سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

ما غرق گناه ایم ولی پاک سرشتیم!

 

ما غرق گناهیم ولی پاک سرشت ایم       حسرت زده یک وجب از خاک بهشت ایم

شکرانه زایل شدن حالت اغماء       از خوردن آن میوه ممنوعه گذشتیم

هرچند که الیاس بسی وسوسه ها کرد      اما چو پری بنده خناس نگشتیم

غفلت بکشد یونس جان در دل ماهی      چون غمزه هستی به دل مزرعه کشتیم

افسوس که این ماه مبارک به سر آمد     در دفتر اعمال ثوابی ننوشتیم

عید فطر مبارک. فطرت تان همیشه پیروزدر سال های اخیر، فن آوری ارسال پیام های کوتاه، برای جامعه ایرانی از جمله به ابزاری در خدمت طنز، لطیفه، اشعار مناسبتی و نکات ظریف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تبدیل شده است. البته که بیان دیدگاه و ابراز اعتراض به شرایط موجود فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، استعداد طبیعی همه جوامع انسانی است و در هرجامعه ذهن های لطیف و زبان های روانی هست که حرف های مگو  را در لباس عبارات طنز بازگو و در دل تاریخ ثبت کنند اما برای جامعه ما که در هر زمان به دلایل ویژه همان دوران، این واقعیت تلخ و سخت وجود داشته که برای مردم بیان ساده و آسان حرفهای دل و ذهنشان بی گزند و آسیب نبوده است، آفرینش طنزهای تلخ و شیرین و نکته گویی های نغز اما پرمغز، به استعدادی ذاتی و رایج تبدیل شود.

واقعیت این است که چنانچه سلیقه و همتی درخور، به جمع آوری همین طنزها، نکته ها و لطیفه های اس ام اسی (یا به قول صدا و سیما پیامکی) بپردازد که در هر مناسب شادی و اندوه بر روی شبکه تلفن های همراه پرواز می کند، خود به کتابی گویا و دائره المعارفی کامل که آینه بخش بزرگی از فرهنگ و اندیشه این ملت و شرایط اجتماعی سیاسی خاص هر دوره است، تبدیل خواهد شد.

اما از میان همه نکته ها، لطیفه ها و طنزهایی که در ماه مبارک رمضان، هم به مناسبت این ایام معنوی و خدایی و هم گره خورده با شرایط روز جامعه و از جمله سریال های تلویزیونی این ماه برروی تلفن همراه به دست ام رسید، شعر فوق را که مطابق معمول همه این نوع طنزها و نکته گویی ها، سراینده آن مشخص نیست، انصافا پخته و شایسته و مغتنم دانستم در آن حد که حیف ام آمد در سپیدار تقدیم دوستان نشود. از دوست عزیزم ک.خسروی که این شعر طناز را برایم فرستادند، نهایت سپاس را دارم و برای او شادکامی،‌ سرفرازی و عافیت آرزو دارم.

البته برای آنکه این نوشته بیش از حد لازم هم جدی و خشک نباشد و در این شب عید لبخندی هم بر لبان ذکرگوی شما نشانده شود، طنز دیگری را نیز که همین امروز به دستم رسید، تقدیم می کنم مشروط بر اینکه آقایان قسمت آخر طنز را خیلی جدی نگیرند چون ممکن است ناشکرانه بوده و به اغماء آن هم از نوع شدید آن مبتلا شوند و هستی خود را بر سر هستی ای از نوع تاجیکی آن بگذارند... از ما گفتن:

خداوندا! در شب عید سعید فطر، ما را از شر الیاس، پدران ما را از شر هستی! مریض هامان را از شر وعده های دکتر پژوهان در امان بدار! و دختری از تاجیکستان و قطعه زمینی در بیدآباد اصفهان نصیب مان بگردان!! عید سعید فطر مبارک!

ضمنا از همه دوستان دوست داشتنی ام که از طریق پیامک! تبریک های محبت آمیز خود را به مناسبت عید سعید فطر ارسال کرده اند اما بنده به دلیل یکطرفه شدن تلفن همراه ام!! قادر به ارسال پاسخ نیستم، تشکر کرده عید فطر و فطرت را متقابلا تبریک می گویم و از پروردگار رحمن خواهانم که رایحه رمضان را در همه یکسال پیش رو، در فضای جانشان پراکنده بدارد. آمین! 

بهاران خجسته باد!

 

بهاران خجسته باد

دیروز در خم یک کوچه

بهار را دیدم

لبریز از شوق تازگی

به رهگذران سلام می کرد

و با پرنیان باد

شانه درختان کوچه را

تکان می داد

 

بهار را دیدم

 مهربان و گرم

لرز سرمای زمستان را

از هر شاخساره به در می کرد

و جرات شکفتن می پراکند

 

دیروز بهار را پشت پنجره دیدم

بر کالبد گلدان یخ زده

روح گل می دمید

  

و بهار را دیدم

باغچه را در آغوش می کشید

و گونه سرد چشمه را

با بوسه گرم می کرد

 

و بهار را با جامه سبز دیدم

نوروز را به همه زمینیان

تهنیت می گفت

و رایحه عشق را با دستانی گشاده

بر چهره زمانه می پاشید

...

 

امروز حال دیگری دارم و می دانم که شما هم... می دانم

این حسین کیست که جانها همه پروانه اوست

 اشاره: راستش را بخواهید، به دور از همه حرف و حدیث های روشنفکری، من عزاداری حسین(ع) را دوست دارم. سینه زدن را دوست دارم. خوش دارم بروم توی دسته های عزادار، زنجیر بزنم... نه به استعاره  که به واقع می گویم: دوست دارم با صدای آهنگ طبل و سنج، ضربان روح ام را تنظیم کنم. سه تار ذهن ام را کوک کنم... با آهنگ دست هایی که بر سینه می کوبد، نوت های قلب ام را با دستگاه شور، هماهنگ کنم... دوست دارم همه مزه های آدم بودن را در باطن جان ام زنده کنم... دوست دارم خوب بودن را به یاد بیاورم. امسال هم، چون سال های پیش اینچنین بود و وقتی عصر عاشورا شد... نشستم و برای تو این سطرها را نوشتم:

 

دهه محرم که تمام می شود، در درون احساس سبک باری می کنی. نگاه ات که به نگاه آدم های دور و بر می افتد، احساس می کنی همه مهربان ترند، خودت هم مهربان تری، آدم تری، از شر و شوری که تا همین چند روز قبل در مسابقه بیرحم زندگی محاصره ات کرده بود اندکی رها شده ای. گویی همه "دوش روحی" گرفته اند و در زیر باران گذشت و انسان دوستی خود را شسته اند. در تهران، شهری که همه احساس تنهایی می کنند - بدون آنکه بدانند - شهری پریشان و غبارگرفته که ساکنانش گویی به اجبار گردهم آورده شده اند، بی پیوند، نا همدل و بی گذشت. شهری که در آن، روزهای این روزگار ماشین زده را به تنهایی شب می کنی، نه در خانه، نه! در شلوغی اتوبان و خیابان و گذر... می دانی که باید خر خودت را برانی... می دانی که کسی به کسی نیست، می دانی که نه جمع مراقب فرد است و نه فرد نگرانی و ملاحظه ای برای جمع دارد... همه فرد هستند... همه تقلای خودشان را می کنند... گویی هیچ نسبتی بین آنان برقرار نیست... حاصل اش هم می شود این اجتماع بدون جامعه تهران... این توده زمخت جمعیت... این آشفتگی و پریشان حالی روزمره... چه در رفت و آمد... چه در بقیه جهات... آدم ها وقتی بهم می رسند، مثل اینکه تکه های سرد بتون بهم خورده اند... همه در درون انرژی ای را برای مات کردن و جاگذاشتن دیگری جستجو می کنند... خوب اگر نگاه کنی، اهالی تهران، پرجمعیت ترین شهر ایران و یکی از پرجمعیت ترین شهرهای جهان، عمیق ترین احساسات تنهابودن را با خود به این گوشه و آن گوشه می کشند.  آری، این حال و احوال روزمره ماست تا اینکه...

تا اینکه محرم می رسد... بزرگترین مجال جامعه شدن جمعیت... بزرگترین نمایش نسبت خانوادگی بین همه آنهایی که تا دیروز مثل تکه های یخ از کنار هم ساییده می شدند و سرشت آدمیت شان ذوب می شد... خوب نگاه کن: بازهم همان جمعیت است، بازهم همان جسم ها به خیابان آمده اند، اما ... خوب نگاه کن... این بار همه به هم گره خورده اند، این بار، هم جمعیت اند هم جامعه. همه جسم ها را با یک روح به هم بافته اند... باورکردنی نیست... خوب نگاه کن. این همان تهران دیروزی است اما دیگر هرکس تقلای خودش را نمی کند، همه برای دیگری تلاش می کنند... خدای من! چطور ممکن است... اینها که تا دیروز هیچ تخفیفی به هم نمی دادند... اینها که در معرکه ترافیک وحشی تهران، برای اینکه از همدیگر راه بگیرند، به همدیگر با خشم نگاه می کردند، به همدیگر بدوبیراه می گفتند... اگر لازم می شد همدیگر را کتک می زدند... اما حالا شانه هایشان نه مثل بتون سرد که مثل تار و پود حریر به هم بافته می شود... از نگاهشان به جای بارش داغی پرخاش و افسردگی و کدورت، خنکای مهربانی می بارد... مثل پرنیان شده دست هایشان وقتی همدیگر را لمس می کنند.

خوب نگاه کن: این همان تهران دیروزی است که همه در بطن شلوغی شهر، تنها بودند... حالا نگاه کن: همه چیز دگرگون شده است. اینجا یکی دارد بر سر و روی بقیه گلاب می پاشد، چقدر هم وسواس داردکه کسی از چتر بارش گلابش بیرون نماند! آن یکی آتشدانه اسپند را بین جمعیت می چرخاند... هرگوشه خیابان و گذر، پیشخوان ها پر است از لیوان های تمیز شربت و چای... نگاه کن: این شب ها و روزها، تنها شب و روزهایی است که در این شهر درندشت هیچ کس گرسنه نمی ماند... همه غذای گرم می خورند: قیمه های جاافتاده و پر ملاتی که مزه آن تا مدتها در ذائقه می ماند... نگاه کن: همه عزادارند اما افسرده نیستند. همه در شتاب اند اما پرخاشگر نیستند... همه در تقلایند اما تنها نیستند... دل هاشان از یاد آن همه نامردمی که بر جوانمردترین خاندان تاریخ روا داشته شد، غم زده است اما پژمرده نیستند... دلگرفته اند اما دلگیر نیستند... خانه چشمشان، خانه ا شک است اما بی نشاط نیست... خوب نگاه کن... چه ها که نمی بینی!  

 اگر اتفاق افتاده باشد که در یک دهه محرم – به هردلیل- از این حال و هوا کنار مانده باشی و تن به جمعیت که نه، دل به خانواده "دل جمع" عزادار نداده باشی، آنوقت است که در غروب چنین روزی، احساس سنگینی و گرفتگی رهایت نمی کند: روح ات بر جسم ات سنگینی می کند، گویی خودت را در قماری چرک باخته ای... از کف داده ای. شبیه احساسی که در هر افطار رمضان، مثل یک سنگ خاره صد کیلو، در انتهای نفس یک "بی روزه" سنگینی می کند...

دهه اول محرم، فرصت یگانه ای است برای جامعه شدن جمعیت، برای خانواده شدن فردیت، برای تجربه اسانس همه خوبی هایی که در گیرودار بی ترحم زندگی شهری، دارد نفس های آخرش را می کشد. حسین، سرچشمه ایثار و گذشت است، معدن همه حس های لطیف و آسمانی و الگوی فدا کردن فردیت برای رستگاری و سعادت جمعیت. حسین اقیانوس بی پایانی است که هنوز از پس صدها سال، رایحه انسان بودن را در جان ما می پراکند... باران لطف اوست که هر ساله روح ما را می شوید... آه که چه اندازه به همه این خوبی ها نیازمندیم... اکنون بیش از همیشه!

مطلب فوق در روزنامه "تهران امروز" یکشنبه پانزدهم بهمن ماه ۱۳۸۵ نیز درج شده است

آن روز... کهکشان در قیاس قامت روحشان شرمسار بود...

بی تردید... حسین ستاره هدایت است و کشتی نجاتشمارشان هفتاد و دو بود... چه کم شمار!! گاهی که پیکرهای پاره پاره شان را در خاک کردند، همه در گورهای کوچک خود جای گرفتند... گورهایی حتی کوچکتر از اندازه معمول... چرا که تماما سر در بدن نداشتند... اما آن لحظه، چه کسی می دانست که قامت روح این هفتاد و دو جان باخته زندگی یافته از همه کهکشان ها فرازتر است... هنگامی که هر پیکر با آخرین ضربه شمشیر جماعت بد دل بدکاره، بر زمین قرار می گرفت، کهکشان از کوتاهی قامت خود در قیاس رشادت قامت روح شان شرمساری می کرد... آری... بی استعاره باید گفت که ظهر عاشورا، هفتاد و دو روح بزرگ از زندان خاک به جهان بی انتهای زندگی، پرواز کردند... جهان خاکی تنها گنجایش کالبدشان را داشت و ملکوت از گستره روح آنان یکسره روشن شد... همه به دست کسانی کشته شدند که به اندازه ارزنی روح انسانی در آنان باقی نمانده بود... و حسین پیشوای آن شهیدان بود... آن روح پاک، میراث بر محمد و عیسی و ابراهیم... نفرین بر مردمی که تو را کشتند...

سلام بر حسین، و سلام بر فرزندان پاکش و بر یاران فرزانه اش...

ایام عاشورای حسینی تسلیت باد!

جام جهانی فوتبال، کامروایی ها و ناکامی ها و ... روح ملی

مسابقات جام جهانی فوتبال در جریان است.  اگر این مسابقات به مرکز توجه و کانون هیجان عمومی در تمامی سطوح مردمی و رسمی تبدیل شده است، به دلیل حضور عوامل و متغیرهای متعدد بدنی، فنی، علمی، هنری، هوشی و حتی اقتصادی سیاسی در ورزش فوتبال و  نیز ایفای نقش متغیرهای مضاعفی در این مسابقات در بالاترین سطح جهانی است. کارشناسان، تحلیل گران و ناظران مختلف دلایل و عوامل شکست ها و پیروزی های حریفان این صحنه را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار می دهند. اما به نظر می رسد یک عامل حیاتی دیگر نیز در تمامی این رقابت ها، نقش و تاثیر بسیار بنیادین و کلیدی خود را در شکست ها و پیروزی ها تحمیل می کند: پدیده ای روانی، شخصیتی و اجتماعی که از آن با عناوین مختلفی چون  روح ملی، حس وطن پرستی، عرق سرزمینی و  مفاهیمی از این دست یاد می شود ... 

1. اعتقادم بر این است که پرودگار حکیم، آدمی را موجودی آفریده است که در ذات او استعدادها، نیروها، کشش ها و نیازهای متنوعی گنجانیده شده و نکته کلیدی این است که هیچیک از جنبه های وجودی این مخلوق پیچیده، نه قابل سرکوب است و نه یک جنبه خاص آن توسط جنبه دیگری قابل اشغال شدن.

 2. از میان این نیروها و نیازها، دو پدیده وجودی از همه کلیدی ترند: استعداد و نیاز معنوی انسان به عبادت مبدایی مطلق و نیاز انسان به برخورداری از یک حس درونی به نام تعلق خاطر سرزمینی، روح و تفاخر و غیرت ملی.

 

 ۳. در طول تاریخ بشر، هیچ قدرت سیاسی، نظامی و حتی فکری ای نتوانسته است این دو ویژگی ذاتی را از میان بردارد هرچند البته که توانسته است تعادل فطری مطبوع آن را برهم زده به یکی یا هردوی آنها آسیب رسانده و از تاثیرگذاری متوازن آنها جلوگیری نماید. هرگاه که در جامعه ای برای هریک از این دو نیرو و نیاز ذاتی، چنین وضعیت مجروح و بیماری پدیدار شده، آن جامعه از تعادل حرکتی، رشد با ثبات، رفتار لطیف فردی و اجتماعی و برافراشتن قامتی پوینده و بالنده باز مانده است.

 

۴. هریک از این دو استعداد، به نوبه خود به عنوان سوخت موتور حرکتی انسان، در صحنه های خاصی عمل می کنند. در صحنه هایی از زندگی یک جامعه، بدون وجود روح معنوی، فضای پرستش و پرهیز معبود یکتا و توجه درونی به پروردگار دو جهان، امکان برقرار ساختن تعادل و دستیابی به رشد و بالندگی و سرفرازی میسر نیست و نیز صحنه های دیگری هست که در آنها، دستیابی به کامیابی و سرفرازی، بدون وجود یک استعداد به بار نشسته به نام روح ملی و حس قدرتمند درونی ای به نام روح و غیرت و افتخار ملی غیرممکن است...

 

6. در منطقه ما، کشورهایی هستند که در تاریخ آنها، دوره های متناوبی از تلاش حاکمیت قدرت سیاسی نظامی و اقتصادی برای نابود کردن یکی از این دو بال پرواز و دو نیرو و نیاز ذاتی، به ضرباهنگی اصلی تبدیل شده است. در چنین شرایطی پیوسته تلاش شده است حس ملی به طور کامل بر روح معنوی، مذهبی و اعتقادی جامعه غلبه کند و جایگاه آن را به تصرف درآورد یا درست برعکس، در دوره ای دیگر، تلاش شده است که روح اعتقادی و مذهبی جامعه، حس میهن دوستی و تفاخر ملی را نابود کرده، خود جایگاه آن را اشغال نماید. ترکیه و ایران دو مثال بسیار  روشن از جنگ و تقابل تصنعی و تحمیلی دو استعداد و دو نیازی است که در حقیقت هیچیک مزاحم دیگری نیست بلکه هر کدام جایگاه خاص خود را داشته و تکمیل کننده یکدیگرند.

 

7. میدان سخت رقابت های جام جهانی فوتبال، یکی از صحنه هایی است که در آن، روح ملی، حس میهن دوستی، عشق به سرزمین و افتخار درونی و نهادین به پرچم و در یک کلام غیرت ملی، یک عامل بسیار تعیین کننده برای مبارزه ای جانانه و کسب سرفرازی و افتخار است. نمایندگان کشورهایی که روح ملی آنها، دچار آسیب دیدگی، بی تعادلی و سرگیجه شده است، بی شک  در این میدان، درخششی درخور نخواهند داشت... حتی اگر از حیث توانایی های و شایستگی های فردی نیز ممتاز بوده یا همه  دیگر بساز و کارهای دیگر بازی در میدان نیز فراهم آمده باشد...

 

ان شاالله، مجال و حوصله ای باشد، در این زمینه بیشتر گفتگو می کنیم... فی الحال پیشنهادم این است که نتایج رقابت های این میدان جهانی را، تا همین مرحله که برگزار شده است،‌ یکبار از این زاویه مورد توجه قرار دهید و ببینید به چه نتیجه ای می رسید. منتظر نگاه و نظر شما هستم.      

شاد و سرفراز باشید

روز دانایی... مبارک باد!

 

درس معلم ار بود زمزمه محبتی         درس معلم ار بود زمزمه محبتی...

 

      روز دانایی،

      روز آموختن...

      و روز روشنایی

      بر همه مسافران راه اندیشه...

                                            مبارک باد!

پایان!

مدیرعامل محترم ایرنا

جناب آقای خادم

باسلام و احترام، با توجه به جمیع مسائل و جوانب مختلف شرایط موجود، و پیرو قرار و توافق حضوری، به این وسیله درخواست بازنشستگی و یا بازخریدی خود از خدمت در سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی را تقدیم می دارم.

امیدوارم این اقدام موجب گشایشی برای دانشکده خبر و دانشجویان، اساتید و همکاران آن هم باشد. دست من در دانشکده در تمام دوران مسوولیتم خالی بود اما یقین دارم که شما دست مسوول بعدی را پر خواهید کرد و این برایم خوشحال کننده است.

دانشکده خبر که با بی تدبیری مدیران قبلی ایرنا، در آستانه تعطیلی قطعی قرار داشت، با تلاش و همت دانشجویان، اساتید و کارکنان دلسوزش پابرجا ماند حال آنکه بسیاری از دانشکده های دیگری که متعلق به نهادهایی بس قدرتمند بودند، یکی پس از دیگری تعطیل شدند. مقدمات برگزاری کارشناسی ارشد خبرنگاری فراهم شده است و در مجموع با تلاش هایی که شد و علیرغم همه محدودیت ها و کج سلیقگی هایی که در حق دانشکده روا داشته شد، هم اکنون این دانشکده از دوران سرد زمستانی خود عبور کرده و دوران آفتابی آن آغاز شده است. امیدوارم برای همه کسانی که در چنین دورانی ثمره زحمات گذشته را بر می دارند، مبارک و گوارا باشد.

دانشکده خبر، اکنون یکی از مشهورترین و محترم ترین نهادهای آموزش عالی کشور است و ارزش آن را دارد که رشید و بالنده باشد.

بنده هم که در این دوران از همه امتیازات و حقوق قانونی یک رییس دانشکده محروم بودم، نیاز به استراحت دارم و تقاضا می کنم با مرخصی استحقاقی ام به مدت سه هفته از سه شنبه دوازده اردی بهشت تا دوشنبه یکم خرداد ماه موافقت فرمایید.

از خداوند رحمن برای همه آرزوی آرامش، شادکامی و موفقیت دارم.

نه عمر نوح بماند نه ملک اسکندر             جدال بر سر دنیی دون مکن درویش

محمدحسن جعفری سهامیه

یازدهم اردی بهشت ماه ۱۳۸۵