سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

آن جان به جهان آمد... میلاد مبارک باد!

سایه تو مشو نومید، زآن شافع بی منتآن جان به  جهان آمد، میلاد مبارک باد

خورشید به بام آمد، میلاد مبارک باد

طی شد شب ظلمانی، سر شد غم هجرانی

ایام به کام آمد، میلاد مبارک باد

فرزانه یوسف سا، دردانه ابراهیم

نورم به دو چشم آمد، میلاد مبارک باد

میراث بر آدم، موسی وش و عیسا دم

پیغامبر خاتم، میلاد مبارک باد

بر اهل جهان رحمت، بر غم زدگان فرحت

آن در یتیم دهر، میلاد مبارک باد

سایه تو مشو نومید، زآن شافع بی منت

می نوش و به شادی باش، میلاد مبارک باد

(برگرفته از قطعه "میلاد  جان" از سپیدار)

 

 

 

میلاد رحمه للعالمین مبارک باد

گل از نسیم روی تو رنگ و نشان  گرفت....باغ از شمیم لطف تو عطری به جان گرفتماه فرو ماند از جمال محمد 

سرو نباشد به اعتدال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی

آمده مجموع در جمال محمد

سعدی اگر عاشقی کنی و  جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد

 

                  تهنیت باد...

 میلاد جان جهان، بهانه آفرینش، پیامبر مهربانی و رحمت، نگین نبوت و خاتم رسالت محمدبن عبدالله، سلام و صلوات خداوندی بر او  و بر خاندان پاکش!

نوروز تهنیت باد!

 سپیدار، برای تو، نوروزی شادمانه، بهاری پر ترانه و سالی پر از عشق، دوستی، سرفرازی و موفقیت را  آرزو دارد!

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت        بادت انــــدر شهـــــریـــــاری  بــر قـــــرار و  بــــر دوام

سال خـــرم، فـال نیــــکو، مــال وافــر، حـال خـــوش          اصـــل ثــابت، نســل باقــی، تخت عالــی، بخــت رام

گزارش شوخی ۱۳۸۴ سپیدار!!

از شوخی گذشته... جدی جدی سال 84 تموم شد... بقیه سالها هم تموم می شه... عشق دل هاتون پایداردیروز روز ۲۸ اسفند بود... فقط یه روز مونده به پایان سال ۱۳۸۴. غروب که اومدم خونه، نمی دونم چی شد که تصمیم گرفتم اس.ام.اس زیر رو با تلفن همراهم برا یه تعدادی از دوستان و آشنایان بفرستم. اول اس.ام.اس رو ببینید و بعد هم یه چند نمونه از واکنش ها رو که در نوع خودشون با مزه ان و البته آموزنده. اس.ام.اس این بود:

"من دارم فرداشب می رم... فکر نمی کنم دیگه بتونیم همدیگه رو ببینیم... من رو فراموش کن و به خاطر همه بدی هام... من رو ببخش! نوروز ات مبارک!"  ( از طرف: سال ۱۳۸۴)

آره، این رو فرستادم و واکنش های مختلف شروع شد:

اولین نفری که پیام رو گرفته بود، همکارم خوبم خانم ه.الف. بود: بلافاصله زنگ زد و گفت: دکتر قلبم گرفت... آخه چی شده آقای دکتر! برا چی می خواهین برین؟ کجا می خواهین برین... تو رو خدا بگین چی شده آخه!!؟

بهش گفتم: هرچی باید بگم... تو همون اس.ام.اس گفتم... برو کامل بخونش... الان حوصله ندارم بیشتر باهات حرف بزنم... خداحافظ.  خانم ه.الف. رفت و بعد از خوندن پیام دوباره زنگ زد و فقط چندتا فحش آبدار نثارم کرد! چند دقیقه بعد هم یه اس. ام. اس فرستاد با این مضمون: دوست خوب، توی این دو روز آخر، دو تا جمله هست که باید بگم. یکی تشکر برای بودن ات... دوم آرزو برای داشتن ات در سال آینده...

دومین نفر دختر نازنین ام خانم ف. خبرنگار ایسنا بود که نوشت: مرسی بابای مهربونم... عید شما هم مبارک!

نفر بعدی همکار مهربانم خانم م.ن. بود که فوری جواب داد: واقعا خیلی ترسیدم. بعدش هم یه اس.ام.اس تکمیلی فرستاد با این مضمون: با آرزوی ۱۲ ماه شادی،۵۲ هفته خنده، ۳۶۵ روز سلامتی، ۸۷۶۰ ساعت سعادت، ۵۲۵۶۰۰ دقیقه برکت، ۳۱۵۳۰۰۰ ثانیه دوستی، سال نو پیشاپیش مبارک!

اما نفر بعدی داداش مهدی بود از ولایت! اول چندتا فحش داد... بعد گفت مگه مرض داری تو بچه! من هنوز نیومده بودم خونه... دخترا پیام تو رو دیدن و شروع کردن به گریه کردن که عمو می خواد بذاره بره و گفته که دیگه نمی بینیم همدیگه رو! بعد اومدم دیدم که دسته گل به آب دادی... کلی توضیح دادم تا آروم شدن... ضمنا زودتر پاشین بیایین... منتظرتون هستیم!

نفر بعدی دوست و همکار با محبت و احساساتی ام علیرضا میم. بود:‌ اول چند بار زنگ زده بود و بعد که حسابی ناامید شده بود، یه اس.ام.اس. فرستاد به این ترتیب: سلام... بی انصاف چرا تلفن ها رو جواب نمی دی! گناه من یکی چی هست؟ عزیزم خود زنی نکن... مخلص اتم.

اما نفر بعدی همکار بسیار ارزشمندم خانم م.ر بود که نوشت: سلام... مگه می شه رفتن را فراموش کرد... تا آمدنی هست!

داوود. م. همکار خبرنگار و دانشجوی دانشکده هم نوشت: عید نزدیکه... توی خونه تکونی دلتون ما رو بیرون نندازین ها!؟

نفر بعدی هم دوست قدیمی و سیدبزرگوار... علی اکبر ح. بود که نوشت: من نگران حال شما شدم... کجا می روید... برای چه می روید... اگر از دست من کاری بر می آید در خدمت هستم!

مهندس حمید ف. دوست و همسایه خوب ما هم فوری نوشت: دکترجون سلام... مطمئنی قبل از اینکه بری نمی خوای با ما صحبت کنی؟ ما دلمون می خواد باهات حرف بزنیم... آدم ها بازیگر خاطرات زندگی هستند و خاطرات به خاطر اونها به یاد می مونه!

همسر نازنین ایشون خانم مهندس آذر  ب. هم که با بنده هر دو عضو هیئت مدیره مجتمع هستیم نوشت: دکتر! ما رو شوکه کردین... اگه ممکنه قبل از رفتن چک های مجتمع رو امضاء کنید که من و شما کوتاهی نکرده نباشیم، چون من و شما به مجتمع تعهد داریم!

برا خانم مهندس زدم که:‌ حالا کی گفته که من می خوام جایی برم!؟ جواب نوشت: حالا اینکه وگویی یعنی چه! پس اس ام اس قبلی ات چی بود!!؟ اسم ات رو می خواهیم بذاریم ضد حال!!

اما بشنوید از دوست عجول مجول بنده حمیدخان. ن! حمید با بنفشه، خانم اش و پارسا پسر گل شون رفته بودن بیرون شام بخورن که اس ام اس رو می خونه... تا می یاد جواب بده باطری تلفن همراهش تموم می شه... با عجله و هیجان اومد تو خیابون و اینقدر زنگ زد که من رفتم سراغ تلفن: آقای دکتر... بابا آخه چرا؟ خیلی دیگه شما هم دارین سخت می گیرین! خب وضع مملکت ما همینه دیگه! چرا می خواهین بذارین برین آخه!! به خدا بنفشه و پارسا خیلی آشفته شده ان... بابا بگین چی شده آقای دکتر!!

با یه صدای خواب آلوده گفتم:‌ حمید! حال ات خوشه تو!؟ کی گفته من می خوام برم جایی؟

گفت: بابا اینه دیگه این پیامتون هست... گفتم خب آخر پیام چی نوشته؟؟ گفت: خب آره نوشته از طرف سال ۱۳۸۴... یعنی همونطور که ما آذری ها سال نو رو تبریک می گیم!!   گفتم: چه جوری تبریک می گین شما؟!!   گفت: حالا به فارسی سخته بگم ولی مضمونش اینه که می گیم از آخر سال کهنه سال نو مبارک!!!!

گفتم حمید!! یه فارس اونطرف ها هست من براش توضیح بدم تا حالی تو کنه!؟!   گفت: آره خب... بنفشه هست... بیا باهاش صحبت کن.

همونطور که مطمئن بودم وقتی اشاره کردم بنفشه فهمید و آرامش برقرار شد... پارسا تلفن رو گرفت و با دکی جون چاق سلامتی کرد و تبریک گفت... من هم از پشت خط بوسیدمش.

اما داداش همین آقاحمید یعنی آقا مجید از زنجان اس.ام.اس زد که: در قلب خود بنویسید که هر روز سال جدید، بهترین روز سال است... با آرزوی بهترین ها!!

بله... نفر بعدی هم م. دختر باجناق بزرگم بود که نوشت: ترسیدم...! سال خوبی داشته باشید!!

 خلاصه ... این هم شوخی سپیدار بود در آخرین روز سال ۱۳۸۴!  امیدوارم از دوستان کسی نرنجیده باشه.... بازهم نوروز مبارک!!

   

همه برای سلامتی ایمان دعا کنیم!

 

مطلع شدم که فرزند عزیزم ایمان ابراهیم بای سلامی از یک تومور مغزی رنج می برد و به تجویز پزشکان انجام عمل جراحی ضروری است. این خبر من را هم متاسف و  غصه دار کرد اما به ایمان نوشتم به لطف خدای مهربان و با آرامش و استقامتی که در او سراغ داریم، از این امتحان نیز سالم و سرفراز بیرون خواهد آمد.

همه ما از هم اکنون، دست پزشکانی که قرار است ایمان را معالجه کنند، می بوسیم و در نماز خود دعا می کنیم که سلامتی و شادابی را به ایمان بازگرداند. آمین

چه می کنه این احمدی نژاد!

 

... خودم با چشمای خودم تو تلویزیون دیدم که سه تا پنالتی زد و میرزاپور نتونست هیچکدومشون رو بگیره! خودم دیدم که با یه روحیه شاد مثل بچه ها، گرم کن تیم ملی رو پوشیده بود و با بازیکن ها نرمش می کرد... شما هم لابد دیدین که در حلقه فوتبالیست ها رو زمین نشست و باهاشون حرف زد ( راستی قیافه فریدون زندی چقدر دیدنی بود تو اون لحظه... رفته بودم تو حس اش)... خلاصه همه مون دیدیم که  بازهم چقدر حرفهاش مثل مردم بود... البته تو این سرزمین خیلی های دیگه... خیلی حرفهای مردمی زدن و می زنن با این فرق که دو صد گفته چون نیم کردار نیست! احمدی نژاد بارها این رو ثابت کرده... باید قبول کرد:

عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی

چه می کنه این احمدی نژاد

بعله... می دونم... احمدی نژاد تیپ و تبار یه رییس جمهور رو نداره... قیافه اش هم چنگی به دل نمی زنه... اما یادتون باشه... این اولین بار بود تو تاریخ این سرزمین که یه رییس کشور می اومد قاطی بچه های تیم ملی فوتبال بازی می کرد... دیدم علی کریمی اونطرف تاق باز افتاده بود و یه حس لولی داشت... فریدون زندی داشت فکر می کرد... این مرد  کی هست که همه دنیا رو گذاشته سر کار! مهدوی کیا و دایی و وحید و بقیه و بقیه... راستش خیلی دوست داشتم اونجا بودم. حافظه کهن این سرزمین... خیلی شاهد این صحنه ها نبوده... شاید هم اصلا نبوده... این یه تحول هست...

آره دوست داشتم اونجا بودم... رفته بودم تو فکر.... اگه اونجا بودم چی کار می کردم؟ فکر کنم اگه اونجا بودم چندتا کار می کردم:‌ اول می رفتم به احمدی نژاد یه لبخند می زدم که وسط این همه گرفتاری که برا خودش درست کرده این جور کارهای خوب رو فراموش نمی کنه... بعد اگه می تونستم می بردمش یه سلمونی موهای سر و صورتش رو منظم کنن و بعد که حسابی تنظیم و مرتب می شد یه ماچش می کردم... بعد فکر کردم نه... قبول نمی کنه بیاد سلمونی ... چون فکر می کنه اگه این کار رو بکنه... از مردم دور شده... بهشون خیانت کرده... به آرمانهاشون پشت کرده... پس چی کار کنم؟ بعد فکر کردم خب اگه قبول نکرد بهش می گم... ببین مگه نه این که نظیف بودن از ایمان هست... مگه نه این که خدا زیبای مطلق هست و ما جانشین اش هستیم تو زمین و تو رییس جانشین هاش تو ایران؟ پس هیچ زمینی به آسمون نمی ره... مطمئن باش مردم هم ناراحت نمی شن ... تازه کلی هم خوشحال می شن... آفرین پسر خوب! آفرین!

آره باید گفت:‌ آفرین احمدی نژاد... انصافا بعضی کارهات حرف نداره...! شک ندارم اگه فردوسی پور پخش مستقیم می کرد، جوگیر می شد و می گفت:‌چه می کنه این احمدی نژاد! 

سپیدار دو ماهه! شد

تولدم مبارک  دو ماه پیش در چنین روزی، سپیدار متولد شد... امیدواریم این تولد برای همه دوستان نازنینی که هر روز دقایقی از وقت شون رو با سپیدار می گذرونن... حس خوبی رو  زنده کنه... و بازهم امیدواریم که مطالب سپیدار ارزش صرف وقت شما رو داشته باشه. همراه باشید و راهنما. سپیدار هم همراه شما هست و شنوا... ان شاالله

                                ****

خوب چون می نگرم...

به نگاه گم آیینه دل

یاد من می آید...

 خاطری گم شده در سایه سنگین فراموشی ها

یادم آید روزی... که نبودم به وجود 

و نه بودم حسی

هیچ از عطر خوش بودن خویش

لحظه ای بیش نبود...

چرخش چشم خمارآلودی...

 به سوی نیستی ام

و همین بود... که "من" زاده شدم...

محو آن چشم خمار!

خوب چون می نگرم... به نگاه گم آیینه دل

یاد من می آید... که مرا عهدی هست...

 بسته در هسته جان...

با همه مستی آن چشم خمار 

... که همه گرد و غبار و تنش تند سفر...

 نکند چشم دلم... بسته بر نرگس آن یار کزو ...

 هست شد نیستی ام... باز شد چشم دلم!

(از سروده "به نگاه تو آغاز شدم ..." از سپیدار)