سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

خب... این هم یه جور نگاه به رفتارهای روزمره آدم هاست!

نبود خواری و کوچکی بین سگها (خردمندان)
به طبیعت نگاه کنید ، شگفت زده خواهید شد. اگر دو سگ بخواهند با یکدیگر بجنگند، همچون انسان شروع به جنگ نمی کنند. آنها این اندازه نادان نیستند! هر یک از آنها در آغاز با تمهیدهایی به دیگری نشان می دهد که "من کی هستم! آنها پارس می کنند، می پرند، سینه هاشان را جلو می دهند و دندان هایشان را به هم نشان می دهند. هر کدام از این دو سگ با ساده ترین روش به هم می گویند که من اینم! تو چی هستی؟" و دیگری هم توانایی های خود را نشان می دهد و سپس همه چیز روشن می شود - چون آنها نادان نیستند. نیازی به جنگیدن نیست. هنگامی که روشن شد که کدامیک قوی تر است، آنکه ضعیف تر است به دیگری پشت می کند، دمش را می گذارد روی کولش و به راه خود می رود.
  ولی اینجا احساس خواری و کوچکی در میان نیست. به یاد داشته باشید ، اگر فکر کنید که آنکه با دم روی کولش دارد دور می شود خوار و کوچک شده است، سخت در اشتباهید. شما با ذهن انسانی تان به این رویداد رنگ خواری و تحقیر و کوچکی داده اید. این کار نتیجه ی یک تصمیم ساده است.

اگر من از شما بپرسم که دو یا سه کدامیک بزرگتر است؟ و شما بگویید سه، و سپس نتیجه بگیرید که دو خوار و کوچک شده است. این یک تقسیم بندی و بخش بندی بی خردانه است! سگ ها آفریده های خردمندی هستند. این دو سگ تصمیم می گیرند بدون هر گونه خشونتی،‌ بدون هر گونه ستیزی مساله شان را حل و هموار کنند. آنها تنها با یک ریشخند تصمیم شان را می گیرند.
  این نکته رو به یاد داشته باشید که آنکه از میدان بیرون می رود، ترسو نیست. او همه جراتش را نشان داده است. همه چیز را روی میز بگذارید، هیچ چاقویی را پنهان نکنید، حتی چاقوی ساختگی را. نیازی به جنگیدن و احساس خواری و کوچک شدن نیست. آفرینش باید یکی را یک سگ بزرگتری می آفرید که نیافریده. پس کار تمام است! (منبع:‌ناشناس)

مردها و زن ها... دو روی یک سکه ان!


آینده:
یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است.
یک مرد
تا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود.

موفقیت:
یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش
خرج میکند درآمد داشته باشد. یک زن موفق کسی است
که بتواند چنین مردی را پیدا کند.

ازدواج:
یک زن به امید اینکه شوهرش تغییر کند با او ازدواج میکند،
ولی تغییر نمیکند. یک مــرد به این امید با همسرش ازدواج
میکند که تغییر نکند، ولی تغییر میکند.

روابط:
اول از همه، یک مرد یک رابطه را یک رابطه بحساب نمی آورد. وقتی رابطه ای تمام میشود، زن شروع به گریه نموده و سفره دلش را برای دوستان دخترش میگشاید و نیز شعری با عنوان "همه مردها نادانند" می سراید. سپس به ادامه زندگیش میپردازد.

 مرد هنگام جدایی اندکی مشکلاتش بیشتر است. 6 ماه پس از جدایی ساعت 3 نیمه شب یک پنجشنبه، تلفن میزند و میگوید: "فقط میخواستم بدونی که زندگیمو از بین بردی، هیچوت نمی بخشمت، ازت متنفرم، تو یه دیوانه ای، ولی میخوام بدونی باز هم یه فرصتی برامون باقی مونده." نام این کار تماس تلفنی "ازت متنفرم/عاشقتم" است که 99 درصد مردان حداقل یک بار آنرا انجام میدهند. برخی کلاسهای مشاوره ای مخصوص مردان برای رها شدن از این نیاز تشکیل میشود که معمولا تاثیری در بر ندارند.


بلوغ:
زنان بسیار سریعتر از مردان بالغ میشوند. اغلب دختران 17 ساله میتوانند مانند یک انسان بالغ رفتار کنند. اغلب پسران 17 ساله هنوز در عالم کودکانه بسر برده و رفتارهای ناپخته دارند. به همین دلیل است که اکثر دوستی های دوران دبیرستان به ندرت سرانجام پیدا میکنند.

(ادامه دارد...)

چیزهایی که داریم، "خوب" ان... اما خوبترها رو از دست ندیم!

مغایرت های زمانه ما!

ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر

مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر

 

متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر

 

بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم، خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود عصبانی می شویم، تا دیروقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم، خیلی کم مطالعه می کنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه می کنیم و خیلی بندرت دعا می کنیم

دارایی های بیشتری داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت می کنیم اما به اندازه کافی دوست نمی داریم و خیلی زیاد دروغ می گوییم

زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛ به زندگی، تنها سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان

ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر

بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم

ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم

فضای بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضای درون را، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را
  
بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم، بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام  می رسانیم

عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر

کامپیوترهای بیشتری می سازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم

اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های کوتاه قد، سودهای کلان اما روابط سطحی

فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده

بدین دلیل است که پیشنهاد می کنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیت های خاص (روز مبادا) نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است

در جستجو دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشید

زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید

زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است

از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید

عباراتی مانند ”یکی از این روزها“ و ”روزی“ را از فرهنگ لغت خود خارج کنید. بیایید نامه ای را که قصد داشتیم ”یکی از این روزها“ بنویسیم همین امروز بنویسیم

بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم. هیچ چیزی را که می تواند به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید

هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمیدانید که شاید آن می تواند آخرین لحظه باشد

اگر شما آنقدر گرفتارید که وقت ندارید این پیغام را برای کسانیکه دوست دارید بفرستید، و به خودتان می گویید که یکی از این روزها“ آنرا خواهم فرستاد، فقط فکر کنید ... ”یکی از این روزها“ ممکن است شما اینجا نباشید!

کلماتی چون گوهر... یا گوهرهایی از کلمات

به من بگو  نگو، نمیگویم، اما نگو نفهم، که نمی توانم، من می فهمم.
دکتر علی شریعتی

شما بدون تسلط بر خود نمی توانید فاتح دیگران باشید.
کیم وو چونگ

اگر کسی ترا آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
مارکز

بهترین راه پیش بینی آینده، ساختن آن است.
برایان تریس

در درون جسارت، نبوغ و قدرت سحر آمیزی نهفته است.
گوته

هر کجا می روی، با تمام قلبت برو.
ناشناس

آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی ماه است که او را پایبند می کند.
تاگور

سرمایه های هر دلی، حرفهایی است که برای گفتن داره.
ناشناس

زنانیکه می خواهند مرد باشند، زنانی هستند که نمی دانند زن هستند.
الکساندر دوما

شانس هرگز کافی نیست.
اندرو متیوس

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند .
مارکز

قانون احتمالات یادت نره ، بالاخره یک نفر خواهد گفت بله.
آنتونی رابینز

اگر فکر می کنید که موفق می شوید یا شکست می خورید، در هر دو صورت درست فکر کرده اید.
آنتونی رابینز

وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است .
لارو شفوکو

در تاریخ جهان ، هر لحظه عظیم و تعیین کننده ، پیروزی نوعی عشق است.
امرسون

دنبال کسی نگرد که بتوانی با او زندگی کنی، دنبال کسی باش که بدون او نتوانی زندگی کنی.
ناشناس

عشق، فراموش کردن خود در وجود کسی است که همیشه و در همه حال ما را به یاد دارد.
ناشناس

عشق یعنی ترس از دست دادن تو.
ایتالیائی

موفقیت: یک درصد نبوغ ، 99 درصد عرق ریختن.
توماس ادیسون

مهم این نیست که در کجای این جهان ایستاده ایم، مهم این است که در چه مسیری گام بر می داریم.
هولمز

سعی نکنیم بهتر یا بدنر از دیگران باشیم، بکوشیم نسبت به خوذمان بهترین باشیم.
مارکوس گداویر

مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثرمان بیش از یک چراغ موشی از آن استفاده نمی کنیم.
ویلیام جیمز

تنها بنائی که هر چه بیشتر بلرزه، محکمتر می شه، دل آدمی است. 
ناشناس

عشق یک طرفه!! نمایشنامه ای در دو پرده!

یکی بود، یکی نبود... پسر و دختری بودن که یکی شون عاشق اون یکی بود... عوض اش اون یکی عاشق یکی دیگه بود و اون یکی دیگه هم...!!  

اصلا بی خیال... من چی کاره ام که تعریف کنم... خودتون بخونین ببینین کی به کی بوده!!

پرده اول:

- سلام! دلم برات خیلی تنگ شده بود...
پسرک از شادی تو پوست خود نمی گنجید... راست میگفت ...خیلی وقت بود که ندیده بودش..دلش واسش یه ذره شده بود..تو چشای سیاهش زل زد همون چشمایی که  وقتی ۱۶سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق اش بشه و با تهدید و داد و هوار و عربده! بالاخره کاری کرد که باهم مثلا دوست شدن...
دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حرفای پسرک پرید و گفت: من دیرم شده زودی باید برم خونه!!
همیشه همین جور بوده  هر وقت دخترک پسرک را میدید زود باید بر می گشت!
پسرک معطل نکرد و کادویی رو که برای دخترک خریده بود با کلی اشتیاق به دخترک داد...
دخترک بی تفاوت بسته را گرفت... زد زیر بغلش و خشک و خالی تشکری هم کرد...حتی کنجکاویی نکرد داخل بسته رو ببنیه...
پسرک خواست سر سخن روباز کند که دخترک گفت : وای دیرم شد ... من دیگه برم خداحافظ...
... و پسرک در سوک لحظه جدایی ماتم گرفت و رفتن معشوق رو نظاره کرد..

پرده دوم:

دخترک هراسان و دل نگران بود...در راه نیم نگاهی به بسته انداخت... یه خرس عروسکی خوشگل بود ... هوا دیگه داشت کم کم سرد میشد و سرعت ماشین هایی که رد میشدند ترس دخترک رو از دیر رسیدن بیشتر میکرد..
پسره مثل همیشه ۵ دقیقه تاخیر داشت اما بازم  مثل همیشه ریلکس بود...دخترک سلام کرد و پسر پاسخ گفت.
دخترک بی درنگ بسته را به پسر داد و نگاه پر شوقش را به نگاه پسر دوخت. پسر نیم نگاهی  به بسته انداخت و گفت: مرسی...بسته را باز کرد و ناگاه چشمش به نامه ای افتاد که عاشق خوش خیال  دخترک برای او نوشته بود... لبخندی زد و به روی خود نیاورد...چند دقیقه ای را با هم سپری کردن و باز مثل همیشه خداحافظی و نگاه ملتمس عاشقی که از لحظه ی وداع بیزار است... این بار دخترک عاشق بود و پسره معشوق او..معشوقی که شاید جسم اون سر قرار  با 5 دقیقه تاخیر حاضر شده بود ، اما دلش از لحظه اول جای دیگه ای بود...

توصیه سناریست: هرجا دلتون خواست می تونید جای کلمات پسر و دختر رو عوض کنید!!

می بینید! چقدر راه های جور واجور برا زندگی هست!!؟

 فرض کنید دو تا گاو دارید!

سوسیالیسم: دو گاو دارید. یکی را نگه می دارید. دیگری را به همسایه خود می دهید.
کمونیسم : دو گاو دارید.دولت هر دوی آنها را می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند.
فاشیسم : دو گاو دارید.شیر را به دولت می دهید. دولت آن را به شما می فروشد.
کاپیتالیسم: دو گاو دارید. هر دوی آنها را می دوشید. شیرها را بر زمین می ریزید تا قیمت ها همچنان بالا بماند.
نازیسم: دو گاو دارید.دولت به سوی شما تیراندازی می کند و هر دو گاو را می گیرد.
آنارشیسم: دو گاو دارید. گاوها شما را می کشند و همدیگر را می دوشند.
سادیسم : دوگاو دارید. به هر دوی آنها تیراندازی می کنید و خودتان را در میان ظرف شیرها می اندازید.
آپارتاید : دو گاو دارید شیر گاو سیاه را به گاو سفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.
دولت مرفه : دو گاو دارید. آنها را می دوشید و بعد شیرشان را به خودشان می دهید تا بنوشند.
بوروکراسی : دو گاو دارید. برای تهیه شناسنامه آنها هفده فرم را در سه نسخه پر می کنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.
سازمان ملل : دو گاو دارید. فرانسه شما را از دوشیدن آنها وتو می کند. آمریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو می کنند. نیوزلند رای ممتنع می دهد.
ایده آلیسم : دو گاو دارید.ازدواج می کنید. همسر شما آنها را می دوشد.
رئالیسم : دو گاو دارید. ازدواج می کنید. اما هنوز هم خودتان آنها را می دوشید.
متحجریسم : دو گاو دارید. زشت است شیر گاو ماده را بدوشید.
فمینیسم : دو گاو دارید. حق ندارید شیر گاو ماده را بدوشید.
پلورالیسم : دو گاو نر و ماده دارید. از هر کدام شیر بدوشید فرقی نمی کند.
لیبرالیسم : دو گاو دارید. آنها را نمی دوشید چون آزادیشان محدود می شود.
دموکراسی مطلق: دو گاو دارید. از همسایه ها رای می گیرید که آنها را بدوشید یا نه.
سکولاریسم : دو گاو دارید. پس به خدا نیازی نیست
ایمان: دو گاو دارید... به خوراک و جا و نیازهاشون می رسید... شیرشون رو می دوشین... (سهم گوساله رو نه البته!)، آب قاطی اش نمی کنید... هم خودتون مصرف می کنید... هم مراعات همسایه ها رو می کنید! 

این تیم فوتبال دانشکده خبر هست... نه برگ چغندر!

اینطور که سیدامید عرب،سنگربان تیم فوتبال دانشکده، خبر داده (کلیک کنید)، بروبچه های تیم ما در مسابقات فوتسال ایرنا، جسارتا سوم شده ان که البته این مقام اولین بار بدست می یاد. خب ما هم تبریک می گیم و تک تک فوتبالیست های تیم رو "ماچ" می کنیم. ضمنا درگوشی بگم که وضعیت فعالیت های ورزشی دانشکده اصلا مناسب نیست... یعنی تقریبا فعالیتی نداریم... باید همه بجنبیم به خصوص این آقای باطن که خودش کلی مربی هست باید دستی بالا بزنه و یه کم امکانات جور کنه... ضمنا دخترای دانشکده مراقب باشن که عقب نمونن. پیشنهاد می کنم یه دوره مسابقات فوتسال دخمرای دانشکده بین رشته ها و گرایش های مختلف برگزار بشه... خودش شروع خوبی هست.