سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

همه پرسش های من از خدا... (۵)

تا حالا فکر کرده اید که چرا یک باغبان، یک کشاورز،یعنی کسی که با دانه و بوته و نهال و آب و گیاه و خاک و درخت سروکار دارد، دچار مشکلات فلسفی درباره جهان و خدا و خودش و هدف زندگی نمی شود؟ بله لابد به این دلیل که که این آدم های روستایی سواد درست و حسابی ندارند و عقلشان به این حرفها قد نمی دهد. آدم های ساده دل و ساده ذهنی هستند که اساسا اندیشه ابتدایی آنها ظرفیت طرح این دست سوالات را ندارد...

بسیار خوب، در اینجا قصد چالش با اینگونه برداشتی را که ممکن است شما قبول داشته باشید یا نداشته باشید، ندارم. می خواهم ذهن خود و شما را متمرکز کنم بر نکته دیگری که طبعی لطیف و گریزپا دارد اما چنانچه شکار ذهن ما بشود، بسیار گوارا، آرامش بخش و مرهم گذار است.

به نظر من، یک کشاورز دچار مشکلات فلسفی و سوال و گمان و تردید درباره هستی نمی شود تنها به این دلیل که با مغز زندگی، نفس زندگی، نبض زندگی و خود زندگی  تماسی مستقیم و بلاواسطه دارد بلکه در آن غوطه می خورد! همه مشکلات، تردیدها، سوال ها، وسواس ها و گمان ها از جایی شروع می شود که تماس بی واسطه انسان با زندگی دچار فاصله می شود و هر اندازه که فاصله هسته وجودی آدمی با هسته زندگی بیشتر شود، گمان ها و تردید هایش بیشتر می شود و غبارهای درونی و ذهنی اش افزون تر.

بروز این گمان ها و تردید ها در ذهن آدمی شاید خود یک امتیاز است برای زایش های فکری و عقلی اما نکته این است که محکم ترین پاسخ های عقلی نیز اگر هم به قبول عقلی بیانجامد، هرگز به آرامش، نشاط، غنودگی و آسودگی درون و در یک کلام به ایمان منجر نخواهد شد...

جنس و ذات آدمی به گونه ای است که تنها در تماس بی واسطه با زندگی و مظاهر آن است که به ایمان و آرامش می رسد. تکه نهال کوچکی که در دست کشاورز است یک کتاب کامل فلسفی از نوع فطری آن است که خواندنش نیاز به سواد و مدرسه و دانشگاه ندارد. هسته فطرت او این کتاب را می خواند، چه خواندنی! خواندنی که مستقیما میوه دل او می شود و مایه آرامش و ایمان او به هستی و آفریدگار حکیم و مهربانی که در یک تکه نهال، نقشه کاملی از یک درخت پربار سیب را نهاده و هرگز نقشه هیچ درختی با دیگری اشتباه نخواهد شد...

بهترین آرزو، سفارش و یاری ای که به همدیگر تقدیم می کنیم این است که فرصت تماس بی واسطه با زندگی را برای هم فراهم کنیم... راستی شما دلتنگ دشت و درخت و چشمه و کوه و دریا نیستید... من که بسیار تشنه ام... بسیار!

همه پرسش های من از خدا... (۴)

چیزی بر تو بار نشد! تو باری را برداشتی که متناسب شانه های روح تو بود!

انسان از روح مبداء مطلق آفریده شد پس شدنی نبود که چیزی بر او تحمیل شود. جبری بر او بار شود. تنها تصمیمی که برای او گرفته شده بود، آفرینش اش بود چرا که آفرینندگی و مهربانی از ذات خداوند بود. روحی آزاد،قابل رشد و گسترش، قدرتمند و آفرینشگر که چون اینگونه بود، مسوولیت کمال خود را نیز خود بر دوش داشت و این سخت ترین بار امانتی است که کهکشان های بی روح فاقد "من" مایه و استعداد حمل آن را نداشتند اما این روح خدایی سرشار از این قوه بود. تنها آفریده ای که درمی یافت: من هستم و این "من" عظیم ترین هدیه ای است که پروردگارش به او بخشیده بود: از همان خودآگاهی آلهی.

زیبایی هستی در رازآلود بودن آن است. در هزار پرسشی که انسان پیوسته در درون خود فریاد می کشد و در رازهای هستی نیز زبان گویایی نیست!

این مدعیان در طلب اش بی خبران اند... کآن را که خبر شد خبری باز نیامد

اما رهاشده در تاریکی نیز نیستیم! انسان پیوسته با بهره از شناخت سرشار درونی و راهنمایان بیرونی پاسخ هایی را برای پرسش های خود یافته است. اما نکته اینجاست که بسیاری از این پاسخ ها نیز خود رمزآلود و نمادین اند... اما در این میان پاسخ هایی هست که درخشان ترند و پذیرفتنی تر و من در این میان یک پاسخ را با خود آشناتر می بینم!

گمانم این است که هیچ چیز بر این "من" اهورایی تحمیل نشد. همه را خود انتخاب کرد اما انتخابی غرقه در روشنایی بینش و آگاهی و "من"انتخابگری که از همه گونه راهنما و راهنمایی بهنگام انتخاب برخوردار بود و همه انتخاب ها تنها و تنها یک هدف داشت: همان که برای گسترش، بالندگی و کمال این روح خدایی بهترین هست: اصل تصمیم به آمدن به سفر زندگی، کالبد مردانه یا زنانه و تمامی آن سناریوها (تقدیرها)یی که تنها ملاک گزینش آنها تناسب با قامت روح ما بود برای بالندگی بیشتر آن. پس...

  • پس اهمیتی ندارد که زن هستی یا مرد! مهم آن است که مردی خوب یا زنی خوب باشی!
  • اهمیتی ندارد که کالبدی قوی داری یا رنجور! مهم آن است که قدرت یا رنجوری تو، پیامدش رشد و تعالی آن من اهورایی باشد!
  • مهم نیست که در تقدیر خود ثروت را انتخاب کرده ای یا دست تنگی را! مهم آنست که از ثروت یا مسکنت خود تمام بهره ای را که هدف تو از انتخاب آن بود، برداری!
  • مهم نیست که مشهور هستی یا گمنام! مهم آن است که شهرت یا گمنامی با تو همانی را بکند که در تقدیر منتخب خود در پی آن بودی!
  • مهم نیست که در سرزمینی بهشت گونه زندگی می کنی یا بیابانی تفتیده! هرچه که هست تناسبی در کار بوده است. مهم این است که از آن تناسب نصیب ات را برداری!
  • مهم نیست که عمری کوتاه داری یا دراز! حتما همان مقدار را نیاز داشته ای! مهم این است که این فرصت را چگونه بگذرانی!
  • مهم نیست که خونسرد و ملایم هستی یا تند و آتشین! مهم آن است که خونسردی یا تیزطبعی ات به تو همانی را که در تقدیر منتخب ات بود، بدهد!
  • مهم نیست که در چه زمانی و با چه کسانی زندگی می کنی! چون همین زمان و همین همزمان ها و همزبان ها مناسب حال تو بوده اند! مهم این است که از این زمان و همزمان های آن بیشترین بهره را برای کمال خودت ببری!
  • اصلا مهم نیست که در زندگی ات چه مشکلاتی داری! مهم این هست که در تنور این مشکلات پخته شوی و نه ذغال! خودت را با مشکلات ات هموار و همراه کنی نه اینکه در گرداب مشکلات زندگی ات غرق شوی! با آب مشکلات ات شنا کن تا به ساحل برسی!
  • حتی مهم نیست که این مشکلات را خودت در همین زندگی با انتخاب های نادرست و شیطانی برای خود فراهم کرده باشی. تازه اینجا هم خداوند از سر مهربانی اش، این جهان را طوری طراحی و تدبیر کرده است که حتی مشکلات،‌ سختی ها و اندوه هایی که خودت با دست خودت برای خودت فراهم کردی، در انتها به نفع تو تمام بشود... عذاب اشتباهات ات را تحمل می کنی اما سپاسگزاری که "من" الهی تو را رشد می دهند... اگر چراغ چشمان ات را  آکنده از غبار نکنند و چراغ قلب ات را خاموش نکنند!
  • تنها چیزی که مهم است این است که بدانی در سفری. مسافری هستی که سفر را با همه مشخصات اش و غرق در نور آگاهی و از سر حکمت و تناسب انتخاب کرده ای. مهم این است که بدانی "از خدا هستی و به سوی او باز می گردی"!

 مژده وصل تو کو؟ کز سر جان بر خیزم             طایر قدس ام و از  دام جهان برخیزم!

 به ولای تو که گر بنده خویش ام خوانی           از سر خواجگی کون و مکان بر خیزم!

یا  رب  از  ابر  هدایت  برسان  بارانی             پیشتر زآنکه چو گردی ز میان برخیزم!

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین          تا به بویت ز لحد رقص کنان بر خیزم!

خیز و بالا بنمای ای بت شیرین حرکات           کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم!

گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوش ام گیر        تا سحرگه ز کنار تو جوان بر خیزم!

روز مرگ ام نفسی مهلت دیدار بده            تا چو حافظ زسر جان و جهان بر خیزم!

همه پرسش های من از خدا... (۳)

دوم: من نه "من"ام

تا زمانی که خطاها، شکست ها و ناکامی های خود را به گردن دیگری- و از جمله به گردن پروردگار- بیندازم... به عظمت خود، به یگانگی اراده و قدرت دگرگون ساز خویش آگاه نشده ام. پروردگارا یاری ام کن تا خود را دریابم...!

*****************************

از مورچه تا کهکشان، همه از ابتدا سر به راه آفریده شدند: منظم، دقیق، بی اعتراض اما آدمی از ابتدا عصیانگر، معترض و طغیان کننده و از همه والاتر: عاشق! و این چیزی بود که همه ملائکه سربه راه خداوند قدرت فهم آن را نداشتند اما آفریدگار حکیم مطلق، آنچه را آنها نمی توانستند بدانند، می دانست.

برای آفریدگاری که خود منبع لایزال عشق است، سربه راه بودن کائناتی که شعور و استعداد اعتراض را نداشت، قابلیت دوست داشته شدن را هم نداشت... او انسان این آفریده تازه و یگانه را دوست می داشت که از روح خودش در کالبد او دمیده بود... و دوست داشت که این موجود آزاد عصیانگر روزی خود آگاهی یابد و بعد به اراده خود سربه راه شود یعنی راه را از انتها به ابتدا طی کند! از عصیان به اطاعت برسد... از من، من ام به من نه من ام!... آنگاه در خود و بلکه در همه کائنات جز خدا نمی دید و دانه خام عشق که در هسته وجود او نهاده شده بود، سر بر می گرفت و میوه شیدایی می داد. انسان عصیانگر که به عرفان و آگاهی سر به راه اطاعت آورد، عاشق می شود و پروردگار عاشق و شیفته او!

قدم اول این است که بفهمم من، من هستم. من بزرگ، عظیم و محترمی که از لحظه آفریده شدن، آفریدگارش هیچ چیز را بر او تحمیل نکرد حتی آمدن به کوره این جهان مادی را! اما همه راهنماها و راهنمایی ها را نیز از او دریغ نداشت ... سفر به این جهان مادی نیز انتخابی از سر آگاهی بود برای تسخیر کمال که اشتیاق حقیقی آدمی است.

مرغ باغ ملکوت ام نی ام از عالم خاک           چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

 رسیدن به این فهم عمیق و قدرت آفرین، چالش درونی آدمی است: دکارت می گوید می اندیشم، پس هستم و این یک قالب و صورت(Format) منطقی بسیار بزرگ و با ارزش است: اعتراض می کنم، پس هستم... خلق می کنم، پس هستم... خطا می کنم، پس هستم... نقشه می ریزم، پس هستم... دوست می دارم، پس هستم... عشق می ورزم، پس هستم... تا نهایت که: سربه راه می شوم، پس هستم... اطاعت می کنم، پس هستم... پرستش می کنم، پس هستم...

آفریدگار، بابت شناخت ذات مطلق اش نگران انسان نیست، بلکه از این بابت که انسان به چیستی خویش، به عظمت خود،به یکدانه بودن جوهر خود در میان تمام آفریده های این کائنات آگاهی نیابد، نگران آدمی است و این گام، اصلی ترین گام در شناخت عشق مطلق ازلی و ابدی است... آنگاه نه با یک چشم که با هزار چشم به تماشای جمال معشوق عاشق اش خواهد نشست و جهان همه تماشاگه راز خواهد شد...

این آغازی است از گام نهادن در مسیر...

همه پرسش های من از خدا... (۲)

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبرداراول: من، من ام!!

نمی دونم از چند چند میلیون سال قبل، مورچه کوچولو هر روز دم دمای صبح درست در همان ثانیه ای که "قرار بوده" بیدار می شه و "همونطور که قرار بوده" کار می کنه و کار می کنه تا شب... حتی یه دفعه هم نشد که مورچه کوچولو مثل من و تو تا لنگ ظهر بخوابه! پرنده و آهو و ماهی و بوته و درخت و گیاه هم همینطور. اونها هم تو این همه چندچند میلیون سال حتی یک ثانیه نتونستن از "همونطور که قرار بوده" کمتر و زیادتر باشن، جلوتر و عقب تر باشن. زمین و ماه و خورشید و کهکشان راه شیری (با اون چهارصد میلیارد ستاره ای که مثل مورچه توی حیاط اش جنب و جوش می کنند) بعلاوه اون ۱۲۰ میلیارد کهکشانی که اخترشناسان تا حالا محاسبه کرده اند... آری همه و همه،دقیقا دقیقا "همونطور که قرار بوده" نقش هاشون رو انجام می دن... و آفریدگار مطلق، هر چه موجود که قبل از من و تو آفریده و می آفریند، همین طور بودن و هستن... همه شون سربه راه، پیرو، دقیق، بدون سوال،‌ بدون اعتراض، "همه... سرگشته و فرمانبردار". هیچکدوم هم نمی تونن بفهمن و بگن که این من هستم!! نمی تونن سربه راه نباشن... نمی تونن عصیان کنن... نمی تونن جلوی خود خدا که آفرینشگرشان هست، بایستند و بگن این من و این هم تو!! خداوند همه اونها رو از ماده خام تیره آفرید... از نور خودش به اونها تاباند اما از روح خودش نبخشید! نمی تونن خودشون رو بفهمن، خودشون رو ببیند، خودشون رو لمس کنند، حس کنند، باور کنند... خلاصه نمی تونن آگاه به خود باشند و نمی تونن عاشق باشن. پس خدا دوستدارشون نیست!

 تا اینکه... نوبت به آفرینشی رسید، سوای همه آفرینش ها و آفریده ای، سوای همه آفریده ها!

پس، من و تو رو آفرید. یک آفریده ویژه ای که می تونه سربه راه نباشه، منظم نباشه، می تونه تا لنگ ظهر بخوابه، می تونه ساز ناهمساز باشه توی این ارکستر بزرگ چندچند میلیاردی، می تونه سوال کنه، می تونه اندیشه کنه، می تونه بدجنسی و شرارت کنه، می تونه زور بگه، می تونه برای تسلط بر همه بقیه و حتی برای نابودی خیلی از آفریده ها نقشه بکشه! می تونه اعتراض کنه، می تونه جلوی خود خدا قد علم کنه، می تونه بگه حرف تو نه! حرف خودم، می تونه بگه تو حرف نزن من می خوام حرف بزنم ... می تونه عصیان کنه و تنها شورشی این شهری باشه که ۱۲۰ میلیارد محله کهکشانی اون تا حالا برآورد شده!!

خلاصه... این تنها آفریده ای هست که شبیه خود آفریننده اش هست و از همه توانایی هاش، به اندازه ای برای خودش دارد! می فهمد که من هستم، می فهمد که می تونه برخلاف اینهمه آفریده های دیگه در مسیر سفر این دنیاش "همونطور که قرار بوده" نباشه... همونطوری باشه که خودش می خواد! درست و غلط اش هم پای خودش!! پس خدا دوستدارش هست. دوستدارش هست تا اول خوب خوب خوب بفهمه که "این من هستم... من،‌ منم"!

همه پرسش های من از خدا

سلام، امیدوارم خوب و خوش"حال" عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد باشید. راستش اینها سوال هایی هست که من تونستم به نمایندگی از بقیه! برای خدا تهیه کنم. لطفا اگه شما هم سوالی دارین بفرستین تا یه دفعه بشه یه پست درست و حسابی! پس منتظرم

  • راستی خدا ... چرا آدم ها توی این زندگی دنیا یا فقط می تونن زن باشن یا فقط می تونن مرد باشن؟ ببین نگو که ای بابا، چه فرقی می کنه!!؟ خودت خوب خوب می دونی ... ما هم یه کم می دونیم که فرق می کنه... خیلی هم فرق می کنه؟
  • یه سوال دیگه: چرا بعضی ها،‌ اینقدر خوش قامت و خوش تیپ و خوش بر و رو در می یان، یه طوری که حتی آدم های دیگه وقتی بهشون نگاه می کنن حظ می کنن (چه برسه به اینکه خودشون تو آینه قدی خودشون رو تماشا کنن!) اما بعضی های دیگه همچین کوتوله و بدترکیب... بعضی ها هم تیپ و قیافه بینابین؟
  • چرا بعضی ها توی سرزمین هایی زندگی می کنن که تنه به تنه بهشت می زنن... بعضی ها هم توی بیابون های خشک و تفتیده عمرشون رو تموم می کنن!؟
  • چرا بعضی ها هشتاد نود صد سال زندگی می کنن ... چهارستون بدن سالم... بعضی ها همه اش گرفتار مریضی و بیماری...!؟
  • چرا بعضی ها غرق ناز و نعمت ان... بعضی ها غرق فقر و فلاکت؟
  • چرا بعضی ها اینقدر عمرشون کوتاه می شه... بعضی ها تا ۱۲۰ رو پر نکنن دست بردار نیستن!؟ البته یادآوری کنم که منظورم اونهایی نبود که دستی دستی به اصطلاح خودکشی می کنن و مثل بچه ها فکر می کنن ... می میرم راحت می شم!!
  • اصلا خدایا چرا باید بعضی ها اینقدر اخلاق خوش و باطن آرومی داشته باشن... بعضی ها هم اینقدر جوشی و عصبانی و کج خلق؟!
  • چرا بعضی ها باید اینقدر آرامش داشته باشن... بعضی ها اینقدر نگرانی؟
  • خدایا! راستی یه سوال دیگه: چرا بعضی ها باید مثلا دوران پیامبران بزرگی چون عیسی و موسی و محمد رو درک کنن... بعضی های دیگه فقط اینقدر هست که بانک جرسی می آید!؟
  • خدایا! چرا بعضی ها نابینا می شن... یا اصلا نابینا به دنیا می یان... بقیه نه؟ چرا بعضی ها معلول می شن... یا معلول به دنیا می یان... بقیه نه!؟
  • خدایا! چرا بعضی ها که جواب درست درمونی برای این سوال ها ندارن، از قول تو رسما وعده می دن که اگه کسی این دنیا کم و کسری داره توی اون دنیا جبران می کنم!؟ مگه خدای نکرده تو عاجزی که توی همین دنیا هم به همه یکسان ببخشی؟ اگه قرار خوش تیپ باشن، همه خوش تیپ... اگه قراره خوش اخلاق باشن، همه خوش اخلاق... اگه قراره طبیعت شون سبز و سرشار باشه،‌ همه مثل هم... اگه سلامتی خوبه، همه سالم... اگه عمر طولانی خوبه،‌ همه صد و بیست سال... و اگه...
  • خدایا! چرا بعضی از بنده های تو، درخت عمرشون در هر روز میوه های گوارا می دهد اما بعضی های دیگه یک عمر رو به بیهودگی می گذرونند؟ حالا این رو می شود گفت که خودشون صاحب اختیارن اما سوال ام از شما اینه که تکیلف اینها بعد از مرگشون چه تفاوتی می کنه؟

برای تو... که مفهوم واژه های کردارم را می دانی!

تنها او... واژگانش را اینهمه بی نهایت آفریدکلمه تنها آفریده خداوند بود

که واژه ای را بی مفهوم نیافرید...

 

تنها پروردگار...

واژگانش را اینهمه بی نهایت پراکند

و آنان را به نظاره گرفت

 

و انسان

پرمفهوم ترین کلمه خداوند

واژه ای اینهمه ایزدی ... خداگونه ...

که از گل عشق رویید 

او ... نیز،

کلمه هایش را می آفریند ... اینهمه گونه گون

تا به نظاره نشیند

 

و کردار... آری

پرمعنی ترین واژه های فرزند آدم!

عمیق... جاودانه اینهمه 

و عشق... جاودانه ترین واژه نهادگان آدمی!

 

من ...

به تو چشم دارم... تا آن زمان که مفهوم کلمه های کردارم را می فهمی!

 

حذر من... هشیاری است که

مفهوم این همه واژه را نمی بیند... نمی داند!

تلخ ترین نومیدی ها... 

 

به تو چشم دارم...

که کلمه هایم را بی تعبیر نگذاشتی و نگذشتی

با تو دلداده ام... 

 

(سپیدار)

وقتی بمیریم چه کار می کنیم؟ آخرین قسمت گفتگو با دکتر نیوتون

مثل بوییدن یک گل بود... رستن از دخمه این زندانخانم آرسنال: جگونه توانستید به این اطمینان برسید که آنچه افراد در خواب مصنوعی به شما می گویند یک تجربه روحی پیراسته است و نه تخیلاتی که آنها سر هم می کنند؟

 

دکتر نیوتون: بله، یکی از مهم ترین چیزهایی که یک پژوهشگر جدی باید رعایت کند این است که هیچ پاسخی را از قبل برای یک سوال ارائه ندهد. این کار  موجب نوعی گرایش جانبدارانه می شود. من در مورد هر فرد (که در حالت خواب مصنوعی به سوالاتم پاسخ می داد) به گونه ای عمل کردم که گویی اطلاعات ارائه شده توسط او را برای نخستین بار است که می شنوم. مثلا هیچگاه سوال نمی کردم که: آیا شما این چیز یا آن چیز را می بینید؟ به جای آن سوال می کردم: چه چیزی می بینید؟ البته که من در اوایل این هراس را داشتم که نکند افراد دارند تخیلاتی را در هم می بافند با اینکه (به عنوان یک متخصص) می دانم که در هیپنوتیزم عمیق چنین چیزی نمی تواند اتفاق بیفتد. افراد تخیل نمی کنند، ذهن و افکار (ارائه شده توسط) آنها بسیار سازمان یافته است. آنچه مرا برای ادامه پزوهش هایم متقاعد کرد این بود که گزارش ها و اطلاعات افراد مختلف از همخوانی، انطباق و پیوستگی برخوردار بود. برایم تحیرآور بود که حتی این مهم نیست که فرد از چه دین، فرهنگ و ملیتی باشد، همین که هر کدام به خواب عمیق مصنوعی برده می شدند، همگی نکات و اطلاعات یکسانی را گزارش می کردند. از این گذشته، در طول سالهای گذشته، من در نقاط مختلف جهان افراد دیگری را در زمینه خواب مصنوعی آموزش داده ام تا همین موارد را انجام دهند و یافته های آنها نیز، با یافته های من یکسان است. این یک تایید علمی واقعی است و من از این بابت خوشنودم.

 

خانم آرسنال: با توجه به اعتقادات مذهبی مراجعه کنندگان شما، آیا موردی بود که افراد بعد از آنکه در خواب مصنوعی از تجارب زندگی های گذشته خود مطلع می شدند، نوعی تغییر در اعتقاداتشان رخ داده باشد؟

 

دکتر نبوتون: بله در برخی اوقات. برای مثال یک مسیحی، هنگامی که وارد جهان روح شده و می بیند کسی به سمت او می آید، این مضمون را می گوید که من می بینم مسیح به طرف من می آید. در این مواقع من با حوصله برخورد می کنم و نسبت به اعتقادات مذهبی آنها ملاحظه و احتیاط دارم لذا می گویم: چه جالب! اجازه بده نزدیک تر بشود و سپس بگو که چه می بینی. هنگامی که این وجود نزدیک تر می شود، آنها نظر خود را تغییر داده و می گویند: "نه، این مسیح نیست... این فلان و بهمان است.."  که می تواند مثلا یک دوست یا راهنمای روحی آنها باشد. بعد از اینکه جلسه خواب مصنوعی تمام می شود، بسیاری از افراد بیدار شده و با ذوق و خوشحالی گریه می کنند و نوار صحبت های خود را در دست می فشرند. آنجه که بیش از هرچیز به آنان قدرت می دهد این است که بر خلاف هرگونه تعلیمات دیگر مذهبی که ممکن است داشته باشند، این اطلاعات مستقیما از بانک اطلاعات حافظه خود آنها واصل می شود.

 

خانم آرسنال: خود شما، هیچگاه تجربه (برده شدن به خواب مصنوعی و) مرور زندگی های گذشته خود را داشته اید؟

 

دکتر نیوتون: بله، اما باید بگویم که من مدت زمان زیادی صبر کردم تا فرد (متخصص) مناسبی را پیدا کنم که بتواند این کار را انجام دهد. من بسیار سخت گیر و دقیق هستم.در یکی از برنامه های مهارت آموزی ام،‌ خانم هیپنوتراپ بسیار باهوش و ماهری را یافتم و از او خواستم که من را برای مرور خاطرات زندگی های گذشته ام به خواب مصنوعی ببرد. باید بگویم که یک جلسه فوق العاده بود.

 

خانم آرسنال: آیا خود شما یا کسی از مراجعه کنندگان تان تلاش کرده است که به اسناد بایگانی (ثبتی) مراجعه کند تا آنچه را که درباره زندگی های اخیرش مرور کرده، از این طریق اثبات نماید؟

دکتر نیوتون: بلی، برخی از افراد تلاش می کنند که با استفاده از اسناد بایگانی شده که قابل دسترسی باشد، تجربیات خواب مصنوعی خود را به تایید برسانند. خود من نیز، هرچند عموما این کار را به خود مراجعه کنندگان واگذار می کنم، اما یک مورد را اخیرا پیگیری کردم. البته دلیل اصلی هم این بود که محل رخداد نزدیک محل زندگی من در های سیراس بود. موضوع مربوط به خانمی بود که در زندگی قبلی اش عضو گروه دانر بوده است که در کوهستانهای منطقه پراکنده بودند و از طریق راهزنی امرار معاش می کرده اند. نقطه ای که این اتفاقات در آنجا رخ می داده، زیاد از محل زندگی من دور نیست و به همین دلیل من توانستم اسناد مربوط به گزارشات این زن را چک کنم و دست آخر از آنچه او می دانسته شگفت زده شدم.

خانم آرسنال: آیا شما هیچ نظریه ای در این زمینه دارید که چرا مآلا در این مقطع تاریخی، به ما اجازه داده می شود که به اطلاعات مربوط به برزخ دست پیدا کنیم؟

 

دکتر نیوتون: شخصا فکر می کنم که در این زمینه دو عامل، نقش دارد: یکی افزایش شدید جمعیت کره زمین است. در هیچ مقطعی از تاریخ، این تعداد افراد بشر روی زمین زندگی نمی کرده اند. در این شرایط، ما مثل خرگوش های ماز هستیم بویژه مردمی که در شهرهای بزرگ زندگی می کنند و این وضعیت نوعی بی هویتی را پدید آورده است. من فکر می کنم قدرت های برتر شاید به همین دلیل به من و دیگران اجازه دادند تا اندکی به اطلاعات بیشتر از عوالم ماوراء به نسبت آنچه پیشینیان اجازه یافته اند، دست یابیم. دلیل دوم به نظر من استفاده بی محابا از مواد مخدر است. مصرف الکل که هزاران سال است رواج دارد و اکنون کودکان مدارس ابتدایی هم به مواد مخدری چون کوک و هروئین دسترسی دارند و هرچه بیشتر از توجه و تمرکز ذهنی دور می شوند و این همان کاری است که راهنمایان و اساتید ما دوست ندارند که انجام دهیم. روح نمی تواند با استفاده از یک ذهن تخدیری کار کند. ما اینجا نیستیم که از واقعیت ها فرار کنیم.

 

خانم آرسنال: آخرین کتاب شما، زندگی در میان زندگی ها: هیپنوتراپی برای بازگشت به دنیای روح، نوعی دستورالعمل قدم به قدم برای یک هیپنوتراپ است تا بتواند افراد را در شرایط خواب مصنوعی به زندگی های قبلی شان بازگرداند. آیا دستورالعمل های این کتاب، همه آن چیزی است که یک هیپنوتراپ برای انجام این کار نیاز دارد یا شما مهارت آموزی های دیگری را هم توصیه می کنید؟

 

دکتر نیوتون: هرچند یک هیپنوتراپ ماهر می تواند از حیث نظری، کتاب من را به عنوان یک راهنمای ارجاع دادن افراد به خاطرات زندگی های گذشته از طریق خواب مصنوعی، مورد استفاده قرار دهد اما یک جلسه عملی خواب مصنوعی در این زمینه، بین سه تا چهارساعت وقت می برد و از حیث ذهنی و جسمی برای هیپنوتراپ و مراجعه کننده هر دو، بسیار طاقت فرساست. بیشتر هیپنوتراپ ها عادت به جلساتی دارند که تنها تا مرحله آلفا پیش می رود و حدودا 45 دقیقه به طول می انجامد. برای بازگشت های روحی، افراد باید به حالت تتا فروبرده شوند. این همان حالتی است که ما درست قبل از به خواب رفتن به آن وارد می شویم و قبل از آنکه هر کاری بشود انجام داد، فقط حدود یکساعت وقت نیاز است تا فرد را به این حالت وارد کنیم. بنابراین تنها تراپیست های خاصی هستند که برای این کار تناسب دارند. قاطعانه باید گفت که این کار از دست هر کسی بر نمی آید و من موکدا توصیه می کنم که هیپنوتراپ ها قبل از آنکه درصد فروبردن کسی به خواب مصنوعی عمیق برای ارجاع روحی برآیند، مهارت آموزی ها و تمرین های بیشتری را در دستور کار خود قرار دهند.