اگر کودکی با انتقاد زندگی کند، می آموزد که محکوم کند.
اگر کودکی با عناد و دشمنی زندگی کند، می آموزد که ستیزه جو باشد.
اگر کودکی با ترس زندگی کند، می آموزد که همواره بترسد.
اگر کودکی با احساس ترحم زندگی کند، می آموزد که احساس بد بختی کند.
اگر کودکی با تمسخر زندگی کند، می آموزد که متزلزل باشد.
اگر کودکی با شرمساری زندگی کند، می آموزد که احساس گناه کند.
اگر کودکی با آگاهی به توانایی هایش زندگی کند، می آموزد که اعتماد به نفس داشته باشد.
اگر کودکی با عشق بدون قید و شرط زندگی کند، می آموزد که عشق بورزد.
اگر کودکی با تایید زندگی کند، می آموزد که خویشتن را دوست بدارد
اگر کودکی با بینش و شناخت درست زندگی کند، می آموزد که در زندگی هدف داشته باشد.
اگر کودکی با صداقت و انصاف زندگی کند، می آموزد که راستگو و درستکار باشد.
اگر کودکی با احساس امنیت زندگی کند، می آموزد که به خود و اطرافینش اعتماد داشته باشد.
اگر کودکی با دوستی و مهربانی زندگی کند، می آموزد که زندگی را زیبا ببیند.
اگر کودکی با بردباری زندگی کند، می آموزد که صبور باشد.
اگر کودکی با تشویق به جا زندگی کند، می آموزد که قدردانی کند.
اگر شما با آرامش زندگی کنید ، کودک شما می آموزد که بدون اضطراب زندگی کند...
(ناشناس)
آره، داشتیم با خدا دو نفری گپ می زدیم و حال می کردیم که فرصت طلبی کردم و گفتم: راستی خدا جون چی شد که اینجوری شد!؟ ... بعد خدا نیگام کرد... بعد دلم به من گفت:
اون اول ها حتی نیستی هم وجود نداشت، برا اینکه...
باید هستی وجود می داشت که نیستی معنا پیدا می کرد
... تنها خود خدا بود، مهربون مهربون مهربون ... جدای از همه هست و نیست ها
بعد توی علم خدا... اینقدر اینقدر چیزها بود... که می تونست به "وجود" بیاد... می تونست باشه... می تونست بشه... خدا هم مهربون بود... قدرتش رو هم داشت... حکمت اش رو هم داشت... بعد واگذار کرد به رحمتش...
این بود که خدای مهربون اراده کرد تا روحش را در عالم وجود نمایان کنه و اینطور بود که هستی با همه زیبائی هاش شکل گرفت ... طبیعت و هستی از مهربونی او سرچشمه گرفت... تا همه اونایی که می تونستن کامل بشن، بیان تو این دنیا و تلاش کنن که کامل بشن ...
خدا هم نشان خودش، تصویر خودش و عکس خودش رو، همه جا گذاشت تا اونایی که دنبال راه بودن، اندیشه کنن و پا بذارن تو راه...
هرچی دور و اطرافت می بینی نشان ها و عکس های خداست... کوچیک و بزرگ و جور وا جور!
... تازه همه عکس هایی رو که این دور و برا می بینیم فقط یه عکس 3در 4 از مهربونی خداست..
برای تماشای عکس ها و نشان های بزرگترش... به کهکشان ها نگاه کنید ... اونجاها بقیه آفریده های خدا به وجود اومدن و دارن تلاش می کنن که کامل بشن... پس دارن ادامه زندگی می دن... حتی تصور هم نمی تونید بکنید که هستی تا کجاها امتداد داره ... حالا هرجا که هستی تموم بشه... اون طرفش نیستی آغاز می شه ... نیستی که نیست ، نیستی یعنی همه اونهایی که هنوز نیستن ولی می تونن باشن... پس اونجا تازه یه آغاز هست... آغاز خلقت های تازه... یعنی خدا همیشه و همیشه و همیشه خلق می کنه... چون خودش مطلق هست ... علم اش هم مطلقه... مهربونی اش هم مطلقه... پس اگه آفرینش نکنه... ظلمه... و خدا هم همه کار می تونه بکنه غیر از ظلم ...
خلاصه اینطوری بود که اینجوری شد....
بعضیها شعرشان سپید است، دلشان سیاه
بعضیها شعرشان کهنه است، فکرشان نو
بعضیها شعرشان نو است، فکرشان کهنه
بعضیها یک عمر زندگی میکنند برای رسیدن به زندگی
بعضیها زمین را از خدا مجانی میگیرند و به بندگان خدا گران میفروشند
بعضیها حمال کتابند
بعضیها بقال کتابند
بعضیها انباردارکتابند
بعضیها کلکسیونر کتابند
بعضیها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان
بعضیها اصلا قیمتی ندارند
بعضیها به درد آلبوم میخورند
بعضیها را باید قاب گرفت
بعضیها را باید بایگانی کرد
بعضیها را باید به آب انداخت
بعضیها هزار لایه دارند
بعضیها ارزششان به حساب بانکیشان است
بعضیها همرنگ جماعت میشوند ولی همفکر جماعت نه
بعضیها را همیشه در بانکها میبینی یا در بنگاهها
بعضیها در حسرت پول همیشه مریضند
بعضیها برای حفظ پول همیشه بیخوابند
بعضیها برای دیدن پول همیشه میخوابند
بعضیها برای پول همه کاره میشوند
بعضیها نان نامشان را میخورند
بعضیها نان جوانیشان را میخورند
بعضیها نان موی سفیدشان را میخورند
بعضیها نان پدرانشان را میخورند
بعضیها نان خشک و خالی میخورند
بعضیها اصلا نان نمیخورند
بعضیها با گلها صحبت میکنند
بعضیها با ستارهها رابطه دارند
بعضی ها صدای آب را ترجمه میکنند
بعضی ها صدای ملائک را میشنوند
بعضی ها صدای دل خود را هم نمیشنوند
بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمیدهند
بعضی ها در تلاشند که بیتفاوت باشند
بعضی ها فکر میکنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست
بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست
بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود میدانند
بعضی ها فکر میکنند پول مغز میآورد و بی پولی بی مغزی
بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر میکشند
بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه میگیرند
بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمیکشند
بعضی ها یک درجه تند زندگی میکنند، بعضیها یک درجه کند
هیچکس بیدرجه نیست
بعضی ها حتی در تابستان هم سرما میخورند
بعضی ها در تمام زندگیشان نقش بازی میکنند
بعضی از آدمها فاصلة پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ
بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر، بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی
بعضی ها به پز میگویند پرستیژ
(ایراد آیین نامه ای: اگه خواستین بدونین اینها رو کی نوشته... از دوست خوش ذوق پرویز مصلی نژاد بپرسین و به من هم بگین... ممنونم پرویزجان)
معشوق من!! اگر تمام عمر زمین را زنده ام می داشتی
... و من در تمام لحظات آن تنها نام تو را زمزمه می کردم...
اگر تمام درختان جنگل ها مداد من بود
... و من تنها نام تو را می نگاشتم...
اگر تمام صفحات زمین و آسمان دفتر مشق من بود
... و من تنها نام تو را بر آن می نوشتم...
اگر تمامی عشق یکجا در سینه من بود
... و من تنها نام تو را عاشقانه ناله می کردم...
اگر زبان تمام آدمها بیان من بود
... و من تنها نام تو را زمزمه می کردم...
اگر تمامی چشم ها دیدگان چهره من بود
... و من تنها نام های بیشمار تو را نظاره می کردم...
اگر تمامی گوش ها از آن من بود
... تا تنها ترنم نام تو را بشنوم...
... اگر تمامی دل ها در سینه من بود
... تا تنها نام تو را در آن گنجینه کنم...
................
روزی که به سوی تو باز گردم...
خواهم دانست که چه اندک فرصت هایی بودند برای یاد تو
... و چه پایه نیازمندم به نور نام تو!
پس معشوق من!
همه چیز را اگر ستاندی ... توفیق ذکر نام ات را نستان... ای نور چشم جهان... ای آفریننده و ای پرورنده من!
گاهی در کوشه و کنار تکههای طنزآمیزی از بزرگان دیده میشود. بگذریم از خطاهای جالب سیاستمداران که مدام در معرض نقد هستند
بعضی از این جملات قصار طنزآمیز در کتابهای مختلفی گردآوری شدهاند که خواندن چند تایشان خالی از لطف نیست:
جی.سی.اسکوایر:
من آنقدرها که تو مست میکنی فکر نیستم.
ژان کوکتو:
اگر قرار بر انتخاب باشد، جماعت همیشه باراباس را از مصلوب شدن نجات خواهد داد.
اد گاردنر:
اپرا یعنی این که خنجری را تا دسته در پشت مردی فرو کنند و او به جای خونریزی زیر آواز بزند.
پیتر یوستینوف:
اینجا کشوری آزاد است خانم. ما حق داریم در مکانهای عمومی وارد زندگی خصوصی شما بشویم.
لرد بایرون:
من از صمیم قلب امیدوارم که ما در سراسر زندگی همدیگر را چنان عاشقانه دوست بداریم که گویی هرگز ازدواج نکردهایم.
مارک تواین:
اثر کلاسیک، اثری است که همه آرزو میکنند خوانده باشند. اما هیچ کس نمیخواندش.
از مجلهی Punch:
تقریباً همهی نوابغ از دنیا رفتهاند: کارلایل، تنیسون، براونینگ و جرج الیوت. من هم که چندان حال خوشی ندارم!
جرج برنارد شاو:
انقلابها هیچ گاه بار استبداد را سبک نکردهاند بلکه بار را از شانهای به شانه دیگر منتقل کردهاند.
لویس بونوئل:
خدا را شکر که هنوز خدانشناسم!
باج راسلز:
جنون موروثی است. از بچههایتان به شما میرسد.
جیمز مکلود:
زن خطاب به شوهر: یکی از قزلآلاهایی که هفتهی گذشته برای صیدش رفته بودی، زنگ زد و شماره تلفنش را گذاشت.
فردریش نیچه:
زن، دومین خطای خدا بود.
جری روبین:
من مشهورم. شغلم این است.
کلیفتون فیدمن:
پنیر، جهش شیر است به سوی جاودانگی.
گروچو مارکس (خطاب به یک نویسنده):
از لحظهای که کتابتان را به دست گرفتم تا وقتی که آن را زمین گذاشتم، همینطور یکریز میخندیدم. باید یک روز بخوانمش.
گریسی آلن:
وقتی به دنیا آمدم، چنان حیرتزده شدم که تا یک سال و نیم قدرت تکلم نداشتم.
لسلی پیج:
بیشتر بچهها از درآمدن گلها خوششان میآید. البته بیشتر از ریشه
(دست مریزاد به دوستم پرویز مصلی نژاد)