-
نیم نگاهی به زندگی... نیم نگاهی به زندگی... نیم نگاهی به زندگی
شنبه 10 دیماه سال 1384 04:24
زندگی... صحنه یکتای هنرمندی ماست.... هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود.... صحنه پیوسته به جاست.... ای خوش آن نغمه که مردم بسپارند به یاد! (ناشناس)
-
بازهم از سپیدار... بازهم از سپیدار....
جمعه 9 دیماه سال 1384 07:46
برای مادرم... که هنوز داغ مرگش بر دل تازه است... و برای پدر که سپیدار خانه ما بود... یادم آید از آن زمانه دور آن زمانی که رنج بود و شکوه نبود آن زمانی که خار بیشه و باغ پای بی طاقت مرا می سود آن زمان ها که دل چو آینه بو د کینه ها، قلب من نمی آلود آن زمان ها که مادرم گاهی شیطنت های من نمی بخشود بغض می کردم و غمین بودم...
-
یک هدیه علمی... یک هدیه علمی... یک هدیه علمی
جمعه 9 دیماه سال 1384 05:10
یک تحفه علمی برای همه همراهان سپیدار ( Recommended! ) اشاره: دوستانی که با فعالیت های علمی آموزشی ام سروکاری دارند ، می دانند که چندسالی است در دانشکده، نظریه "مهندسی اطلاع رسانی" را تدریس می کنم. تاکنون ترجیج می دادم که این نظریه در مباحث کلاسی محک بخورد و چندان شتابی برای انتشار عمومی آن نداشتم. بحمدالله این نظریه...
-
خاطری را شاد باید کرد... خاطری را شاد باید کرد...
جمعه 9 دیماه سال 1384 01:40
این شعر رو "حسین" عزیز برای سپیدار فرستاده که حیف ام اومد تقدیم چشمان زیبای شما نکنم (با سپاس از برادر حسین): می برد شط زمان ما را مهلت دیدار بیش از پنج روزی نیست دل منه بر شوکت دنیا این عروس دلربا غیر از عجوزی نیست این طلایی را که تو معبود میخوانی جز بلای خانه سوزی نیست روز و شب شط زمان جاریست آنچه میماند از این شط...
-
برکه رویای من.... برکه رویای من... برکه رویای من....
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 05:28
بر برکه رویای من یک غاز وحشی می خواند بی تابانه یک آوای وحشی می خواند و می لغزید ناآرام و آرام همچون سکوتی گنگ از یک راز وحشی فکر نکنید که غزل "برکه" (البته من این اسم رو براش گذاشتم) فقط دو بیت هست و همین طور فکر نکنید من بقیه اش رو بلد بودم و براتون ننوشتم... نه این غزل داستان شیرینی داره که اگه حوصله تون بیاد...
-
سپیدار... سپیدار... سپیدار!
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 14:44
سپیدار... بلند است و بی ریا... خوش قامت است و بی ادعا... شاد است و خرامان... نغمه های عاشقانه اش در هم آغوشی با نسیم... خاطرات رویاگونه کودکی ام هست.... چقدر دوست داشتنی هستی تو... سپیدار باغ های کودکی من... سر به آسمان داشتی و قلب ات در زمین با من می تپید... چه اندازه مهربان و چه اندازه سترگ... تو الگوی کودک شاعری...
-
در جوانی جان گرگ ات را بگیر...
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 05:56
گفت دانایی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر! لاجرم جاری است پیکاری سترگ روز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این کار نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست ای بسا انسان رنجور پریش سخت بفشرده گلوی گرگ خویش وای بسا گرد آفرین مرد دلیر بازمانده در مصاف گرگ پیر در جوانی جان گرگ ات را بگیر وای اگر این گرگ گردد با...
-
شعری برای زندگی...
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 04:23
زندگی مثل باد می آید..... بی امانش شکار باید کرد زندگی مثل برق خواهد رفت... گر ندانی چه کا ر باید کرد زندگی ذهن باز می خواهد..... ساکن کوچه سماجت نیست زندگی جویبار تغییر است.... مثل یک سنگ اهل عادت نیست مرگ تصویرتان خطایی نیست..... که شود گردن زمان انداخت ذهن من گر ترا ز خاطر برد...... خواهمش در ز باله دان انداخت وقت...