سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

باورتون می شه!؟

 

"تماشای چهره مردان خدا… عبادت است!" باورتون می شه!؟؟

 

حدود نیمه شب ... در اتاق سرگرم کاری بودم … صدایی ساده و گرم همچون نسیم لاله گوشم را تازه کرد… در جستجوی صدا بیرون آمدم… شبکه یک تلویزیون ... و چشمانم بر چهره ای اهورایی نشست و دقایقی… وجودم در تسخیر فضایی سکرآور بود… از جانم رایحه تازگی شنیدم!

                                     

بی پیرایه ای بگویم ... پس از آن دقایق گمان بردم که گویی سالها از آخرین تجربه ای که نگاهم آرام و خاموش، بر چهره مردی الهی خیره ماند و آسمان آبی جمالش، شبنم تازگی در وجودم بارید… گذشته است… هر روز و شاید در هر روز چندین بار، مردانی "روحانی" را ملاقات می کنم … اما برایم تنها تمایزی که از بقیه جماعت دارند، تفاوت در طرز لباس و نوع سخن گفتن است … بی آنکه از آن پرتو پرطراوت خدایی اثری در سیما و سخن شان یافته شود!

… اعتراف سختی است ... اما بگویم که پیوسته در این اندیشه آزاردهنده بوده ام که به راستی چرا؟ آیا چشمان من آنقدر غبارآلودند و سرد که می بینند اما لذتی نمی برند؟! آری… گویی چشمانم اینگونه اند و آینه دل نیز! به تعبیر مولانا:

 

آینه ات دانی چرا غماز نیست؟           چون که زنگار از رخش ممتاز نیست

 

…اما مگر نه که نور عرفان و ایمان مواج در جمال مردان خدا، حتی در دلهای سرد و تاریک نیز گرمی و طراوت می آفریند… پس چرا آن تجربه های دلنشین گذشته های دور، چندان تکرار نمی شوند؟؟ چرا؟!

 

                                *****************

شما هم امشب حدود نیمه شب… شبکه یک تلویزیون را باز کنید… این صدای سرشار از خلوص و پرهیز، این چهره لبریز از چشمه های شبنم و این جمال سرمست از سادگی و لطافت را تجربه کنید … و بیاندیشید که چه رمزی در این همه پنهان و پیداست… برای چه این انسان ساده و بی آلایش این اندازه خواستنی است و کلامش تا این حد دل نشین! چرا مانند او اینقدر اندک اند!؟

 

…در این باره بیشتر گفتگو خواهیم کرد. ایام عزاداری سرور وارستگان تسلیت باد! کلیک کنید!

 

 

سپیدار مسوولیت تمامی مطالب این وبلاگ رو برعهده می گیره!!

 

وبلاگ، تابلوی شخصی یا رسانه ملی!؟

 

به نظر شما یه وبلاگ اگه چی باشه خوبه!؟ محلی برای اطلاع رسانی؟ جایی برای تبلیغ کالا؟ ابزاری برای خالی کردن عقده ها و بد و بیراه گفتن به بقیه؟ یا... هیچکدوم از اینها!؟

 

از زمانی که در همین گذشته نه چندان دور، این میوه تلخ و شیرین فن آوری اطلاعات در دنیا و ایران رایج شد، حرف و حدیث ها،‌ قضاوت ها و ارزیابی های مختلفی از ماهیتی که می شه به این پدیده داد، صورت گرفته و می گیره.

 

اما به نظر من، بهترین حالتی که می شه برای وبلاگ های "شخصی" در نظر گرفت این هست که اجازه بدیم اونها، آیینه ای باشن برای شناخت ابعاد مختلف وجودی نویسنده هاشون:‌ از ابعاد عاطفی،‌ اخلاقی و تجربی و به قول معروف احوالات شخصیه افراد گرفته تا داشته های علمی و ذخیره های دانشی اونها... همینطور دیدگاه های اعتقادی و اجتماعی و سیاسی شون.

 

لذا اگر قرار باشه من هم به سهم خودم به وبلاگ نویس ها یه توصیه بکنم اینه که: وبلاگ رو نه با رسانه ملی اشتباه بگیرین که هر تر و خشکی توش پیدا بشه... نه با شرکت سهامی که هرکی هرچی دوست داره توش بنویسه... و نه هیچ چیز دیگه ای... اجازه بدین وبلاگتون خودتون باشه... اگه هم از دیگران مطلبی رو انتخاب و تو وبلاگتون درج می کنید... یه قاعده خیلی خیلی مهم رو حتما رعایت کنید... فقط و فقط مطلبی رو بزنید که مثل خود خود شماست... چیزی رو که شبیه خودتون نیست با خیال راحت سانسور کنید... چرا؟ برای این که ... اولین انتظاری که هست اینه که وبلاگ شما خود شما باشه... این به نظر من یه خدمت بزرگ هست به خودتون و خودمون و خودشون!!

 

بنابر این سپیدار مسوولیت تمامی مطالب این وبلاگ رو می پذیره! و قول می ده هرچی این تو نوشته شد... یه تکه ای باشه از وجود سپیدار! البته نظرات خوانندگان به خودشون مربوطه... سانسور هم اصلا در کار نیست! سرفراز باشید

 

ترانه ای برای زندگی...

این ترانه را تقدیم می کنم به همه فرزندانم ... در خانه و در دانشکده ...

و تقدیم می کنم به آنان که مفهوم زندگی را دوست دارند... به همه!

 

زندگی رودی است در جریان و من

    در حصار "قایقم" پارو زنان

رود  گه آرام و گه پر جنب و جوش

    مقصدم دریاست در آن سوی دور

عطر دریا در مشام ام موج زن

    در تلاطم می کشد این جان خیس

رود گه هموار و گه سخت از نشیب

    دست من لرزان و سرد و بی شکیب

جلوه دریا ولی در جان من

     بس خیال انگیز سرشار از شمیم

 قایق ام کوچک ولی اندوه نیست

    جان قایقران اگر گردد وسیع

            ***

هر دو سوی رود در هر گام من

      پرهیاهو، پر تنش،‌ پر گفت و گوی 

آنطرف دستی است در پرتاب سنگ

              چشم بسته، خشم بر دل، سخت گیر

آنطرف تر پچ پچی آید به چشم

       از میان سایه های کور و شوم

گوش جانم لیک مست هلهله

       مست مست از نغمه های شور و نور

                 ***

سنگ های کینه های کور گاه

             می زند زخمینه ها بر قایق ام

می خراشد بازوان خسته ام

       می شکافد سینه پر آذر ام

یک ترانه هست اما هر نفس

پر ترنم،‌ خوش نوا، جان بخش و گرم

از دل دریاست این آهنگ شاد

      می تراود شبنم اش در جان من

تازه می سازد درون تشنه ام

        رام می گردد دل آشفته ام

می گشاید چشم من از اندرون

      بر افق های سراسر تازگی

باز می آید به یادم جلوه ای

           از جمال دلربای زندگی

          ***

دست من لرزان و سرد و بی شکیب

لیک دل بی تاب وصل روی دوست

می خرامد قایق ام آرام و رام

در میان موج و سنگ و همهمه

وا نهد آن دست های کینه را

وارهد از شومی هر وسوسه

می رسد آخر به مقصد قایق ام

چهره بگشاید به رویم زندگی

می گشاید دلبرم آغوش خویش

گرم بگذارد مرا در جان خویش

من بیاسایم به پایش جاودان

من رها گردم از این زندان نان

         ***

 زندگی رودی است در جریان و من...

مقصدم دریاست در آن سوی دور

کس نداند در کدامین پیچ تند

قایق من باز ماند از نفس

جان قایقران رها گردد رها

از حصار قایق و مکر و گناه

می رسد روزی به پایان این سفر

می شود سیراب کام تشنه ام

می شود روزی تمام این مردگی

یک جهان آید سراسر زندگی

            ***

زندگی رودی است در جریان و من... مقصدم دریاست در آن سوی دور...