخاطب، متغیرهای واسطه انتقال، متغیرهای زمان و مکان، متغیرهای روش انتقال و متغیرهای صورت انتقال را مورد مشاهده، ارزیابی و محاسبه (کنترل) قرار می دهد. یک طرح مهندسی اطلاع رسانی، در واقع برنامه گام به گام کاری رسانه های مختلف و متنوع، در زمینه یک نابهنجاری فرهنگی رفتاری برای یک دوره زمانی خاص را ارائه می دهد. درون داد طرح های مهندسی اطلاع رسانی، همان سیاست گذاری یا تعیین اهداف و بایدها و نبایدها در زمینه فرهنگی رفتاری مورد نظر است و برون داد آن یک نقشه جامع اطلاع رسانی برای پیاده سازی توسط مدیریت برنامه ای اطلاع رسانی است.

 

اما فرهنگ مهندسی اطلاع رسانی تا چه اندازه در رسانه های ایران جایگاه دارد؟

می توان با صراحت گفت که طراحی های علمی مهندسی اطلاع رسانی، اصولا در جامعه ما شناخته شده نیستند. زمانی در گذشته های نه چندان دور، روشی به نام مهندسی ساختمان و ایجاد بناها بر اساس طرح های مهندسی در بین مردم کشور ما به رسمیت شناخته نمی شد. کارفرمایان و شهروندانی که درصدد ساخت یک بنای مسکونی یا تجاری بودند، چندان نیازی به انجام هزینه برای تهیه طرح های مهندسی ساختمان احساس نمی کردند حال آنکه امروزه این فرهنگ به خوبی در کشور ما به رسمیت شناخته شده و از جایگاه معتبری برخوردار است به نحوی که در بیشتر مناطق کشور، بدون وجود یک نقشه مهندسی، اصولا اقدام به ساخت یک بنا، قابل پذیرش نیست. چنین شرایطی برای طراحی های مهندسی اطلاع رسانی در رسانه های مختلف عرفی و غیرعرفی ما وجود دارد. رسانه های ایران به صورت آماتور و نیمه حرفه ای اداره می شوند. معماران تجربی به مدیریت فرایندهای اطلاع رسانی می پردازند و از آنجا که این مدیریت بر اساس یک نقشه و طرح علمی و دقیق نیست، اکثر بناهای فرهنگی و رفتاری ساخته دست این مدیران نیز، همچون خانه هایی که بر آب ساخته شده باشند، به راحتی فرو می ریزند. این در شرایطی است که نارسایی ها، نابهنجاری ها و معضل های فرهنگی رفتاری فراوانی جامعه ما را به محاصره خود درآورده است. برای رهایی از چنین وضعیتی و دستیابی به شرایطی کنترل شده، سالم تر و متعادل تر، راهی جز به رسمیت شناختن نقش مهندسی اطلاع رسانی، به عنوان ابزاری برای فرهنگ سازی و تغییر رفتار وجود ندارد.

پایان

آیا فکر می کنید یک "جوان"، "همسر"، "پدر" یا "مادر" هستید؟!

  اشاره: شنبه گذشته، بیست و نهم مهرماه (بیست و هفتم ماه مبارک رمضان)، به دعوت سازمان ملی جوانان، فرصتی دست داد تا با گروهی از جوانان که عزم راه اندازی مجدد خبرگزاری ملی جوانان ایران را دارند، نشستی داشته باشم. سوال اصلی این بود که یک خبرگزاری جوانان در ایران، باید چه سیاست هایی را دنبال کند، چه برنامه هایی داشته باشد و نقطه تمایز آن با سایر خبرگزاری ها چیست.  آنچه در پی می آید، خلاصه ای است از مطالبی که در این نشست عنوان شد...

 

از نگاه روانشناختی، زندگی کردن مساوی است با جاری شدن پویای مهارت های زندگی در رفتار روزمره فرد و جامعه. روانشناسان مهارت های مختلفی را برای دستیابی به یک زندگی وافی، تبیین می کنند. مهارت هایی چون ارتباط موثر، همدلی، حل مسئله، تصمیم گیری، تفکر خلاق، مدیریت هیجان ها و استرس، مهارت خودآگاهی، تفکر انتقادی و ... از دیدگاه روانشناختی مجموعه ای است که "هنر زندگی" کردن را شکل می دهد.

 

از این نگاه، هر فرد زنده ای، لزوما "زندگی" نمی کند. حال می توان سوالات دیگری را نیز در این زمینه مطرح کرد:

ü      آیا هر فردی که به سن جوانی رسید، به طور خودکار یک "جوان" محسوب می شود؟

ü      آیا هر فردی که فرد دیگری را به عنوان همسر انتخاب کرد، به طور خودکار "همسر" (زن یا شوهر) می شود؟

ü      آیا هر فردی که صاحب فرزند شد، به طور خودکار"پدر" یا "مادر" می شود؟

 

از نگاه روانشناسی، پاسخ مطلق به همه این سوال ها منفی است. جوان کسی است که در زمان رسیدن به سن جوانی، مهارت های جوانی در وجود وی "پرورده" شده باشد،  همانطور که تنها با پرورده شدن به موقع مهارت های همسری یا پدری، فرد با ازدواج همسر می شود و با آمدن فرزند، پدر یا مادر می شود.

 

این است که بخش بسیار بزرگی از افراد واقع در سن جوانی در یک کشور توسعه نایافته، همچون ایران، نه "جوان" هستند و نه "جوانی" می کنند، بسیاری از زوج ها، "همسر" نیستند و "همسری" نمی کنند و بسیاری از زنان و مردان صاحب فرزند، "پدر" یا "مادر" نیستند و "پدری" و "مادری" نمی کنند. شهروندان چنین جامعه ای، هزینه ای معادل بهره مندی های یک زندگی وافی را به جریمه چنین "ناپروردگی هایی" پرداخت می کنند.

 

نکته دیگر این که از این زاویه توسعه یافتگی نیز تعریف متفاوتی می یابد: یک جامعه توسعه یافته جامعه ای است که تمامی شهروندان آن در ابعادی متقاطع، مهارت پرورده باشند. یک بعد به دوران سنی باز می گردد: کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و سالخوردگی، هر یک مهارت های خاص خود را دارند که ساختار و سازوکارهای یک جامعه توسعه یافته، آن مهارت ها را در زمان مناسب خود به شهروندان انتقال می دهد.

توجه داشته باشیم که مهارت، تنها دانش و آگاهی نیست. جنس مهارت، از نوع رفتار است پس می تواند از دانش، آموزش و آگاهی آغاز شود اما می بایست به پروردگی، پرورش و تربیت ختم گردد. رانندگی یک مجموعه از مهارت هاست که تنها به آگاهی های مربوط به یک رانندگی درست ختم نمی شود بلکه مجموعه فنونی است که می بایست با تمرین در درون افراد "پرورده" شده به رفتارهایی خودکار و ثابت تبدیل گردد.

بعد دیگر به "اشتغال" باز می گردد: یک جامعه توسعه یافته جامعه ای است که ساختار و سازوکارهای آن، استعداد شغلی هر فرد را در درون نظام آموزشی خود- از پیش دبستانی تا دبیرستان- آشکار می سازد: هر کسی را بهر کاری ساختند! (در این زمینه، جداگانه باهم سخن خواهیم گفت).

در یک جامعه توسعه یافته یک فرد به خاطر آن که به هردلیل به تدریس می پردازد، یک معلم، آموزگار یا استاد دانشگاه نمی شود، به صرف اینکه منصب یک مدیریت را برعهده گرفت، یک مدیر نمی شود و ...

به نظر من، مجموعه نظام ارتباطات و اطلاع رسانی ما، می بایست بخشی از نظام پرورشی ما باشد همانطور که لاجرم باید زمانی، نظام آموزشی خود را نیز به بخشی از نظام پرورشی- که در حال حاضر در جامعه ما اساسا وجود ندارد- تبدیل کنیم.

با این حساب، اصلی ترین و ممتازترین نقش خبرگزاری ملی جوانان ایران، می تواند حرکت در مسیر مهارت آموزی به جوانان، نوجوانان و خردسالانی باشد که به زودی به سن جوانی پای می گذارند. واقعیت این است که اکثریت شهروندان جامعه ما، از مراحل سنی مختلف، شرایط خانوادگی مختلف و شرایط شغلی مختلف عبور می کنند اما هیچیک از آن مراحل سنی، شرایط خانوادگی و موقعیت های شغلی را در زمان درست و مفید خود "درک"، "تجربه" و "رفتار" نمی کنند. امید است زمانی جامعه ایران به آن سطحی از توسعه یافتگی دست یابد که چنین خسارت بزرگی که معادل "خسارت زندگی نکردن" است، گریبانگیر شهروند ایرانی نباشد.

سالمند و رسانه: نیاز امروز، آمادگی برای مشکلات فردا

اشاره: فرهنگسرای ارسباران تهران(خیابان جلفا) که تنها فرهنگسرای ویژه سالمندان در پایتخت است، دیروز، یکشنبه، برنامه جالبی تدارک دیده بود به مناسبت بزرگداشت روز خبرنگار. هدف این برنامه تاکید بر ضرورت تقویت برنامه های رسانه ای خاص سالمندان بود. بنده هم به دعوت مدیریت فرهنگسرا مقاله کوتاهی را در این همایش که با حضور چندصدنفر از علاقمندان سالمند و غیرسالمند برگزار شد، ارائه دادم که مقدمه آن در اینجا تقدیم می شود:

                                    

به نام خداوند جان و خرد

رسانه و سالمندان:

 پاسخگویی به نیازهای امروز، آمادگی برای مشکلات فردا

(خلاصه مقاله)

 

 مقدمه

             

حتی در کشورهای توسعه یافته نیز،  به گروه سالمندان، معمولا به عنوان یک مشکل و بار اجتماعی نگریسته می شود که پاسخگویی به نیازهای طبیعی آنان، یک برنامه هزینه بر است. حال آنکه در یک نگاه توسعه یافته تر، سالمندان نیز همچون همه دیگر اقشار سنی جامعه، شهروندانی هستند که هم بهره مندی آنان از امکانات مادی معنوی جامعه یک حق طبیعی است و هم خود به عنوان یک منبع و ذخیره تولید و توسعه محسوب می شوند. این نگاه به ارزش های عقیدتی و عادات و سنن قومی ما ایرانیان نیز نزدیک تر است.

 

بر اساس آخرین آمارها،‌ هم اکنون حدود ده درصد جمعیت کشور را قشر سالمند تشکیل می دهد. واقعیت این است که جامعه ما بطور کلی فاقد ساختارها، روال ها و تمهیدات لازم برای پاسخگویی به نیازهای مختلف همین درصد (یعنی حدود هفت میلیون نفر) می باشد. ظرف بیست سال آینده این درصد از دوبرابر آمار کنونی نیز فراتر خواهد رفت و ظرف سی تا چهل سال آینده، ایران یک جامعه با اکثریت سالمند است. چنانچه مدیریت جامعه ما، از هم اکنون به طور جدی در فکر ایجاد ساختارها و روال های لازم برای مدیریت صحیح قشر سالمند خود نداشته باشد، بدون شک در این زمینه نیز -همانطور که سنت مدیریت در این کشور درحال توسعه است- تنها با امواجی از مشکلات مواجه خواهیم بود که مقابله روزمره و دنباله روانه و منفعل آن شرایط سختی را هم برای این قشر و هم برای دیگر بخش های جامعه پدیدار می سازد. حال آنکه یک مدیریت برنامه ای، جامع و تدریجی که از هم اکنون پای به صحنه عمل گذارد می تواند این تهدید آینده را به یک فرصت تبدیل کند. اگر جوان شدن جامعه ما، یک پدیده نسبتا ناگهانی و سیل آسا بود، پیرشدن جامعه کاملا قابل پیش بینی است و فرصت کافی برای مواجهه با آن وجود دارد مشروط بر آنکه بدانیم چه باید کرد و زمان را بیش از این از دست ندهیم.

نکته دیگر اینکه سالمندان نیازهای متنوعی دارند و پاسخگویی به نیازهای آنان مستلزم فراهم سازی امکانات، روال ها و تمهیدات گوناگون است. موضوع این مقاله، توجه به نیازهای رسانه ای سالمندان در زمان حال و دهه های آینده است. این مقاله در دو بخش ارائه می شود: بخش نخست به امکانات سخت افزاری رسانه ای ویژه سالمندان توجه دارد و بخش دوم به روش برنامه ریزی محتویی (مهندسی اطلاع رسانی) رسانه های ویژه سالمندان یا رسانه هایی که قشر سالمند را یکی از اولویت های خود محسوب می کنند، می پردازد.

 

هنگامی که صفحات روزنامه ها، برنامه های رادیو تلویزیون، عناوین مجله ها، فیلم های سینمایی، تئاترها و نمایش ها و خلاصه محتوی رسانه های مختلف را مرور کنیم،‌ در می یابیم که سه نبود یا کمبود اساسی خودنمایی می کند: اول، نبودن رسانه های ویژه سالمندان، دوم، عدم توجه رسانه های موجود به سالمندان به عنوان یکی از اولویت های سیاست گذاری خود و سوم، عدم تناسب برنامه ها و اطلاعات تولیدشده با نیازهای مختلف جسمی و روحی سالمندان. این در حالی است که در دنیای امروز ارتباطات و اطلاعات، نمی توان به رسانه هایی به هویت عام و غیر کارویژه اکتفا کرد. باید به ضرورت تخصصی شدن و کارویژه شدن رسانه ها توجه داشت و تنوع لازم رسانه ای را از این حیث در دستور کار قرار داد. تخصصی شدن رسانه ها گاه از زاویه محتوی ارزیابی می شود و گاه مهمتر از زاویه مخاطب ارزیابی می شود. رسانه های ویژه مخاطبین سالمند در زمره رسانه های تخصصی محسوب می شوند همانطور که البته رسانه های ویژه قشر شهروندان جوان نیز همین جنس را دارند.

 

مدیریت جامعه می بایست برای ایجاد انواع رسانه های ویژه سالمندان و نیز تبدیل رسانه های موجود به رسانه هایی که سالمندان را به عنوان یک اولویت در میان مخاطبان خود محسوب می کنند، دست به اقدام بزند.

 

جامعه ما، هم به دلیل شرایط کنونی نزدیک به ده میلیون شهروند سالمند خود و هم به دلیل آینده نه چندان دوری که با یک قشر اکثریتی سالمند مواجه هست، نیازمند رسانه های متنوع ویژه سالمندان است. دست کم یک کانال تلویزیونی ویژه سالمندان، مجلات کارویژه سالمندی، یک روزنامه ویژه سالمندان، صفحات ویژه سالمندان در روزنامه ها و بازشدن یک مسیر مستقل از ژانر سینما و تئاتر ویژه سالمندان، از جمله نهادسازی ها و ساختارآفرینی هایی است که می بایست در چارچوب سیاست کلان مدیریتی کشور برای فراهم کردن تمهیدات و روال های ضروری اداره گروه بزرگ سالمندان دیده شود. همین سیاست گذاری و برنامه ریزی اجرایی می بایست در بخش های دیگر رسانه ای از جمله بخش کتاب دیده شود. در این بخش، توجه خاص به تولید رمان های ویژه دوران سالمندی می بایست بطور جدی دنبال شود.

 

نهال به مرجان می گه: جو گیر نشو دختر! تو از چی خبر داری!!؟

نهال دختر معترض من توی دانشکده، دیروز به مرجان نوشت: اینقدر جو گیر نباش مرجان …. تو از هیچ چیز بین اونا خبر نداری … تو که حرفای طرف مقابل رو نشنیدی … این قدر زود قضاوت نکن و خودت رو ننداز وسط مسائلی که ازش خبری نداری …

این چند روز بچه های من توی دانشکده، ابراز محبت های زیادی نسبت به بابای فقیرشون داشتن... می خوندم و اشک شوق در چشم ام و  عرق شرمندگی از دستهای خالی ام روی پیشونی ام سبز می شد... و سکوت ام رو توی سپیدار می نوشتم...

اما یه دخترم چیزی رو نوشت که باعث شد صدبرابر توی دل بابا جا باز کنه... هرچی فکر کردم چهره نهال ام به خاطرم نیومد!! افسوس از حافظه این بابای پیر! اما چیز مهم تری بود که موجب شد سکوت ام رو بشکنم و بگم نهال! باباجون دوست ات دارم...! نوشته نهال خطاب به دختر پرشور و شلوغ من مرجان... که خودش هم قبلا به اندازه نهال با بابا دعوا مرافعه راه انداخته بود و اینقدر خوب (نمی گم درست) نوشته بود که همون موقع عین مطلب اش رو گذاشتم تو سپیدار.

حالا هم نهال به مرجان نوشته: جو گیر نشو دختر! انصافا خوب نوشته... حتی اگه احتمالا درست ننوشته باشه...

می خوام بگم: من این توصیه نهال رو قبول دارم... شما از مسائل خصوصی خادم با جعفری چی می دونید؟ اما قسمت دوم توصیه اش رو به این مفهوم قبول ندارم که پس به ما چه!؟ نه... این گمراهی هست و فکر نکنم منظور نهال هم این بوده.

می خوام از طرف خودم و نهال به شما که دانشجویان خبرنگار تنها دانشکده تخصصی خبر در کشور هستین بگم: این حق شماست که عمق مسائلی رو که بر دانشکده شما می ره تحلیل کنید و بدونید... شما چه می دونید در دل آقای خادم چی می گذشته که با قدیمی ترین و صمیمی ترین دوست اش اینطور رفتار کرده... خادم کسی بوده که در دوران های قبلی زندگی اش با یک دل صاف و شفاف، جلوی بسیاری از نامردی ها و ناجوانمردی ها ایستاده... خیلی جاهاش رو هم در کنار و پشت سر همین جعفری ایستاده و هر دوشون هم چوب های تلخ و دردناک این خصلت شون رو خورده ان... حالا چی شده ... در دل خادم چه اتفاقی افتاده... چی می گذره پس پرده های دل و ذهن که با جعفری که امید به اومدن خادم برای التیام زخم های کهنه دانشکده داشت... اینطور رفتار می کنه که گویی چشمانش هیچ چیز رو نمی بینه و ذهن اش هیچ گذشته ای رو به خاطر نمی یاره!!؟ شما چه چیزی رو فهمیدید؟ به چه حقیقت تلخی رسیدید!؟

نهال حرفی رو زد که یه خبرنگار باید بزنه... حرفی رو زد که شروع کنکاش و پژوهش و تلاش خبری یک خبرنگار هست برا کشف حقیقت... اگه حقیقت دانشکده خودتون رو نفهمید... چه چیزی از کشور و دنیا رو خواهید فهمید!!؟

از نهال سپاسگزارم... و می خوام که به توصیه اش عمل کنید... اونوقت با شجاعت یک خبرنگار حرفه ای بنویسید....

سرفراز باشید

حرف های رییس دانشکده با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی

این نامه رو امروز چهارشنبه برای وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشتم. حرف پنهانی نبود... درد دل دانشکده بود... پس بهتره که شما هم بخونید:

 

بسمه تعالی

 جناب آقای صفار هرندی

وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

 سلام و آرزوی عافیت و بهروزی برای شما

این یک نامه دوستانه است خارج از عرف اداری. اینطور بهتر می توانم حرفم را بزنم... شما که ظاهرا کسر شانتان بود، بنده را با این قیافه کفر و کافری ببینید اما من به ندای قلب خودم رفتار می کنم... به دل هم نمی گیرم.

زمانی که بحث وزارت شما برای ارشاد مطرح بود، به دوستان می گفتم خداکند اینطور بشود... من صفار را می شناسم... او مدتی طولانی در جلساتی حاضر می شد که من هم بودم... خصلت هایی که از او به یاد دارم خنده رویی بود و مهربانی، تلاوت خوشی داشت که آدم دلش می خواست به جای چند دقیقه چند ساعت طول بکشد، متین بود و دلسوز و در اعتقادات خودش زلال و پایدار و منش اش ساده و خواستنی. اینها تصاویر دل من بود از شما. اینها را بارها به دوستان اطراف می گفتم و دوست داشتم که هرگز به خود شما نگویم.

بعد هم شما وزیر شدید... خوشحال شدم و گفتم که یکی از مناسب ترین وزرای آقای احمدی نژاد می شود صفار. یادم هست که نامه ای نوشتم خدمت شما و تبریکی ساده و صمیمی گفتم و نوشتم که امیدوارم دانشکده را دریابید.

نامه را که مسکوت گذاشتید... وقت حضوری هم ندادید... وقتی هم که یکی دوبار در ایرنا ملاقات تان کردم... چهره تان سرشار از حذر بود... و بعد هم که خبرها یکی یکی می رسید: به دانشجوی من می گفتید فلانی را عوض اش می کنم... به خادم می گفتید این آقا چرا اینجوری شده... اگه خواستید عوض اش کنید فقط مشورتی بکنید. از اطراف و اکناف هم که از بنده به شما انواع و اقسام گزارش می رسید ... از یک آدم متعصب ساده دل تندخو مثل آقای عبدالله نصیری که هرچه گفته است را به خدا واگذار کردم تا بقیه و بقیه!

خب... من یک بچه روستایی هستم... وقتی دیدم که به دل شما ننشسته ام و چنگی به دلتان نمی زنم... دیگر شما را به حال خود گذاشتم و منتظر شدم تا حکم عزل بیاید و از دانشکده که آخرین نقطه دلخوشی ام به این سرزمین هست به گوشه خانه بروم و همانطور که دیروز به یکی از دوستان می گفتم شاید تقدیر است که در خلوت خودم به نداشته ها و داشته های خود تمرکز کنم. هرگز از این اتفاق نگران نبودم، الان هم نیستم. اگر سرمایه ای در وجود من هست که هست... اگر هم نیست که بهتر است ویترین ریاست دانشکده را هم نداشته باشم.

به هرحال این مدت به این صورت گذشت. حالا عنایت داشته باشید به روی دیگر سکه....

دانشکده خبر تابستان امسال قانونی شد و شورای عالی اداری پس از کش و قوس های زیاد دانشکده را تایید کرد. تا آن زمان و تا همین الان هم دانشکده نه بودجه ای برای خودش دارد، نه می تواند از شهریه هایش خرج کند، نه می تواند لااقل چند دوره آزاد برگزار کند تا درآمدش را به زخمی بزند، نه ساختمان درست و حسابی دارد و نه هیچ امکاناتی. ایرنا هم سالهاست که درها را بر روی دانشکده بسته است و هرجا که لازم باشد با دانشکده قیافه گرفته شود، ما مطرح هستیم!! حالا تصور کنید که این آش ریاست بنده در دانشکده چقدر روغن دارد و لطفا کمی در جلد من بروید تا لمس کنید که برای این آش شنیدن این همه بدو بیراه و تهمت و تهدید و تمسخر چقدر می ارزد. از زمانی هم که دوست بسیار عزیز اما همیشه هیجانی و عصبی ما آقای خادم آمده اند که دیگر نورعلی نور!

تا حرف می زنیم می گویند: تو نزد آقای صفار آدم مسئله داری هستی و برای نگه داشتن تو من دارم سرزنش می شوم! به مبارکی!! دانشکده که به گداخانه تبدیل شده است، من مانده ام و مشکلات ششصد دانشجویی که هر ترم شهریه می دهند ولی پولشان صرف هرجا که بشود، یک ریالش در دانشکده مصرف نمی شود.

برادر عزیز! من هرچه که هستم همینم که هست. خوب یا بد! خودم می دانم و خدای خودم. اما با دهاتی ترین زبان به شما بگویم بدون این که دانسته شود من در دانشکده که هستم، چه می کنم، چه منش و اسلوبی دارم، همه چیز درباره من گفته شد. در یک جمله بگویم: روزی که حکم مسوولیت من را مدیریت قبلی ایرنا زد- البته نه به این خاطر که بنده رنگ کسی یا گروهی بودم، بلکه به این خاطر که کفگیر به ته دیگ خورد و من طبیعی ترین اما نخواستنی ترین گزینه بودم- از خدا خواستم که بتوانم یک پدر خوب برای ششصد دانشجوی این دانشکده باشم... و فکر می کنم که پروردگار رحمن این موهبت را به من داد و این در دانشکده عیان است... به دانشکده علاقمندم و همه پسرها و دخترهای خودم را از صمیم قلب دوست شان دارم... فکر می کنم آنها هم محبتی نسبت به من دارند. خدا را شکر.

اما افکار و نگاهها و عقاید من هم هرچه که هست در وبلاگم www.sepidaar.blogsky.com  منعکس است. خوشحال می شوم سری بزنید. آنجا تصویری از خانه دل من است. اگر رفتید از اولش را مرور کنید.

 

اما اکنون درخواستم این است:

اول: دانشکده را به چوب سازمان نزنید. جلسه هیئت امنا را بگذارید تا دانشکده و دانشجویانش بتوانند از حقوق قانونی خود بهره مند شوند. اجازه ندهید همه ما بیشتر از این مدیون دانشجویان شویم. چند ماه هست که درخواست تشکیل جلسه را برای معاون محترم مطبوعاتی خودتان فرستاده اید و مسکوت مانده است... انصاف نیست.

دوم: اینجا یک دانشکده است. اگر ایرنا می خواهد دانشکده داشته باشد باید در خودش شخصیت و ظرفیت تعامل با یک دانشکده را هم ایجاد کند. دانشکده را با ارعاب و فشار و کتک زدن دانشجویانش نمی شود اداره کرد. ما هم ادعا نمی کنیم که اینجا بهشت است. بالاخره دانشجویان این دانشکده هم بخشی از بدنه دانشجویی این کشور هستند با خوبی ها و بدی هایی که این بدنه دارد. اما به شما عرض کنم... بدانید که دانشجویان این دانشکده بسیار نجیب تر، با اندیشه تر، معتقدتر از میانگین بدنه دانشجویی کشور هستند. بیش از هفتاد درصد آنان هم اکنون در رسانه ها کار می کنند. هیچ رسانه مهمی نیست که دانشجویی از ما در آن نباشد. چرا دختران و پسران دانشکده را اینهمه سرکوفت می زنند؟ چرا به آنها همه جور نسبت ناروایی داده می شود و اگر لازم باشد ضرب و شتم شان می کنند!؟

سوم: این دانشکده باید در چارچوب ضوابط و اساسنامه اش اداره شود. ایرنا یا هرجای دیگری نباید دانشکده را محل تخلیه هیجانات مدیرانش بداند و هر رفتاری را با کادر علمی و اداری دانشکده و دانشجویانش داشته باشد. این دانشکده وابسته به خبرگزاری است و تعریف این وابستگی هم در اساسنامه مصوب مراجع آموزش عالی آمده است. تمامی ضوابط آموزش عالی هم از حیث آموزشی، گزینش دانشجو، تدریس و فارغ التحصیلی طبق اساسنامه بر دانشکده جاری و ساری است. دوستان ایرنا را نسبت به این مسئله توجیه کنید.

 چهارم: اداره دانشکده به عنوان یک فضای آموزش رسانه ای بایست از ثبات و آرامش برخوردار باشد. هر روز به بهانه ای برای ما تشنج درست می کنند. لابد بنده هم مسوول و پاسخگو باید باشم... دانشکده را دریابید.

پنجم: برای خودم هم هیچ چیزی نمی خواهم. بدانید که همان حقوقی را می گیرم که زمان علافی در خبرگزاری با حکم مشاور دکتر ناصری می گرفتم. هیچ مشغله، کار دوم یا درآمد دیگری هم ندارم. صبح اول وقت می آیم دانشکده و آخرین نفری هستم که می روم.

می دانم که شما را با این نامه طولانی اذیت کردم... عفو کنید... این یک تظلم بود از طرف یک کارمند این دولت برای یک وزیر. حرف آخرم این هست: من به کار در این دانشکده افتخار می کنم اما به شرط این که شما هم به من افتخار کنید... اگر غیر از این هست که همان تهدید همیشگی آقای خادم را عملی کنید و بنده را کنار بگذارید. اگر هم احتمالا بودن من را مثبت می دانید آنچه را که عرض کردم فراهم سازید... تا پایان این نیمسال صبر می کنم.

دوست تان دارم... به عنوان حسین صفار هرندی که با صوت خوشی قرآن می خواند و سلامت نفس داشت... وزارت می گذرد.

از خداوند رحمن برای شما آرامش و عافیت و بهروزی آرزو دارم و پیشاپیش نوروز و سال نو را تبریک می گویم.

سخنی که با تو دارم، به نسیم صبح گفتم         دگری نمی شناسم، تو ببر که آشنایی

 با احترام و ارادت

محمد حسن جعفری سهامیه

رییس دانشکده خبر

داستان اسکار: از‎ آغاز تا کنون


با وجود همه دگرگونی هایی که در 77 سال گذشته در صنعت فیلم پیش آمده، جایزه اسکار همچنان پابرجا مانده است.
از اواخر دهه 1920 و ورود صدا به سینما تا قرن 21 و استفاده از تصاویری که به کمک کامپیوتر تولید شده، دهه های متمادی شاهد پیدایش و از میان رفتن سبکهای گوناگون بوده اند.

هالیوود پیوسته سلطه خود را بر عالم خیال حفظ کرده و بر فیلمهای اروپایی، بریتانیایی و هندی - که البته تماشاگران خود را داشته اند – سایه افکنده است.

ستارگان هالیوود نیز از نخستین بازیگران جهانی در دهه 1930 تا ستارگان شکوهمند دهه 1950 و چهره های پر زرق و برق دهه 1970 و بازیگران امروزی که روابط شان موضوع بحث رسانه هاست دستخوش تغییر های بسیاری شده اند.

در تمام این سالها، جایزه اسکار نشان دهنده وضعیت کلی سینما بوده و به عنوان پاداشی به فیلمها، بازیگران و کارگردانانی که دستاوردهای پایداری داشته اند اهدا شده است. حتی هرگاه که آکادمی از یکی از این نشانه ها غافل مانده، باز هم معیارهای مفیدی برای درک روندهای جاری در صنعت فیلم در اختیار مورخان گذاشته است.

ادامه مطلب(کلیک کنید)

 

و این هم حرف های لیلا... تا ببینیم چی پیش می یاد!؟

لیلا خانم دانشجوی دانشکده هم این مطلب رو گذاشته تو وبلاگش:

 ای کاش این دانشکده منحل می شد...

استاد جعفری رییس دانشکده خبر و استاد ما در درس مدیریت خبر تا توانستند در آخرین جلسه درس‌شان ما دانشجویان را به بی موالاتی نسبت به استادانمان و بخصوص آقای قاضی زاده که دیگر در دانشکده ما تدریس نمی کند متهم کردند.. هرچند که بچه ها هم خواستند پاسخی بدهند اما نشد که نشد و از آنجا که دنیای اینترنت و فناوری اطلاعات بزرگتر از دل آدمهاست، اینجا می‌نویسم شاید شما هم حرفی برای گفتن داشته باشید:

ای کاش مشکل ما فقط استادان دانشکده بودند.. از در دانشکده که وارد می شوی همه چیز بوی خاله بازی دارد.. همه با هم فامیل هستند و ماترک (میراث) خبرگزاری جمهوری اسلامی… فلان مسئول دانشکده فامیل فلانی است و چه و چه . تازه توی این دنیای وا نفسا معاون مالی و اداری دانشکده که ما آخر نفهمدیم مدرک لیسانس خودشان را از کدام دانشگاه معتبر اروپایی دریافت کرده اند که به جای درس اقتصاد رسانه به ما آداب و معاشرت دیپلماتیک آموختند، آخر کار از ما خواستند برای خبرگزاری متبوعشان یعنی ایرنا تبلیغات بگیریم تا 10 نمره ای گیرمان بیاید…

آن یکی که مسئول فنی ایرنا است به ما تکنولوژی نوین ارتباطی درس داد که آخر کار نفهمیدیم که این چیزهایی که گفت چه ربطی به تکنولوژی نوین ارتباطی دارد و صد البته نداشت چون من جزوه استادان قبلی را که مطالعه کردم زمین تا آسمان با آنچه ما آموختیم فاصله داشت و البته کاربردی تر بود..

استاد دیگری که ما در خدمت ایشان بودیم، کسی بود که دختر و پسر از او ناراضی بودند، این نارضایتی ها نه به خاطر سختگیری بود بلکه تنها به خاطر یاد نگرفتن و حواشی کلاس بود که حال همه را به هم می‌زد... تا آنجا که ما از دانشجویان دانشگاه علامه شنیدیم، این استاد ارتباط تصویری وجهه مناسبی در این دانشگاه هم نداشت و بالاخره پس از چند سال نق و نوق زدن دانشجویان و چرندیاتی که جای لابراتوار عکاسی به ما تحویل داده شد، دانشکده یادش آمد که فاتحه اش را بخواند.

و البته آقای قاضی زاده گرچه ما همه زخم زبانهاف نیش خندها و سختگیریهایی که داشت را قبول کردیم و خیلی از او یاد گرفتیم، اما واقعا گاهی اوقات به خاطر حرفهایی که می زد ما (دخترها) از دستش کفری می شدیم و البته این منجر به این نشد که تقاضای اخراج او را از دانشگاه کنیم..

استاد دیگر ما که گزارش نویسی درس می‌داد، از استادان با تجربه در دانشگاه آزاد بود اما دریغ از یک گزارش که در روزنامه ای نوشته باشد و به ما به عنوان نمونه نشان دهد.

استاد روابط بین الملل ما هم به جای یاد دادن اصول روابط بین المللی جزوه ای از سازمانهای بین المللی تهیه کرد و من الان که در خدمت شما هستم یادم نمی آید که سازمانهای بین المللی یعنی چه..

و البته استاد زبانشناسی که وقتی سر کلاس او می نشستی دود از سرت بلند می شد چون نمی فهمیدی چه می گوید و ۲۴ ساعته دنبال این بود که به ما بفهماند "خوار" با "خار" فرق می کند. البته برای ما خبرنگار جماعت چه فرقی می کنه که حسن کچل باشه یا کچل حسن..

استاد دیگر هرچه می گفتی فقط معتقد بود که مرغ یک پا دارد و فقط خودش می داند که پای چپ دارد یا راست. این هم از عجایب روزگار بود که پس از چند سال رو به افول گذاشت...

راستی استاد جعفری! چه خبر از دکتر روغنی‌ها، خانم رفعتی، آقای اشتریان، استاد توکلی، استاد بشیریه و دهها استاد دیگری که به دلایل نا معلومی دیگر در دانشکده تدریس نمی کنند و یا به قولی کنار گذاشته شده اند. استاد اشتریان هر جلسه از ما درس می پرسید و مجبورمان می کرد که اصطلاحات سیاسی را تحلیل کنیم و ما این کار را با دل و جان انجام می دادیم چون استاد واقعا استاد بود...

یک ماه از آغاز ترم جدید می گذرد واحد "جدول برنامه خبری" که روزگاری استاد روغنی ها درس می‌داد، امروز با سمت جدیدی که آقای جوانفکر در دستگاه حکومتی کسب کرده اند، تشکیل نشده است.

خانم رفعتی که تنها مدافع حقوق دانشجویان دانشکده بودند، به ایرنا تبعید شده اند و جای ایشان را خود بهتر می‌دانید کسب کرده اند...

شاید به بهانه علمی ـ کاربردی بودن دانشکده، امروز هر کس که از خیابان رد می شود روزی استاد ما خواهد بود و این دانشکدده ای کاش در پیچ و خم شورای عالی اداری منحل می شد تا عبرتی باشد برای سایرین که محیط دانشکده را با خبرگزاری جمهوری اسلامی اشتباه نگیرد....