سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

زلال چون حقیقت... لطیف چون مهربانی... دلنشین چون دانایی!


•      هر چیزی در این جهان دارای شعور است پس هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست
زندگی زیباست کو چشمی که زیبایی ببیند
•      هرچیزی پاره ای از شعور جهان است، پس تو پاره ای از شعور جهانی

•       هر آنچه در مسیر زندگی تو قرار می گیرد هم پاره ای از شعور جهان است پس پاره ای از وجود توست

•       یک لیوان از آب دریا، در ذات، خود دریاست، یک لیوان دیگر هم، یک لیوان دیگر هم . . .
پس هر آنچه در مسیر زندگی تو قرار می گیرد، در ذات خود دریاست، در ذات خود توست. بخشی از وجود توست.

•       آنها که خشم، تنفر، حسرت، اندوه، سرخوردگی و هر نشانه ای از عدم تعادل را در تو بر می انگیزند اساتید تو هستند، چرا که به تو یادآوری می کنند که هنوز حتی بر خودت تسلط نداری. به آنها اظهار ارادت کن و بیاموز.

•       عشق بورز. عشق بی قید و شرط. به پاره های وجودت. آنگاه
برای تمام جهان هیچ راهی جز عشق ورزیدن به تو باقی نمی ماند.

•       هرچیزی که در مسیر زندگی تو قرار می گیرد آمده است که به تو چیزی بیاموزد چنانکه تو آمده ای که بیاموزی و بیاموزانی پس شایسته شو تا بیاموزی و بیاموزانی

•       من بخشی از وجود توام. پاره ای از تو. که بی هدف نیامده ام.
از خود بپرس گاهی، که من برای چه اینجا هستم.
چنان که من می پرسم که تو برای چه آمده ای.
که تو چه چیزی برای من آورده ای.

•       خوشبختی و بدبختی، موفقیت و شکست و مشکلات و راه حل ها همه ریشه در درون تو دارند
پس تنها به درون خود توجه کن
و برای تغییر زندگی تنها کافیست سمت نگاهت را تغییر بدهی
پس به چیزهای خوشایند نگاه کن.

•       تو در ذات وجودی لایتناهی هستی. فارغ از زمان و مکان. بی پایان. و در هر لحظه در هر مکان حاضر. جسم تو تنها وسیله ایست که در آن تجلی می یابی. و همه اشیای جهان چنینند.
هرگز حقیقت وجودی خود و دیگران را فراموش نکنیم!

(ناشناس)

حرف های مرجان با رییس دانشکده

این مطلب رو مرجان حاج رحیمی بعد از حرف های صبح چهارشنبه ام تو کلاس درس، نوشته...:

همین روزها بود.اسفند سال گذشته را می گویم.زمانی که در آخرین نفسهای زمستان در اعتراض به خبری کوتاه که به بسته شدن دانشکده خبر اشاره داشت,تحصن کردیم.
یادم نمی رود آن روز زمستانی را که حتی تحصن ما به محوطه حفاظت شده ریاست جمهوری در خیابان پاستور هم کشید.
یادش به خیر! من بودم و لطیف نکویی و پناه فرهاد بهمن که تا ساعت 6 بعدازظهر گرسنه و تشنه در اتاقهای تو در توی رسیدگی به شکایات نهاد ریاست جمهوری دنبال جریان بسته شدن دانشکده خبر بودیم.دانشکده ای که به اعتقادمان مرکز پرورش 80 درصد از نیروهای فعال رسانه هاست.سرانجام هم سید محمد خاتمی شخصا درباره دانشکده دستور ابقا داد.

یکسال از آن ماجرا و جریان سازی که به وسیله بچه های دانشکده در روزنامه و سایت ها شد,می گذرد.حالا آب ها از آسیاب افتاده و کمتر کسی است که آن روزهای دلهره آور و اضطراب زا را به یاد آورد.حتی کسانی مثل دکتر جعفری که ریاست دانشکده را به عهده دارد و امروز ما را به فضولی و بی تعهدی نسبت به استادان محکوم می کند.

دانشکده خبر روزی حرف اول را در میان دانشکده های ارتباطات دانشگاههای سراسری و آزاد می زد.امروز هم بسیاری از صاحب نامان مطبوعات هستند که از این دانشکده فارغ التحصیل شده اند.
اما بهتر است بگویم:خداحافظ روزهای طلایی!
از زمانی که آزمون دانشکده خبر از آزمون سراسری جدا شد و به علمی-کاربردی پیوست و بویژه از زمانی که از دانشجویان شهریه گرفتند (سال 81-ورودی ما) روز به روز کیفیت آموزشی نیز تحلیل رفت.

ما چه خبرنگارانی هستیم که حتی نمی توانیم حق خودمان را بگیریم؟ زمانی که دانشکده پولی شد صدایمان در گلو خفه شد.حتی در زمان دولت جدید که شعار ارزانی,عدالت و براری داشت و ریاست جدید خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) که خود استاد دانشکده است و درد دانشجویان را می فهمد (همسر,خواهر و خواهرزاده اش در این دانشکده هرچند به صورت رایگان درس می خوانند) وضعیت نه تنها بهتر بلکه بدتر شد. شهریه ها نجومی افزایش یافت و برخلاف دستور العمل دانشگاه جامع علمی-کاربردی و حتی آزاد علاوه بر افزایش شهریه متغیر شهریه ثابت نیز افزایش یافت! این بار نیز سکوت کردیم.شاید این سکوت به خاطر حرمتی بود که برای دانشکده و استادانمان قائل بودیم.

اما حالا برچسب بی توجهی,تنبلی و بی تعهدی به ما زده می شود.
استاد عزیز با تمام احترام و ارادتی که نسبت به شما دارم,اینها را تنها برای این می نویسم که دیگر نگویید شما هیچ یک شهامت و شجاعت یک دانشجو را ندارد.

از استادان دانشکده گفتید. از “علی اکبر قاضی زاده” که به گفته خودتان به خواست دانشجویان قرارداد او را فسخ کردید و امروز قول دادید که او را برمی گردانید و از استاد دکتر “جابر عناصری” که به دلیل عدم هماهنگی دانشجویان با آموزش مدتی است که از دانشکده دلخور شده.متاسفانه از استادان صاحب نام دانشکده فقط همین دو نفر باقی مانده بودند که آنها نیز…
قصد جسارت ندارم ولی طبق ضوابط داشنگاه جامع علمی-کاربردی 70 درصد استادانی که در این دانشکده از آنها بهره می گیرید,مورد تایید علمی نیستند.حتی دانشکده خبر هیات علمی نیز ندارد.
شما از هرکسی برای تدریس دعوت می کنید.از معاون امور مالی تا امام جماعت نمازهای ظهر و عصر دانشکده.از کارمند وزارت ارشاد تا کارمند خبرگزاری.از کسانی که جزوه را روخوانی می کنند و ما هم مثل میرزابنویس ها فقط می نویسیم و اگر احیانا سوالی پرسیده شود,پاسخی در پی ندارد.

لابد می گویید اگر بد بودند شکایت می کردید.این کار را هم کردیم ولی بی فایده بود.نظیرش هم گزارش نویسی که دو ترم پیش ارائه شد.استاد این درس خودش گفت که تاکنون حتی یک گزارش مکتوب هم ننوشته و هرچه داشته تصویری بوده و بس و شما نه تنها او را عوض نکردید بلکه امروز گفتید از بهترین استادان بوده است.

آقای دکتر! شما فرمودید که ما دانشجویان کلاسهای درس را جدی نمی گیریم.شما بگویید چطور می توان 6 دانگ حواس را جمع کلاسی کرد که تجربه های استاد آن از تجربه شاگردان کمتر است؟

این حرفها مدتها بود در دلم محبوس شده بودند.خودتان خواستید و به حکم دموکراسی که در شما سراغ دارم آنها را نوشتم وگرنه تا پایان عمر ناگفته و سربسته می ماندند.هر لحظه هم بخواهید برای دفاع از آنچه نوشتم حاضرم!

با تشکر

بنی آدم اعضای یکدیگرند...

 

چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک ( المپیک معلولین ) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو 100 متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند.
همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود.
ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.
هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند.
یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده.
سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.
در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند

همه برای سلامتی ایمان دعا کنیم!

 

مطلع شدم که فرزند عزیزم ایمان ابراهیم بای سلامی از یک تومور مغزی رنج می برد و به تجویز پزشکان انجام عمل جراحی ضروری است. این خبر من را هم متاسف و  غصه دار کرد اما به ایمان نوشتم به لطف خدای مهربان و با آرامش و استقامتی که در او سراغ داریم، از این امتحان نیز سالم و سرفراز بیرون خواهد آمد.

همه ما از هم اکنون، دست پزشکانی که قرار است ایمان را معالجه کنند، می بوسیم و در نماز خود دعا می کنیم که سلامتی و شادابی را به ایمان بازگرداند. آمین

چند تا شوخی آب دار با خطوط هوایی!


■به اطلاع هموطنان عزیز می‌رساند از آنجا که اکثر پروازها در کشور با خیر و خوشی به سقوط منتهی می‌شود، شرکت ابن‌الوقت و شرکا برای جلوگیری از خسارات احتمالی به شهروندان اقدام به وارد نمودن تعداد محدودی ضدهوایی و موشک‌های SAM 7 نموده تا شهروندان محترم آن را در پشت‌بام خود نصب و به محض نزدیک شدن هواپیما به اطراف محل مسکونی از سقوط آن به روی منزل خود جلوگیری نمایند. لطفاً جهت ثبت‌نام با شماره‌های ما تماس بگیرید .

■ «کافورگشت» به مناسبت سال نو برگزار می‌کند: تور بزرگ سیاحتی ایران‌گردی... با تورهای ما برای همیشه جاودانه شوید. بلیط رفت بدون برگشت با قیمت استثنائی... ترانسفر و اقامت در هتل ده ستاره بهشت زهرا بعد از پرواز ... صبحانه، ناهار، شام در جوار ملکوتی ملک‌الموت.


■ مسافرین محترم شرکت خدمات هوائی «پرواز آخرت» می‌توانند اشیاء زیر را به عنوان بار دستی مجاناً حمل نمایند: یک دست کفن، کمی کافور و یک پلاک نسوز... در صورتی که تابوت نسوز همراه آورده‌اید برچسب مخصوص جامه‌دان را روی آن الصاق فرمایید.

■ میان‌بُر
- این کفن چیه پوشیدی برادر؟
- می‌خوام برم لبنان تو جنبش استشهادیون شرکت کنم.
- خدا خیرت بده ولی نمی‌خواد این همه راه بری. الان زنگ می‌زنم آژانس یه بلیت هواپیمای پرواز داخلی برات رزرو می‌کنم .

■ مسافرین محترم پرواز شماره 777 لطفاً با در دست داشتن کارت پرواز و وصیت‌نامه و پوشیدن کفن به سالن پرواز مراجعه فرمایند .


■ امروز در فرهنگستان زبان فارسی، بحث تندی در مورد جایگزینی واژه‌ی «سقوط‌گاه» به جای «فرودگاه» اتفاق افتاد. برخی از استادان عقیده داشتند سقوط‌گاه به محل سقوط بیشتر می‌خورد و بهتر است. چون در فرودگاه‌ها دیگر فرودی انجام نمی‌شود و هواپیماها دیگر برنمی‌گردند، واژه‌ی کشتارگاه یا قتلگاه یا قربانگاه به کار برده شود. یکی هم واژه‌ی «هواپسانه » یا «هوانمانه» را پیشنهاد داد. یکی از استادان لوس و متعصب هم پیشنهاد کرد که از واژه‌ی افریشته‌ گشتوراسپ‌گاه استفاده شود که نه کسی بهش نگاه کرد نه خندید!


■ اکنون که به حول و قوه‌ی الهی با پرواز تهران شیراز از دیار فانی عازم دیار باقی  هستم وصیت‌نامه‌ی خود را به بلیت پرواز مربوطه الصاق و از خانواده و دوستان و آشنایان حلالیت می‌طلبم.

■ انا لله و انا الیه راجعون، خدایا با نام تو آغاز می‌کنیم و با نام تو سفر آخرمان را به پایان می‌بریم. مسافرین محترم پرواز 777 من خلبان یکم جان‌سیرنژاد از طرف خودم و شرکت خدمات هوایی Iran End Air و خدمه هواپیما پرواز آخر خوشی را برایتان آرزومندم.

دمای فعلی در خارج هواپیما 15 درجه هست و ما پیشاپیش کولرها را روشن کرده تا دما به چند درجه سانتیگراد زیر صفر برسد و از فریز شدن خود قبل از مرگ لذت ببرید.

در صورت بروز هر گونه اتفاق ناگهانی و نقص در پرواز مسافرین محترم می‌توانند از دو در عقب و دو در جلو و از ارتفاع بالا خودشان را با ملاج به پایین بیندازند. در بالای سر شما ماسک‌هایی حاوی گاز کشنده سیانور تعبیه شده که در صورت سالم ماندن هواپیما پس از سقوط می‌توانید از آنها استفاده نمایید. در صندلی جلو شما راهنمایی شامل دعای شب اول قبر و انواع ادعیه تعبیه شده است. لطفاً صندلی را به حالت کاملاً افقی درآورده و اشهد آخرتان را بخوانید .

■ از نوار مکالمات جعبه سیاه یک هواپیما:
- از پرواز 777 به برج مراقبت... با سلام، رمز امروزمون چیه؟
- یا جرجیس!
- یا جرجیس!؟؟ جرجیس هم شد اسم رمز؟ یا حسینی چیزی...
- تموم شد کاپیتان. همه‌ی رمزامون و اسامی ائمه و پیامبران و فرشتگان رو تو سقوطای قبلی مصرف کردیم فقط یه دونه یاجرجیس مونده و یکی هم یاعزرائیل، هر کدومو طالبی مصرف کن.
- بسیار خوب خداحافظ.... یاااااااااااااااااااااجرجییییییییییییس....
بوووووووووووووم...!

یادآوری: البته اینها شوخی بود... چون واقعا اتفاق افتاده که بعضی پروازها هم سالم نشستن زمین!!

من به بی سامانی... باد را می مانم...

 

این شعر زلال رو خواهر خوبم "آذر" فرستاده... چقدر با حال و هوای این روزهای من تناسب داره... ازش ممنونم و برای خودش و همسر دوست داشتنی اش حمید و دختر نازنین شون مریم بهترین آرزوها رو دارم:

 

من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی ؛اما
خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت
قصه بی سرو سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت
چه تهیدستی مرد
ابر باور می کرد
*****
چه شبی بودو چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هی هی
می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را از درون قفس سرد رها می کردیم
آرزو می کردم
دشت سرشار ز سرسبزی رویاها را
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سر سبز
چار فصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها صیقلی از آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
******

تولدت مبارک
به امید ۱۵۰ سال تولدت
من که حتما هستم
پس تو هم هستی !!!!