سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

هماهنگی انرژی های جسمی (2)؛ نقش مکان های معنوی

دومین امکان محیطی، برای غنی سازی، آرام سازی و هماهنگی انرژی های جسمی، حضور در اماکن معنوی خاص است. امروزه، حتی یافته های روانشناسی، این مسئله را تایید می کند که برخی اماکن خاص معنوی، سرشار از انرژی های آرام ساز و التیام بخش هستند که حضور در آنها، می تواند، نقش دگرگون کننده ای، در حالات درونی ما ایفا نماید. با اینهمه بهترین روش برای متقاعد شدن در این زمینه، تجربه شخصی است: هنگامی که احوالات درونی تان، پریشان و آشفته است، به یک مسجد، یا زیارتگاه، یک کلیسا یا هر مکان دیگری که به دعا و نیایش مردم اختصاص دارد بروید و دقایقی را، حتی بدون هیچگونه عبادت یا مناسکی خاص، در آن محیط بگذرانید. شخصا، تغییر احوالات درونی خود به سمت تازه تر شدن را تجربه خواهید کرد. دلیل اصلی این تاثیر، به حضور وتراکم انرژی های آرام و هماهنگ در چنین محیط هایی بازمی گردد.

طبیعی است که چنانچه حضور در اماکن عبادتی و زیارتی، همراه با مناسکی خاص از عبادت و دعا و نیایش باشد، تاثیر آرام بخش و تسکین دهنده انرژی های این محیط ها، بر غنی سازی، آرام سازی و هماهنگی انرژی های جسمی شما، قوی تر خواهد بود به این دلیل که با این کار، علاوه بر بارش بیرونی انرژی، زمین دریافت کننده نیز، پذیراتر و زایاتر می شود.

به هر میزان که فرصت حضور در این اماکن برایتان مقدور باشد، آن را از دست ندهید. حتی در محیط کار خود، فرصت حضور در نمازخانه را برای خود فراهم کنید حتی اگر به تنهایی نیز دقایقی را در چنین مکانی سپری کنید، به هر سه هدف فوق در رابطه با انرژی های جسمی تان دست می یابید و به "انرژی روحی" امکان می دهید که کار راهبری "انرژی های جسمی" را آسان تر به انجام رساند.

یادتان باشد که حضور در جمع دیگر انسانهای اطراف ما، یک منبع سرشار دیگر برای دستیابی به سه گانه های فوق در رابطه با انرژی های جسمی است. حال این نکته را نیز اضافه کنید که در عبادت های دسته جمعی، همچون نماز و نیایش های گروهی، علاوه بر امواج هماهنگ انرژی های محیط معنوی، امواج هماهنگ انرژی های جمع نیایشگر نیز در اختیار شما قرار می گیرد. این یکی از دلایلی است که در معارف دینی ما، بر حضور در جماعت و عبادت های گروهی تا به این حد تاکید شده و  آن را موجب "برکت" و "ثواب" مضاعف، دانسته اند.

یک تجربه درس آموز دیگر، آرامش و تعادل بیرونی افرادی است که در این نوع عبادتها و عبادتگاهها حضور می یابند و نیز عمر طولانی تر آنان به نسبت افرادی است که عادت به حضور در این گونه اماکن سرشار از انرژی های مثبت و نشاط آور، را ندارند...

 

غنی سازی، آرام سازی و هماهنگی انرژی های جسمی (1)؛ نقش طبیعت

 

اشاره: در نوشته قبلی به یک عامل درونی برای آرام سازی و هماهنگ کردن انرژی های جسمی اشاره کردیم. در این نوشته به برخی عوامل و سرچشمه های بیرونی آرام سازی انرژی ها می پردازیم: طبیعت و مکان های خاص معنوی

 

بی تردید شما هم بارها دو عبارت "انرژی مثبت" و "انرژی منفی" را در جاهایی خوانده یا شنیده اید. به نظر من چیزی تحت عنوان "انرژی منفی" اصالتا وجود ندارد همانطور که در هستی اصالتا چیزی به نام "شر"، "بد"، "شوم" و "شیطان" وجود ندارد. پس واقعیت کدام است؟

واقعیت را می توان اینگونه تصویر کرد که آنچه اصالتا وجود دارد همان "انرژی" است که در اساس آفرینش خود، پدیده ای است مفید و مثبت؛ منفی بودن به برخی کیفیت هایی باز می گردد که انرژی فعال شده، در نسبت خود با آدمی، پیدا می کند و این قاعده در سراسر هستی قابل ردیابی است. برای مثال "جو" محیط فیزیکی اطراف ما، یک حوزه انرژی است که در ذات خود، پدیده ای مثبت و حیاتی است اما همین انرژی هنگامی که طغیان کند، طوفان های قدرتمندی را موجب می شود که باتوجه به شرایط محیطی تندباد می تواند کارکردی منفی و ویرانگر داشته باشد. این قاعده درباره تمام دیگر انرژی های فیزیکی در محیط و کالبد ما صادق است. در پیکره زنده آدمی، شاخه های پرشماری از انواع انرژی های حسی، حرکتی، هیجانی و فکری جریان دارد. تا زمانیکه هریک از این نیروها، در مجرا و مسیر خود حرکت کند، کارکرد و تاثیری کاملا مثبت را بروز می دهد. اما به هر میزان که این انرژی ها از مسیر و چارچوب برنامه ریزی شده (مقدر) خود خارج شود، کارکردی منفی خواهد داشت.

به این ترتیب آنچه که از آن بعنوان "انرژی منفی" تعبیر می شود، از یک بعد به طغیان انرژی ها و از بعد دیگری به نسبت میان "انرژی" با شرایط "انسان" باز می گردد. بنابراین، آدمی باید به امکانات درونی و محیطی برای آرام سازی و هماهنگ کردن انرژی های بویژه درونی خود باز گردد.

تا آنجا که به هماهنگی با انرژی های حوزه طبیعت و جهان فیزیکی بیرون باز می گردد، بشر از دیرباز تمامی توان خلاقه خود را برای مجهزشدن به امکانات لازم برای ایمن ماندن از طفیان این انرژی ها و سپس هماهنگ ساختن آنان با نیازهای خود، بکارگرفته است. لباس و مسکن به عنوان دو سپر کارساز، حاصل نخستین خلاقیت های بشری است و  انواع فن آوری ها و تولیدات صنعتی نیز در همین مسیر مورد استفاده قرار می گیرد.

اما، بزرگترین خطری که پیوسته بشر را تهدید کرده و می کند، نه از طغیان انرژی های طبیعی که از ناحیه انرژی های "من جسمی" است. همه فتنه ها، جنگ ها، قتل عام ها، خصومت ها و کینه ها از این ناحیه سررشته گرفته است. برای مهار، هماهنگی و جهت دهی به انرژی های درونی چندگروه امکانات بسیار کارساز در اختیار ما فرزندان آدم قرار دارد. در نوشته قبلی درباره نخستین و موثرترین این امکانات، یعنی همان تمرین های ذهنی (که از قله آن در معارف دینی ما بعنوان "ذکر" تعبیر می شود)، سخن گفته شد.

دومین ابزار بسیار مهم برای مهار انرژی های "من جسمی" آدمی (که طغیان آن بزرگترین دشمن بشر و منشاء همه بیچارگی های بوده و هست)، هم نشینی با طبیعت است. هم نفسی با طبیعت، در اشکال مختلف آن، تنها یک تفنن نیست بلکه ضرورتی اجتناب ناپذیر است که توسط پروردگار حکیم، به عنوان بخشی از شرایط تعادل سازوکار جسمی و روحی ما منظور شده است. قرارگرفتن در کنار مظاهر طبیعی همچون گیاهان، آب، آسمان، کوهستان، نسیم و هوای پاک، از سه جنبه به یاری بشر می آید: نخست غنی سازی است یعنی، دمسازی با طبیعت، خلاء های انرژی جسمی ما را پر می کند (درست مثل اینکه یک باطری به دستگاه شارژ وصل می شود). ضعیف شدن انرژی هایی فیزیکی، ذهنی و عاطفی "من جسمی" منجر به نارسایی هایی همچون "افسردگی"، "خمودی و تنبلی"، "نومیدی"، اضطراب و امثال آن می شود و این نارسایی ها، گاه به بیماری هایی مزمن تبدیل می شود. دوم آرام سازی است به این معنی که طبیعت، انرژی های فوران کرده "من جسمی" را مهار و آرام می کند. سوم، هماهنگ سازی است یعنی ارتعاشات پراکنده و حتی متنازع انرژی های جسمی را از این آشفتگی خطرساز، خارج کرده منسجم و هماهنگ می کند. هماهنگی انرژی های "من جسمی" بخش اساسی ای از "تعادل بیرونی" در رفتار، گفتار و بطور کلی، شخصیت ما را فراهم می کند و همانطور که در نوشته های قبلی اشاره شد، بزرگترین ماموریت و ابتلای "من روحی" ما در سفر دنیایی است (همانا، تلاش های شما پراکنده و آشفته است- قرآن کریم). به همین دلیل، ضروری است در برنامه روزانه، هفتگی، ماهانه و سالانه خود، سهم مناسبی را برای دمسازی با طبیعت، منظور نماییم.

اگر در همنشینی با یک باغبان، کشاورز و روستایی، احساسی غریب، مطبوع و غیرقابل توصیف به شما دست می دهد، دلیل آن را در مباحث فوق، جستجو کنید!    

آرزوی سپیدار برای خودش و شما، آرامش و عافیت است! آمین

مهار انرژی های جسمی: آن لحظه کارساز، فرمان آرام سازی یا هجوم

 

اشاره: گفتیم که مهم ترین ماموریت "من روحی" آدمی، مهار انرژی های "من جسمی" و هماهنگ نگهداشتن آنهاست که در صورت فوران، فضایی شیطانی را بر دایره وجود آدمی حاکم می سازد. "خشم"، "حسد"، "بددلی"، "انتقام جویی"، "بدگویی"، "نگاه گناه"، "سرقت"، "تهمت"، "غیبت" و امثال آن، همگی میوه های تلخ و زهرناکی هستند که از عصیان و فوران انرژی های "من جسمی" پدیدار می شوند. "فطرت" یا "ذات روحی" آدمی، معمولا قادر نیست که پس از انفجار و فوران این انرژی ها، در کنترل سریع و بلافصل آنها چندان موفق باشد اما چنانچه تمرین های ذهنی (ممارست) مناسبی در کار باشد، قادر است در یک نقطه خاص، و قبل از فوران این انرژی ها، ماموریت آرام سازی (مراقبت) خود را به آسانی انجام دهد. در این نوشته، آن فرایند عصبی که مغز (من جسمی) آدمی، به هنگام فوران انرژی ها، طی می کند، مورد اشاره قرار می گیرد و بر اساس آن یک دستورالعمل (تمرین ذهنی) برای مراقبت از فوران انرژی ها و بروز حالاتی شبیه آنچه در بالا نام برده شد، پیشنهاد خواهد شد. توصیه می کنم قبل از مطالعه این مطلب، یادداشت "لطفا مراقب خودت باش" را مطالعه کنید. امیدوارم برایتان جالب و مفید باشد.

 

برای عصیان و فوران انرژی های جسمی، دو عامل اصلی ایفای نقش می کند: نخست، پدیداری زمینه محیطی (انسانی و طبیعی) یعنی شرایطی که با گرایش ها و خواسته های "من جسمی" آدمی به مقابله برخیزد. دوم، عادات واکنشی مغز آدمی. بقیه عوامل، همگی نقش تکمیل کننده این سناریوهای شوم را برعهده دارند. این فرایند را می توان به شکل زیر نمایش داد:

 

(1) شرایط محیطی متضاد با تمنیات "من جسمی" ==> (2) دریافت و انتقال اطلاعات این شرایط توسط سنسورهای عصبی حواس==> (3) پردازش اطلاعات دریافتی توسط مغز ==> (4) رسیدن به داوری و صدور فرمان واکنش توسط مغز در بستر عادات واکنشی ذهن "من جسمی" ==> (5)بروز واکنش های درونی و بیرونی ==> (6) پیدایی حالات و صفات رفتاری ==> (7)فروکش کردن انرژی ها و پایان فرایند واکنشی

 

باید پذیرفت که در چرخه روزمره زندگی _ آنهم در شرایط آشفته زندگی ماشینی و در محیط های شلوغ شهری_ معمولا نمی توان از قرارگرفتن در شرایط محیطی تحریک کننده، مرحله (1)، در امان بود بویژه آنکه انرژی های خودمحور "من جسمی" پیوسته همه شرایط را مطلوب خود می خواهد،  با این حساب باید پذیرفت که مراحل (2) و (3) نیز، توسط حواس پنجگانه و بخش های مختلف مغز آدمی، بصورت خودکار به انجام می رسد تا نهایتا به مرحله بسیار حساس و تعیین کننده (4) می رسیم. دراین مرحله که طول آن می تواند- بسته به ماهیت سوژه محیطی- بسیار آنی، تا حد یک صدم ثانیه، یا طولانی تر، حتی تا حد ساعت یا روز یا بیشتر باشد، اتفاق اصلی رخ می دهد. در این نقطه عطف است که "من روحی" یا همان ذات فطری ما باید کارساز واقع شود؛ همه واکنش های درونی و بیرونی – هیجانی و رفتاری-  بعدی، در اینجا تعیین می شود.

همه چیز به ماهیت و نوع ارزیابی، داوری و بویژه فرمانی باز می گردد که صادر می شود: این فرمان می تواند توسط "من جسمی" صادر شود: بدون تردید در این صورت، فرمان، ماهیتی هیجانی، پرخاشگرانه، خودخواهانه و در یک کلام شیطانی خواهد داشت. این همان "وسواس خناس" است که در قرآن شریف برای در امان ماندن از شر و بدی آن، به سه نام از اسامی بزرگ پروردگار پناه برده شده است. دقت کنید: بگو! پناه می برم به پرورش دهنده مردم، به خدای مردم، به فرمانروای مردم، از بدی وسواس ها (فرمان های) نفوذکننده، از ناحیه عوامل پنهان و  از ناحیه مردم!

اما چنانچه "ذهن روحی" توانسته باشد، با تمرین های کافی "ذهن جسمی" را  در اختیار بگیرد، ماهیت ارزیابی و فرمان ناشی از آن، تغییر خواهد کرد و به فرمانی آرامش بخش، بردبارانه، منصفانه و انسانی تر تبدیل می شود. نقش "خلوت با خود" در این مسیر بسیار کارساز و تعیین کننده است.

جالب این است که مغز و شبکه عصبی، واکنش های الکتروشیمیایی بعدی خود را دقیقا متناسب با ماهیت این فرمان، تنظیم می کند. چنانچه فرمان تهاجم خودمحورانه، توسط "من جسمی" صادر شود، مغز ترشحات تحریک کننده قدرتمندی را برای ایجاد هیجان درونی و رفتار پرخاشگرانه بیرونی (متناسب با ماهیت سوژه محیطی) رها می سازد، عضلات را سفت می کند و رخدادهایی غیرقابل مهار و تا حدود زیادی غیرقابل پیش بینی بروز می کند. این واکنش ها، می تواند تا به آنجا، تند شود که اصطلاحا به جنون آنی و حملات وحشتناک عصبی بیانجامد.

اما چنانچه، در این نقطه عطف (مرحله چهار یعنی داوری و فرمان)، "ذات فطری و روحی" بتواند نقش خود را ایفا نماید، مغز و شبکه عصبی، ترشحات آرام بخش لازم را رها      می کند، عضلات را آزاد می کند و امکان فوران هیجانات درونی و پرخاش بیرونی را منتفی می سازد.

این همه تنها از طریق مراقبت و تمرین های ذهنی مناسب، قابل دستیابی است: و َقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ ( و بگو، پروردگارا! از من درگذر و با من مهربانی کن و تو برترین مهربانانی!)

 

در نوشته ای دیگر، به نمونه هایی از تمرین های ذهنی، خواهیم پرداخت.

با آرزوی آرامش و عافیت برای خودم و برای شما.

علاء الدین! چراغ جادوی ات را روشن کن!

 

در میان داستان های کهن ایرانی، یکی هم فولکور علاءالدین و چراغ جادوست: پسرکی از یک خانواده فقیر، که پدر را از دست داده و همراه با مادر خود، در نداری و بینوایی تمام، گذران می کند. علاء الدین غمگین است و نومید و دلمرده. از پدر میراثی به او نرسیده مگر یک چراغ پیه سوز بیضی شکل که همانند قلب پسرک، گردگرفته و خاموش، در پستوی خانه فراموش شده است... تا اینکه روزی علاء الدین، افسرده و پریشان، به سراغ چراغ بیضی شکل خود می رود و آن را روشن می کند. به محض روشن شدن چراغ، غولی پهن پیکر و قدرتمند، ظاهر می شود و پیوسته تنها یک جمله را تکرار می کند: در خدمتم سرور من! غول توان برآورده کردن آرزوهای علاء الدین را دارد اما مشکل اینجاست که بیشتر آرزوهای علاء الدین، هنگامی که برآورده می شود، به پشیمانی می انجامد و...

 شاید در نگاه عمومی ما، ااین چراغ، چقدر شبیه قلب علاء الدین هست! نه!؟ین فولکور ایرانی، بی مفهوم یا حتی مسخره به نظر آید اما به تعبیر آن روانشناس آمریکایی در فیلم "راز" این داستان قدیمی، فشرده حقیقتی است که رمز اصلی کارکرد کائنات را به ساده ترین بیان، افشاء می کند.

برای فهم این ماجرا، بهتر است نگاه متفاوتی به قانون جاذبه داشته باشیم. این قانون، ذاتی ترین و پایه ای ترین قانون حاکم بر رفتار کائنات است: رفتار همه آسمان ها و زمین، متوجه یک نقطه است: قلب شما!

آفریننده حکیم، قادر و مهربان، در ذات کائنات یک فرمان را تعبیه کرده است: پیرو قلب بنده من باش و هرآنچه را که او، از دل مشتاق آن شد، برایش فراهم کن! به این ترتیب، جاذبه ای که زمین را به خورشید، پیوند می دهد، تنها شاخه ای از قانون اصلی جاذبه است که رفتار همه جهان را به خواسته های دل بندگان خدا پیوند می دهد (آسمان ها و زمین را به خدمت شما در آوردیم- قرآن شریف).

اما غول نیرومند کائنات، در خدمت ذهن و فکر ما نیست، در خدمت دل و قلب ماست. پس، تا زمانیکه موضوعی، تنها یک ایده، فکر و مشغله ذهنی شماست، کائنات برای فراهم سازی آن، در خدمت شما نیست. ابتدا باید هر ایده، به اشتیاق و عشق قلبی شما تبدیل شود. به محض آنکه این حالت در درون شما حاصل شد، کارخانه کائنات، آماده است تا سفارش شما را تولید کند و برایتان فراهم آورد.

کائنات، شعور و اشعاری نسبت به خوبی و بدی اعمال ما ندارد، برآورنده آرزوهای ماست حال چه این آرزوها به مصلحت ما باشند یا نباشند. کائنات ضامن سعادت ما نیست و ما نیز همانند علاء الدین، چه بسیار آرزوها را به عشق و اشتیاق قلبی خود تبدیل می کنیم و از همان لحظه کائنات دست به کار فراهم ساختن آن می شود اما برایمان جز اندوه و پشیمانی حاصلی ندارد. تنها اقبال ما، حضور موکل یا ملک زمان است که این فرصت را برای ما فراهم می آورد تا به خیر و شر حقیقی آرزوهای خود اندیشه کنیم.

پس هنر آدمی آن است که با راهنمایی "من روحی یا فطرت" خود، آرزوهایش را بررسی، ارزیابی و داوری کند و تنها آنانی را به آرزو، اشتیاق و عشق باطنی و قلبی خود تبدیل کند که تحقق آنها، حقیقتا به مصلحت "ذات جاودانه و نامیرای" اوست و نه به مصلحت تمنیات گذرای غریزی و مناسب حال "انرژی های من جسمی" او!

علاء الدین یک چراغ جادو داشت نه یک صندوق یا کیسه جادو! جالب است که شکل چراغ علاء الدین، بیضی شکل است: شبیه قلب انسان! و بازهم جالب است که کارآیی چراغ، در گرو روشن کردن آن است. پس اگر خواسته ها و ایده هایی در ذهن تو هست که مایل به تحقق بیرونی آن هستی، بدان که یگانه رمز رفتار کائنات در این نکته است: علاء الدین! افسرده و خاموش نباش، چراغ جادویت را روشن کن!

تصور(اراده)، زمان، ایجاد (آفرینش)

پروردگار مهربان، انسان را شبیه خود آفرید و از همه صفات و ویژگی های خود، به او هدیه کرد: یکی از ویژگی های تعبیه شده در ذات نامیرای آدمی، توان آفرینش پدیده هاست به محض اراده و تصور آنها. "من روحی آدمی" تا آنگاه که به دایره جسم و انرژی های سخت فیزیکی آن گرفتار نیامده، از این توانایی برخوردار است که متناسب با ظرفیت فعلیت یافته خود، پدیدهایی را تصور و بلافاصله ایجاد نماید. چنانچه این ذات نامیرا، بتواند این توانایی خود را در جهان فیزیکی و مادی نیز بکارگیرد یعنی با تصور پدیده ها، به آفرینش آنها اقدام کند، بدبختی بزرگی نصیب او خواهد شد چرا که بسیاری از تصورات آدمی، همان تمنیات و آرزوهای "من جسمی" است که تحقق بلافصل آنها، پشیمانی و بیچارگی غیرقابل جبرانی را در پی می آورد.

این است که پروردگار حکیم، از سر مهربانی، مادامی که انسان در سفر دنیایی است، موکل زمان را واسطه تصورات او با تحقق بیرونی آنها قرار می دهد تا به بندگانش مجال و فرصت لازم برای اندیشه کردن در خیر و شر آرزوها و تصوراتشان داده باشد. در همین جهان مادی نیز، برخی برگزیدگان هستند که مراتبی از این توانایی به آنان داده می شود که در اینجا، برای حفظ محدوده بحث، وارد این حاشیه نمی شویم. درهرحال، به محض آنکه سفر دنیایی به پایان رسد، موکل زمان، نیز از میان بر می خیزد و دیگر فاصله ای میان تصورات ذات روحی ما، با پدیدارشدن آنها، وجود ندارد. هرچه را که تصور کنیم، بلافاصله ایجاد می شود.

حال این سوال مطرح می شود که، پس از (مرگ و) رهایی از محدودیت جسم و انرژی های فیزیکی جهان مادی، قدرت تصور "ذات روحی" ما، چه وضعیتی پیدا می کند!؟ آیا هرچیزی را، می تواند تصور و در نتیجه ایجاد- نماید؟

پاسخ به این سوال، منفی است! "من جسمی" آدمی در این جهان مادی، از این توانایی برخوردار است که هم "خوبی ها" و هم "بدی" ها (خیر و شر) را فارغ از محدودیتی، تصور نماید. هریک را هم که تصور کند، بلافاصله ایجاد نمی شود. موکل زمان، به ایفای نقش می پردازد تا فرصت کافی برای اندیشیدن و انتخاب کردن، برای بشر وجود داشته باشد. اما نکته اینجاست که پس از مرگ، "خود یا من روحی" ما، تنها توان تصورکردن ویژگی ها، صفات و خصوصیات ذاتی خود را دارد و نه فراتر از آن. صفات و ویژگی هایی که در طول سفر دنیایی، از مسیر کردارهای "من جسمی" به "ذات روحی" ما منتقل شده و جوهره آن را شکل داده است. پس در زندگی دنیایی، قادر به هر تصوری (زیبا/زشت، خوب/بد) هستیم اما هیچیک بلافاصله واقعیت نمی یابد حال آنکه پس از مرگ، هرچه را بتوانیم تصور کنیم، بلافاصله واقعیت می یابد اما، قادر به تصور هرچیزی نیستیم!

انسان خیرخواه و نیک کرداری که در طول زندگی دنیایی، با مراقبت از "توان من جسمی" آن را به کردارهای پسندیده واداشته، "جوهره روحی" خویش را نیز با همین صفات و ویژگی های رحمانی شکل داده است و بنابراین، پس از رهایی از زندان جسم فیزیکی نیز، قادر به "تصور" همان نیکی ها و خوبی هاست و از آنجا که دیگر واسطه ای به نام زمان، وجود ندارد، هرچه را تصور کند، همان بلافاصله ایجاد می شود. پس هر کس در همان بهشتی زندگی خواهد کرد، که در طول این سفر دنیایی در ذات روحی خود آفریده است.

عکس این حالت نیز صادق است: انسانی که در سفر دنیایی، با خاموش ساختن "من رحمانی" و "فطرت ذاتی" خود، غرق در بدکرداری، ظلم و سیاه کاری است، به تدریج، "ذات روحی خود" را به تباهی می کشاند و پس از رهایی از قفس این جهان مادی، تنها همان چیزهایی را تصور می کند که در جوهره نامیرای او، شکل گرفته: پس اساسا نمی تواند جز بدی تصور کند و هرچه را هم که تصور کند، بدون حضور واسطه زمان، عینا پدیدار می شود: پس هر کس، به همان جهنمی گرفتار خواهد شد، که در طول سفر دنیایی برای خود فراهم آورده است.

چنانچه در احوالات و رفتار مردم پیرامون خود بیاندیشیم، می توانیم شواهدی از هر دو گونه این "شدن" را ملاحظه کنیم: برخی افراد را در محیط انسانی خود می شناسیم که گویی نمی توانند خوشبین، مثبت و خیراندیش نباشند حتی نسبت به دشمنان خود نیز! اما در نقطه مقابل، افرادی را می بینیم که گویی توان خوش بینی و خیراندیشی ندارند، جز خود را نمی بینند، خوبی را بر دیگران نمی پسندند و اگر از دستشان بر بیاید، از محروم کردن، بیراه کردن و به زحمت انداختن دیگری فروگذار نمی کنند. این گونه آدم ها، هرچه به پایان کار نزدیک تر شوند، تصورات آنها نیز یک بعدی تر می شود. در اواخر کار، بدبینی و نومیدی تمامی صحنه ذهن جسمی و ذهن روحی آنها را فراگرفته و به تدریج به جوهره ای تبدیل می شوند که دیگر امکان تصورهای خیر، زیبا، لطیف و مطبوع را از دست داده است، مگر آنکه در فرصت باقیمانده از زندگی دنیایی، خداوند به آنان رحمت آورد و انقلابی در عمق ذات آنان، همه چیز را تغییر دهد. در جهان پیوستاری ما، فرایندی تدریجی در کار است تا هر یک از این دو گونه انسانها، ذات روحی خود را شکل دهند. با برداشته شدن قفس مادی تن، ذات روحی ما، همانگونه که هست تصور می کند و خانه جاودانه اش، همانگونه که تصور می کند، ساخته می شود.

که با من هرچه کرد، آن آشنا کرد!

 

 

اشاره: قبل از این گفتیم که بروز بیرونی شخصیت ما، حاصل نسبت میان دو "من" یا "خود" است که هریک ویژگی ها، گرایش ها و تمنیات ویژه خود را دارد. در این نوشته، به نسبت میان کردارهای "من یا خود جسمی" با صفات و ویژگی های "خود روحی" انسان می پردازیم که سرنوشت جاودانه ما را شکل می دهد!

 

"من جسمی" آدمی، "من روحی" را خاموش می کند و ظلمی را در حق دیگری انجام می دهد (حسادت، تجاوز، سرقت، خیانت و امثال آن). زمانی می گذرد، "من روحی" به محاکمه او می پردازد اما بازهم از پس "من جسمی" بر نمی آید: ناروایی دیگر و ناروایی دیگر... به تدریج، "من روحی" تسلیم می شود و "من جسمی" هر بار مسلط تر از قبل در پی تمنیات غریزی و سیری ناپذیر خود می رود و اندک اندک، ماهیت عمل او به خصوصیت روح تبدیل می شود و ... سرانجام سرنوشت جاودانه "من روحی" شکل می گیرد... روح در ذات خود فاسد می شود و این همان فسق (خباثت ذاتی روح) است که جهنم دایمی را در ذات آن شکل می دهد.

ماموریت "من یا خود روحی" انسان، به عمل واداشتن "من جسمی" است. چنانچه در این کار موفق نشود، "من جسمی" بیکار نمی ماند بلکه خودمختار و خودسر در مسیر هر تمنای غریزی خود، به حرکت در می آید و پی آمد هر کردار "خود جسمی" گام به گام، جوهره "ذات روحی" (سرنوشت) را شکل می دهد.

در نقطه مقابل، چنانچه "خود روحی" بتواند "خود جسمی" را به عمل واداشته و اداره نماید، یعنی بتواند انرژی های آن را هماهنگ ساخته و به آنها جهت دهد، پاکی هر رفتار، به تدریج به پیراستگی "جوهر روحی" تبدیل شده و "سرنوشت" ذات نامیرای ما را شکل می دهد.

در جایی، گفته حکمت آمیز زیر را دیدم که به حضرت امیر(ع) نسبت داده شده است:

مراقب تصویرهای ذهن خود باش که افکارت را شکل می دهد. مراقب افکارت باش که گفتارت را شکل می دهد. مراقب گفتارت باش که رفتارت را شکل می دهد. مراقب رفتارت باش که شخصیت ات را شکل می دهد. مراقب شخصیت ات باش که سرنوشت تو را شکل خواهد داد.

این "مراقبت" همان ماموریت اصلی "موجودیت نامیرایی" آدمی است که ذاتا آگاه به نیکی و بدی است و ذاتا آزاد و مختار است. از این کلام حکیمانه، می توان فرایند زیر را استخراج کرد که نشانگر، نسبت میان رفتارهای "خود یا من جسمی" با "سرنوشت" است:

تصورات==> افکار==> گفتار ==> رفتار ==> شخصیت ==> سرنوشت

می دونستی که تو، دو نفر هستی!؟

 

 اشاره: اگر یادتان باشد، در نوشته های قبلی، درباره چهار نوع انرژی که تمامی سرمایه آسمانی و زمینی انسان در سفر دنیایی اوست، حرف زدیم: اول، انرژی روحی که همان جوهره ذاتی و نامیرای آدمی است. دوم، مجموعه انرژی های جسمی. سوم، مجموعه انرژی های طبیعی جهان مادی و چهارم، انرژی های محیط انسانی اطراف ما. در این نوشته، به نکات لطیفی درباره دو "من" (Ego) زنده، هشیار و فعال در وجود شما اشاره می شود. امیدوارم کمی حوصله کنید و بسیار لذت ببرید!

 اجازه دهید از یک جای ساده شروع کنیم؛ با این سوال که آیا تاکنون با خودتان حرف زده اید؟ فکر می کنم پاسخ همه ما به این سوال مثبت است چراکه همه، تجربه کرده ایم که گاه در درون مان دو "رفیق" به گفتگویی گرم فرو می روند و گاه نیز صحنه وجود ما را جدالی تلخ بین دو "طرف دعوا"، در می نوردد! فکر می کنید، داستان از چه قرار است!؟ "آن که گوید از دل من راز کیست؟"

کجایی تو؟ بالاخره پیدات می کنماینگونه می توان گفت که همه اینها، بروزهای دو "من" یا "اگو" در دایره وجود ماست: اگوی روحی و اگوی جسمی. پس، اینگونه نیست که ما "روح" داریم و "جسم" بلکه "من روحی" داریم و "من جسمی" (نفس). هر یک از این دو "من" کشش ها و تمنیات خاص خود را دارند که البته چندان هم با هم همراه نیستند. شاید تصور این نکته برایتان اندکی نامانوس باشد که بروز بیرونی هویت و شخصیت هریک از ما، حاصل نسبت، رابطه، تناسب، انسجام و تعامل میان این دو "من" یا "اگو" است و هر مقدار که هماهنگی، همگرایی و هم جهتی بین این دو "من" بیشتر باشد، بروز بیرونی شخصیت ما، متعادل تر، یکپارچه تر و مطبوع تر خواهد بود. اما این هم سوال خوبی است که بهترین نسبت تعاملی بین این دو "من" کدام است؟ کدام یک بهتر است که تابع دیگری باشد؟ پیامدهای تابعیت هریک از دیگری چیست و چه تاثیری بر سرنوشت ما دارد؟ به پاسخ این پرسش ها هم خواهیم رسید اما ابتدا اجازه دهید، تمرکز بیشتری بر روی این دو "من" داشته باشیم و ویژگی های هریک را تاحدودی مرور کنیم.

گفتیم که "من روحی"، همان فطرت، ذات، هسته و موجودیت نامیرای ماست که هدیه ای است الهی (... از روح خود در او دمیدم- قرآن کریم). "من روحی" هریک از ما در ابتدای آفرینش اش (که خدا داند چه زمانی بوده) وجودی است در ذات خود پاک، آزاد، آگاه به نیک و بد، عاشق، پرستنده، کمال جو و خیرخواه خود و دیگران. مسیر کمال این جوهره روحی نیز، منازلی بسیار دارد و به ضرورت، در منزلی نیز به همراه شدن با "من جسمی" می رسد که از مجموعه ای از انرژی های فیزیکی و مادی سخت، فشرده، فورانی و عصیانگر، شکل گرفته است:

مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

مغز، به عنوان پیچیده ترین آفریده مادی، سلطان و فرمانروای این انرژی های فشرده در "من جسمی" است. تا آنجا که به دایره وجودی "من جسمی" مربوط می شود، شباهت زیادی بین انسان و دیگر حیوانات وجود دارد. اما یک تفاوت اساسی بین انسان و حیوان، در پیچیدگی و گستردگی کارکرد مغز است: به مغز هر حیوان، متناسب با نیازها و ملزومات وجودی همان حیوان، گنجایش، ابزارها و کارکردهایی خاص داده شده است. همانطور که بسیاری از کارکردهای مغز انسان، به دیگر حیوانات داده نشده، بسیاری از کارکردهای مغز حیوانات نیز، به بشر داده نشده یا درجاتی بسیار پایین تر و ضعیف تر آن داده شده است. معمولا مجموعه این کارکردها را غریزه می گوییم. اگر "من روحی" را کنار بگذاریم، همه حیوانات (از جمله انسان) تنها دارای یک "من" هستند که کششی پایدار و عمیق به سوی ارضای تمنیات خود دارد و در نتیجه در درون آنها نیز نه گفتگویی شکل می گیرد و نه جدالی. به همین دلیل می توان تصور کرد که حالت های درونی ای همچون شعله کشیدن خشم، شهوت، هجوم خواهش و امواج خواستن، ویژگی مشترک "من جسمی" همه حیوانات (از جمله انسان ها) است. به همین دلیل بازهم می توان تصور کرد که چیزی به نام عذاب وجدان در حیوانات وجود ندارد. تنها مکانیزم فعال در وجود یک حیوان، فرایند نیاز جسمی ===>تمنا یا خواهش==> محاسبه روش رفع نیاز==> هجوم با تمام انرژی های جسمی برای کسب آن می باشد. برای "من جسمی" حالتی به نام "گذشت"، "ایثار"، "فداکاری" و امثال آن قابل تصور نیست.بسیاری از ما آدم ها نیز در موقعیت های بسیاری، گرفتار چنین سازوکاری هستیم. پروردگارا! ما را دریاب.

حال هر لحظه از اوقات زندگی و برشی از بروز بیرونی خود را که در نظر بگیرید از سه حالت خارج نیست: آنچه که ما در بروز بیرونی خود هستیم یا حاصل کنترل و فرماندهی "من روحی" است بر "من جسمی" که همان راه راست زندگی انسان است که هر لحظه می تواند اینگونه باشد یا نباشد. پروردگارا ما را به راه راست بدار! و یا اینکه حاصل کنترل، غلبه و فرماندهی "من جسمی" بر "من روحی" است که باید از آن هر لحظه به خدا پناه برد. حالت سوم نیز جدال بین این دو است که گاه می تواند به غلبه این یا آن منجر شود یا مدتها در صحنه وجود ما ادامه داشته باشد: شخصیتی بی ثبات و رنگ به رنگ! "من جسمی" انسان به دلیل پیچیدگی کارکردهای مغز خود، از این توانایی نیز برخوردار است که- هرچند بصورت موقت- فرمانروایی غرایز خود را پوشیده نگاه دارد و تصویر بیرونی ای متفاوت از واقعیت وجودی فرد را ارائه دهد که وضعیتی خطرناک است(دو رویی یا نفاق)!

هر یک از رفتارهای ما از کدام "من" سررشته می گیرد؟

حال به جنبه جالب دیگری توجه می کنیم. چند نمونه از رفتارهای معمول خود را در نظر می گیریم. برای مثال، غذاخوردن، نمازخواندن، یاری کردن دیگری، خوابیدن، نوشتن، آموختن، رفتار جنسی، روزه گرفتن و مانند آن. روشن است که رفتاری چون غذاخوردن، پاسخ گوی نیازها و تمنیات "من جسمی" است. اما آیا غذا خوردن همه آدم ها، ماهیتی یکسان دارد؟ پاسخ منفی است: بهترین کیفیت آن است که خوردن هر غذا، با فرمانی از "من روحی" آغاز شود. در معارف اسلامی ما، بسیار سفارش شده که پیش از دست بردن به هر خوراک، یاد پروردگار که رازق همه موجودات است، در ذهن ما زنده شود. این است که توصیه شده، برای هر خوراک و حتی هر لقمه ای که بر می گیریم، نام خدا را با توجه و تمرکز بر زبان بیاوریم. با این کار "من روحی" کیفیتی متعالی (بگویید با برکت) به یک عمل غریزی می دهد. یک حیوان، هنگام غذا خوردن تنها و تنها به اشتها و خواهش جسمی توجه دارد و امکان ندارد که به هیچ دلیل غیرجسمی، دست از غذاخوردن بکشد. اما یک انسان، می تواند در عین گرسنگی از خوردن غذا خودداری کند یا بازهم در عین گرسنگی، غذای خود را به دیگری بدهد. شبیه کاری که یک مادر در حق فرزند خود انجام می دهد. در همین جا، اشاره به این نکته خوب است که درجه ای از این نوع گذشت، در غریزه برخی حیوانات نیز کاشته شده است: برخی حیوانات، هنگامی که بچه آنها در سن خاصی است، در خوردن غذا، حتی آنها را به خودشان مقدم می دارند اما وقتی بچه ها از آن سن گذشتند، چه بسا مادر، بر سر تصاحب یک غذا، با فرزند خود نیز منازعه کند.

اما در انسان، آنگاه که فرماندهی "من جسمی" در اختیار "من روحی" است، می شود که "علیرغم نیاز و اشتیاق به غذا، سه روز پیاپی روزه دار بمانند اما طعام خود را به نیازمند و یتیم و اسیر، هدیه کنند (قرآن کریم در وصف رفتاری که علی(ع) و خانواده اش، صورت دادند)".

اینگونه است که غذاخوردن که یک نیاز "من جسمی" است می تواند، آنگاه که با فرمان، تصمیم و اجازه "من روحی" انجام می گیرد، به عبادت تبدیل شود اما حتی نمازخواندن نیز می تواند صرفا عمل "من جسمی" و خالی از کیفیتی سازنده باشد. پس دو وضعیت پدیدار می شود: "من جسمی" خودبخود" (عادت/غریزه) نماز می خواند، غذا می خورد، روزه می گیرد و امثال آن یا این "من روحی" است که "من جسمی" را به نماز، روزه، تغذیه، خواب، رفتار جنسی و امثال آن، وا می دارد. حال برای اینکه کمی حالتان عوض شود! نمازهایی را به یاد بیاوردید که بعد از "الله اکبر" اول نماز، بخش خودکار مغز برای بقیه ذکرها و اعمال، فعال می شود و "من جسمی" شما را به وادی پریشان افکار و آرزوها و محاسبات دنیایی خودش فرو می برد!! به عبارت دیگر، اسیر خیالات، تصورات و تفکرات مغز خود می شوید و ناگاه بعد از سلام به خود می آیید و در می یابید که نماز دیگر تمام شده است! (خسته نباشید!!) چنین نمازی، هرگز به اندازه آن غذا خوردنی که در طول آن، با توسل به یاد پروردگار، انرژی روحی، تمام حوزه جسم و سفره طعام را پر کرده، عبادت نیست!

عنایت دارید یا حواستان جای دیگری است!!!؟

حال شما می توانید هریک از رفتارهای شبانه روز خود را به این سیاق محک بزنید. هر قدمی که بر می دارید، هر اقدامی که می کنید، هر نفسی که می کشید، هر لقمه ای که می خورید، حتی هر جمله ای که در حمد و سوره نماز و رکوع و سجود آن می گویید، آنگاه کمال بخش و با برکت و مقوم ذات و جوهره الهی و آسمانی شماست که با صدور فرمانی از "من روحی" شما به "من جسمی" انجام شود. یک احتمال این است که به همین دلیل در ابتدای برخی سوره ها و دعاهای گرانسنگ قرآن کریم (مثلا سوره توحید که گفته شده، قرائت آن ثواب یک سوم قرآن را دارد)، واژه "قل" یعنی "بگو" آورده شده است. این بگو، همان فرمان "من روحی" است به "من جسمی" که به نیابت پروردگار، صادر می شود.

یک تمرین ذهنی: از رفتارها و گفتارهای ساده تر خود شروع کنید و تمرین کنید که قبل از هر کردار یا گفتار، به جسم خود فرمان انجام آن را بدهید. حتی اگر جسم بصورت خودبخودی به انجام آن عمل روی آورد، عمل را متوقف کرده از نو آغاز کنید. برای مثال به هنگام نماز، قبل از گفتن هر ذکر، به "من جسمی" خود فرمان دهید. (این همان عمل با نیت و نماز با حضور قلب است). با ادامه این تمرین و مراقبت، "من جسمی" از "من روحی" فرمان پذیر می شود. همه کارهای شما با نیت، شروع می شود و "من روحی" فرصت فرماندهی کشور وجود شما را پیدا می کند. "خوشا آنان که دائم در نمازند!"

رضایت پروردگار از هر عمل، هر گفته، هر فکر و هر خواسته ما، این است که با صدور فرمان و اجازه "من روحی" که همان "فطرت الهی" ماست، آغاز شود (بی تردید، ارزش هر عمل به نیت آن است). امیدوارم توانسته باشم تا اینجای مطلب را به خوبی، منتقل نمایم.

بنابراین، "من جسمی" ما می تواند، به فرمان خود و از سر عادت، نماز بخواند یا روزه بگیرد یا حتی هر کار به ظاهر خوب دیگری انجام دهد. مغز انسان از قدرت شگفت انگیزی برای ذخیره کردن اطلاعات (مثلا سوره حمد) و تکرار زبانی و شفاهی آن، حتی در غیبت انرژی روحی (بگویید توجه و تمرکز درونی)، برخوردار است اما این گونه عبادات ناشی از عادت مغز "من جسمی" چندان ارزشمند نیستند.

همه آنچه گفته شد، به معنی جدایی جسم و روح در سفر دنیایی نیست. روح آدمی، پس از حلول در جسم جنین (که معمولا پس از چهارماهگی اتفاق می افتد) به نوعی انسجام، درهم بافتگی و وحدت می رسد اما در هرحال این دو، یکی نمی شوند؛ هریک ماهیت و ویژگی های خاص خود را حفظ می کند. برای آنکه درک نزدیکتری از این وضعیت بدست آورید، نسبت میان راننده و خودرو، یا سوار و اسب را در نظر بگیرید. راننده با خودرو به نوعی وحدت و هماهنگی می رسد اما این دو تبدیل به یک پدیده نمی شوند. مسیری را با هم طی می کنند و سرانجام راننده از خودرو و سوار از اسب، جدا می شود. البته این یک مثال است و باید دانست که کیفیت وحدت "من جسمی" و "من روحی" بسیار پیچیده تر و کامل تر است.

حال می رسیم به گفتگوهای درونی بین این دو نفری که دایره وجودی ما را شکل می دهند. در بسیاری از مواقع، این "من جسمی" است که گریبان "من روحی" را گرفته تا او را خاموش ساخته و به تمنیات خود دست یابد. از نظر حالت های روانی، باید گفت که در چنین مواردی، نوعی تنش، اضطراب و حال بد، سراسر وجود ما را فرا می گیرد. علت این وضعیت ناگوار، این است که انرژی های "من جسمی" از هماهنگی و هم جهتی خارج شده، دچار عصیان و پراکندگی شده اند. جالب است که همین وضعیت برای نیروها یا انرژی های طبیعت نیز در جهان فیزیکی بیرون رخ می دهد. انرژی هایی چون باد، آب، گرما، الکتریسیته و امثال آن، تا زمانیکه آرام و تحت کنترل باشند، بسیار خوب، سازنده و به اصطلاح مثبت هستند. (البته یادتان باشد که ما در جهان، ذاتا و اصالتا، چیزی به نام انرژی منفی، نیروی شر و شیطان، نداریم. یعنی آفریدگانی به نام انرژی های منفی وجود ندارند. در این باره در نوشته جداگانه ای بحث خواهیم کرد) اما همین نیروها، به محض آنکه از شرایط هماهنگ و کنترل شده خود، به هر دلیل، خارج شوند، مخرب، ویرانگر و آسیب رسان می شوند.

گاهی نیز عکس این حالت رخ می دهد: این "من روحی" ماست که گریبان "من جسمی" را می گیرد: زمانی که "من جسمی" در صدد، دستیابی به تمنیات غریزی خود است، "من روحی" تلاش می کند که به آرامی با او گفتگو کند. این همان لحظاتی است که ما نوعی آرامش گرم را در درون خود احساس می کنیم. اما گاهی نیز "من جسمی"، توانسته با خاموش کردن و منزوی ساختن، "من روحی"، به میل خود عمل کند (مثلا به حقوق دیگری تعدی کند و ناپسندی را انجام دهد)، معمولا پس از این مرحله و آنگاه که فوران انرژی های "من جسمی" اندکی آرام گرفت، برای "من روحی" این فرصت فراهم می شود که به ارزیابی، حسابرسی و داوری کردار "من جسمی" بپردازد. این همان نفس سرزنشگر است که پروردگار، به آن سوگند خورده است.

در مبحثی جداگانه، به نسبت میان رفتارهای "من جسمی" با شکل گیری ذات و شخصیت "من روحی" یعنی به "سرنوشت" می پردازیم.