سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی!

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی؟خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

 

تو چه ارمفانی آری که به دوستان فرستی

چه از این به ارمفانی که تو خویشتن بیایی

 

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

 

دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم

نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی

 

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم

دگری نمی شناسم تو ببر که آشنایی

 

تو که گفته ای تامل نکنم جمال خوبان

بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی

 

در چشم بامدادان، به بهشت برگشودن

نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

سلطه جویی غربی، غرور ملی و تدبیر شرقی!

تحولات و رخدادهای چندماهه اخیر در تعامل دولت های قدرت مدار غرب با ایران، یک نمونه گویا از نگاه برتری بینانه، تحقیرکننده و بالا به پایین غربی ها، با ملت های شرقی و درحال توسعه است. این یک نگاه سنتی باقیمانده از دوران استعماری است که بارها و بارها در تاریخ معاصر با تدبیر، مقاومت و سخت کوشی شرقی ها به شکست انجامیده اما هنوز مانند خونی کهنه در رگ های قدرتمداران غربی جاری است. افراطی ترین نماد این نگاه را می توان در جمله ای مشاهده کرد که این روزها مکرر بر زبان جرج بوش رییس جمهوری امریکا جاری می شود:‌ ایران نباید به فن آوری هسته ای دست یابد!

و جادلهم باللتی هی احسن... آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است.... با دوستان مروت با دشمنان مدارادر تاریخ معاصر هرگاه که شرقی ها از یک روش غیرافراطی، مدبرانه و معقول بهره جستند، قادر به ناکام گذاشتن چنین تعاملی شدند و هرگاه که به روش های هیجانی و به دور از عرف های پذیرفته شده جامعه بشری روی آوردند، سرانجامی جز تسلیم، قبول تحقیر ملی و تحمل هزینه های غیر قابل تصور نداشتند. دو نمونه بارز از این برخورد افراطی و خارج از ذائقه جامعه بشری، عملکرد طالبان در افغانستان و صدام در عراق بود که هزینه های سنگینی را بر این دو کشور تحمیل کرد و نهایتا نیز به پشتوانه هایی دلگرم کننده برای پی جویی نگاه برتری بینانه غربی در تعامل با ملل مسلمان و شرقی تبدیل شد.

برخورد ایران با موضع گیری های ظالمانه و بالا به پایین غربی ها، و بویژه تعابیر تهاجمی و محکمی که توسط دکتر احمدی نژاد علیه آمریکایی ها و بت خاورمیانه ای آنها یعنی اسراییل صورت گرفت، به تعبیر نیویورک تایمز مانند انگشتی بود که در چشمان غول یک چشم غرب فرو رفت. بدون شک، وجود یک عنصر تهاجمی، البته در کنار سایر عناصری که یک تعامل مدبرانه و معقولانه را شکل می دهد، یک ضرورت انکار ناپذیر و یک نیاز روحیه بخش ملی است. هیچ کس نمی تواند با هر دلیل و برهانی، یک رفتار از موضع ضعف، انفعال و سستی را در برخورد با غرور استیلاجویانه غربی توصیه کند. آنچه ضرورت امروز ایران است تلاش صادقانه و دلسوزانه همه اندیشه ورزان، سیاستمداران و غرب شناسان ایرانی است برای کمک به تکمیل اجزاء مفقوده در استراتژی برخورد ایران با غربی ها.

در چنین مسیری است که اولا می بایست به خوبی ماهیت وجوه  اشتراک و تفاوت اروپا و آمریکا شناسایی شده و ثانیا در روش های تعاملی ایران، عرف های معقول و پذیرفته شده بین المللی بیش از این نادیده گرفته نشود. در این زمینه، سخن بسیار است... و لله عاقبه الامور کلها

ماجرای خادم، جعفری و ایرنا ... با یه کرور شارلاتان های حرفه ای

این مطلب رو دوست ناشناسی فرستاده که خودش رو "الف.ت." معرفی کرده... تا ببینیم حرف حسابش چی هست.

سلام ... این روزها آب و هوای ایرنا و دانشکده یا بهتره بگیم شما و خادم ابری هست... این رو همه می دونن حتی اون کسایی که تو چند ماه گذشته، اوقات بیکاری شون رو تو خبرگزاری به شایعه پراکنی و تحلیل های صد تا یه غاز درباره نقش پشت پرده شما در تحولات ایرنا می گذروندن (البته این جماعت این روزها دیگه خیلی دمغ هستن که نشخوار ندارن!)...

بنده به عنوان یه کسی که شما دو نفر رو خوب می شناسم... ایرنا و دانشکده و احوالات سالهای گذشته و حالش رو خوب می شناسم... این مدت سکوت کرده بودم... تا این که شما اون نامه به وزیر ارشاد رو زدین تو وبلاگتون. اول حس خوبی نداشتم... از کار شما هم خوشم نیومد... اما بعد دیدم اتفاقا این کار از خیلی جهات می تونه برکت داشته باشه برا روشن شدن خیلی از فضاهایی که تاریک مونده بود و میکروب ها و کرم ها تو همون فضاها داشتن رشد می کردند و مثل موریانه شخصیت افراد رو و سرمایه دوستی آدم ها رو می جویدند.

این بود که دست به قلم شدم و این مطلب رو نوشتم. قسمت اولش رو می فرستم براتون. با شناختی که از شما دارم اون رو تو وبلاگتون می زنید و سانسور هم نمی کنید. وقتی قسمت اول رو زدین بعدی هاش رو هم می فرستم.

اول از همه می خوام به همه شارلاتان ها بگم که مطمئن هستم این طوفان و گرد و خاکی که بین شما دو نفر هست می خوابه... دوباره شما نیت و دل همدیگه رو پیدا می کنید... فکرتون با هم منسجم می شه و هم ایرنا و هم دانشکده از برکاتش سود می بره... پس بهتره خواب و خیال برشون نداره که فکر کنن آب گل آلوده و وقت ماهی گرفتن! دوم می خوام به شما دو نفر بگم که اجازه ندین صداقت و شهامت تون تبدیل به بی عقلی و بی تدبیری بشه... متاسفانه هر دوی شما تا یه حدودی کله شق و آتیش مزاج هستین اما من و امثال من می دونیم که دلهاتون یکی هست... فکرتون یکی هست... اعتقادات تون و نگاهتون یکی هست...

این روزها خیلی ها سوال می کنن که ماجرا چی هست؟ آخرش چی می شه؟ خب خیلی از اینها هم آدم های دلسوزی هستن... هم تو ایرنا، هم تو دانشکده و هم بیرون... شاید خیلی ها گذشته رو نمی شناسن... خادم رو نمی شناسن... جعفری رو نمی شناسن... اگه به من اجازه بدین می خوام یه کم درباره این مسائل صحبت کنم... فعلا تا همین جا بس هست... با اجازه ... الف.ت.

یه سین جین کوتاه با خدای مهربون

ای بسا گل بدمد باز و تو در گل باشی 
پرسیدم: بارالها، چه عملی از بندگانت تو رابه تعجب وا میدارد؟
پاسخ آمد: اینکه تمام کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می برید ودوران پس از آن را در حسرت بازگشت کودکی می گذرانید...
اینکه سلامتی خود را فدای مال اندوزی می کنید و سپس تمام دارائی خود را صرف بازیابی سلامتی می نمائید...
اینکه شما به قدری نگران آینده اید که حال را فراموش می کنید ، در حالی که نه حال را دارید و نه آینده را .. !!
اینکه شما طوری زندگی می کنید که گوئی هرگز نخواهید مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر میگیرد که گوئی هرگز زنده نبوده اید...
پرسیدم: چه بیاموزیم؟
پاسخ آمد: بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی کشد ، ولی التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز دارد...

(با سپاس از دوست عزیز و ناشناسی که این دل گویه زلال رو فرستاد)

من دلم می خواهد...

تا  دهم هدیه به آنان که نوازش دادند... غنچه عشق و وفاداری رامن دلم می خواهد

در دم صبح بهار

شاخه ای از گل یاس

بوته ای از گل نرگس

بغلی از گل سرخ

همه را برگیرم

و بسازم سبدی از پر طاووس سپید

تا دهم هدیه به آنان که نوازش دادند

غنچه عشق و وفاداری را....

                                                                                          

   (باتشکر از خواهر خوبم ندا  که این شعر زیبا رو هدیه کرد)

به این می گن یه پسر خوب!


پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .دوستدار تو ... پدر

 فردای اون روز پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام . 4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار ، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

امان از این خبرنگارنمای! رسانه ملی!!

می گم این خبرنگار رسانه ملی هم خوش نداره که ما به تعطیلات مون برسیم. در این روزهای قشنلطفا خونسردی خودتون رو حفظ کنیدگ و بهاری آغاز سال، قصد و غرض دیگه ای نداشتیم جز این که به دید و بازدید و تبریک و تهنیت بگذرونیم تا هرچی که ته جیب مون مونده صرف عیدی بروبچه ها و هزینه گشت و گذار بشه. کاری هم با شوخی و جدی دنیا نداشته باشیم تا دکتر احمدی نژاد هم همه تعطیلاتش رو بره تو سفرهای استانی و لباس محلی بپوشه و تو جلسات هیئت دولت به مشکلات مردم برسه... 

اما مگه این خبرنگارنمای مسئله دار رسانه ملی دست بردار بود!؟ آخرش هم یه کاری کرد که اولین مطلب سال نو سپیدار بازهم یه چیزی مثل شوخی باشه با کابینه دکتر احمدی نژاد!

این آقای خبرنگارنما! یا نمی دونه نود تا یعنی چندتا یا نمی دونه مصوبه کردن یعنی چی!؟ فلذا همینطور دهن اش رو باز می کنه و می گه: هیئت دولت در جلسه شبانه اش توی یاسوج نود تا مصوبه داشت! حالا شما فرض کنید دولت مردمی بخواد توی یه جلسه هیچ کار دیگری نکنه (از جمله قربون صدقه رفتن برا دکتر احمدی نژاد به خاطر حماسه بامزه پوشیدن لباس محلی لرهای نازنین)، و برای هر مصوبه فقط ده دقیقه وقت صرف شده باشه... سرجمع می شه نهصد دقیقه یا به عبارتی پانزده ساعت تمام!

خب حالا این خبرنگارنما باید جواب بده که وقتی جلسه هیئت دولت با مقدمات و موخرات و صحبت های حاشیه ای و خنده ها و شوخی ها و آجیل خوردن و بقیه مخلفاتش سرجمع بالغ بر چهارساعت و اندی بوده، برای رسیدگی به هرمصوبه! چند دقیقه وقت صرف شده و بازهم این خبرنگار نما هست که فردا که یک دونه از این مصوبه های مردمی هم به دلیل عمق کارشناسانه ای که دارن اجرا نشدن یا اگه اجرا شدن کار رو خرابتر کردن، باید جوابگو باشه!

بعله ... اینجوریه که تازه قدر قاضی مرتضوی رو می فهمیم  و دلمون براش کلی غش و ضعف می ره ... چراکه اگه سایه این قاضی خوش اشتها همچین یه چندسال دیگه بالای سرمون مستدام بود... الان دیگه نسل این جماعت خبرنگارنما صاف شده بود و مجبور نبودیم به جای تفریح و عید دیدنی، از خبرهای خنده دار این خبرنگارنما دل و چی شده آقا خروسه! تو هم تو فکری که!؟ شاید هم از این که سال خروس تموم شده دلخوری!؟روده مون زیر و رو بشن و به جای تفریحات سالم و بی خطر! پامون رو بکنیم تو کفش کابینه دکتر احمدی نژاد که خدا می دونه آخرعاقبتش چی باشه!؟ 

 

... راستی نود تا یعنی چندتا!؟ ...

اصلا بی خیال به این چیزها خیلی فکر نکنید چون ممکنه خدانکرده شگون نداشته باشه این اول سالی!

 

با عرض پوزش از اینکه اومدیم وسط آرامش نوروزی تون ... زیاده عرضی نیست جز آرزوی این که بقیه تعطیلات به شما خوش بگذره. بهاران شادمانه!