سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

عدالت برای هستی، مهربانی برای انسان و عشق برای تو!

  1. در حال خردکردن سبزی هستید. لحظه ای غافل می شوید، تیزی کارد به انگشت شما می رسد، سوزش شدید، جاری شدن خون و تحمل درد. محل زخم را پانسمان می کنید، روزهایی طول می کشد تا زخم شما ترمیم شود. بعد چه؟ تمام!!؟  
  2. در حال رانندگی هستید. لحظه ای غافل می شوید، از کنترل به موقع خودرو عاجز  می مانید و حادثه... بدحالی، ناراحتی، خسارت، زحمت و... روزهایی طول می کشد تا خسارت و بدحالی شما جبران شود... بعد چه؟ تمام!؟    
  3.  در اداره مشغول کار هستید. یک مراجعه کننده هیجانی از راه می رسد. سرخورده و عصبی است. لحظه ای غافل می شوید و ناگهان مشاجره ای سخت در می گیرد... پریشان و بدحال می شوید، چند ساعت و شاید هم چند روز زمان لازم است تا حال خود را باز یابید ... بعد چه؟ تمام!؟ 

نظام حاکم بر هستی و پدیده های آن، نظام عدالت است: نظم، علت و معلول نه چیزی پیش از آن و نه چیزی پس از آن. هر علت، معلول دقیق خود را دارد و هر حادثه، پی آمدهای بی کم و کاست خود را. این سنت حاکم بر تمام پدیده هاست تا اینکه نوبت به انسان می رسد... اینجا، اگر نیک بنگری، تفاوت ها بسیار است.

 

در هر سه مثال فوق، انسان اشتباهی (بگویید گناهی) مرتکب می شود. در هر مورد، و دیگر موارد پرشمار زندگی روزمره، به دلیل لحظه ای غفلت و ناکامی "من روحی"، انرژی های "من جسمی" عصیان می کند و پی آمدهای آن گریبان تمامی دایره وجود آدمی را می گیرد. اگر تنها سنت های عدالت (نظم، علت و معلول) اول و آخر کار باشد، آدمی بواقع زیان دیده است: رنج و درد و پریشانی را تحمل کرده و همین: یک علت در مقابل معلول های دقیق آن. تنها چیزی که نصیب ماست همان پی آمدهای تلخ اشتباهات ماست.

اما حقیقت چیز دیگری است؛ سنت فراگیرتری ابتدا و انتهای سنت عدالت را دربرگرفته است: سنت مهربانی (نظام رحمت). هر اشتباه (گناه) آدمی، پی آمدهای ناگوار خود را دارد اما در انتها گسترشی را در "من روحی" او ایجاد می کند، همانی که هدف، ماموریت و دغدغه اول و آخر انسان از سفر دنیایی است. پس درباره آدمی، سنت مهربانی (نظام رحمت)، همچون چتری بر وجود آدمی گسترده است و ابتدا و انتهای نظام عدالت را پوشش می دهد. این است که اشتباه می کنی، گناه می کنی و البته پی آمدهای آن، گریبان تو را می گیرد، رنج ات می دهد و این نظام عدالت حاکم بر هستی و بر توست اما این از مهربانی پروردگار به دور است که انسان محکوم چرخه خشک و بی رحم اشتباه ==> مجازات باشد و بعد از آن هیچ! نه، به اشتباهت ، به گناهت، باز می گردی، نفس سرزنشگرت عملکرد "من جسمی" تو را ارزیابی و بازپرسی می کند و یک پله بالاتر می روی و یک جهان گسترش می یابی... این نظام مهربانی است: به نام خداوند مهربان و نیز دلسوز بندگان!

یک هم نوع، یک همکار، یک پرستار، یک خدمتکار می تواند نسبت به شما مهربان باشد اما مادر، نسبت به شما هم مهربان است هم فراتر از آن شیفته و عاشق.

کودکی در خیابان بر زمین می افتد و از سر درد اشک می ریزد. رهگذری از سر مهربانی دست او را می گیرد، لباسش را مرتب می کند، او را به مهربانی تسلی می دهد. حال به جای این رهگذر مهربان، اگر مادر کودک به سراغش می آمد، همه این مهربانی ها را در حق او صورت می داد اما همراه با چیزی فراتر از آن. مادر، کودک را به آغوش خود می فشارد، ناز او را می کشد، قلبش برای کودکش فشرده می شود و صدبار آرزو می کند که به جای کودکش درد می کشید... این چیزی است فراتر از نظام مهربانی... اینجا حوزه و نظام "عشق" است. خداوند نسبت به همه بندگانش رحمان (مهربان، با گذشت) است اما نسبت به بندگان خاص خود، هم رحمان است و هم رحیم (دلسوز، عاشق) پس نظام عدالت برای همه هستی، نظام مهربانی برای انسان و نظام عشق برای تو که بنده زلال و پاک پروردگارت هستی!

با آرزوی آرامش و عافیت

سایه، نسیم، چشمه!

یک روز گرم تابستان. شما برای ساعاتی، فرصت خلاصی از محیط خفقان آور شهری را یافته اید؛ خود را به کوهپایه ای می رسانید و به سایه های درختانی که همچون بال فرشتگان در کناره نهر آب خنک گسترده شده اند، پناه می برید. چند کف از آب زلال نهر روان را بر سر و صورت می زنید و تن به خنکای نسیمی می سپارید که همچون مادری مهربان، با سرپنجه های ظریف اش، لطافت و آرامش را به جان شما می ریزد. ساعتی می گذرد و شما سرمست از باده پاک و بی پیرایه طبیعت اید...! گوارای وجود!

 

اکنون اجازه می خواهم از شما، یک پرسش ساده داشته باشم: سایه و نسیم و چشمه، برای آرامش، سرشاری و سرمستی شما، چه اندازه تلاش کردند و چه اندازه به زحمت افتادند؟! لطفا قبل از مطالعه ادامه متن، پاسخ خود را به ذهن بسپارید یا در جایی یادداشت کنید.

 

من از پاسخ شما آگاه نیستم اما پاسخ من به سوال فوق این است که سایه و نسیم و چشمه، هیچ تلاشی فراتر از "بودن" در محیط و در کنار شما نکردند و هیچ زحمت اضافه ای نکشیدند.

تنها نکته این بود که سایه و نسیم و چشمه، "حال درونی خوشی" داشتند. از درون خنک، لطیف و شاد بودند و در کنار هرکس هم قرار گیرند، او احساس خنکی، لطافت و شادابی خواهد کرد...

به زبان انرژی ها می توان گفت: این مظاهر لطیف طبیعت، انرژی های درونی خود را غنی، آرام و هماهنگ نگه می دارند. اگر درون نسیم، تفتیده بود (همچون باد داغی که در دل کویر بر صورت شما می تازد)، اگر به جای سایه، در آفتابی گرم گرفتار بودید و اگر خنکای آب، جای خود را به حرارتی سنگین می داد، هم نشینی با این مظاهر طبیعت، نه تنها انرژی های جسمی شما را رام و آرام نمی کرد، بلکه به آشفتگی آنها و پریشان حالی شما، دامن می زد و هرچه به آنها نزدیک تر بودید، خراب تر و بدحال تر!

  

خواستم بگویم: اگر کسانی را که در محیط اطراف ما، در خانواده و در محیط جامعه، هستند، دوست می داریl و اگر در این اندیشه ایم که برای بهترشدن حال و روز آنان، چه کاری از دستمان بر می آید، تنها کار ضروری این است که:

 

درون خودمان، آرام، لطیف و شاد باشد!

نیازی به هیچ تلاش یا زحمت اضافه ای نیست... همین!

هماهنگی انرژی های جسمی (2)؛ نقش مکان های معنوی

دومین امکان محیطی، برای غنی سازی، آرام سازی و هماهنگی انرژی های جسمی، حضور در اماکن معنوی خاص است. امروزه، حتی یافته های روانشناسی، این مسئله را تایید می کند که برخی اماکن خاص معنوی، سرشار از انرژی های آرام ساز و التیام بخش هستند که حضور در آنها، می تواند، نقش دگرگون کننده ای، در حالات درونی ما ایفا نماید. با اینهمه بهترین روش برای متقاعد شدن در این زمینه، تجربه شخصی است: هنگامی که احوالات درونی تان، پریشان و آشفته است، به یک مسجد، یا زیارتگاه، یک کلیسا یا هر مکان دیگری که به دعا و نیایش مردم اختصاص دارد بروید و دقایقی را، حتی بدون هیچگونه عبادت یا مناسکی خاص، در آن محیط بگذرانید. شخصا، تغییر احوالات درونی خود به سمت تازه تر شدن را تجربه خواهید کرد. دلیل اصلی این تاثیر، به حضور وتراکم انرژی های آرام و هماهنگ در چنین محیط هایی بازمی گردد.

طبیعی است که چنانچه حضور در اماکن عبادتی و زیارتی، همراه با مناسکی خاص از عبادت و دعا و نیایش باشد، تاثیر آرام بخش و تسکین دهنده انرژی های این محیط ها، بر غنی سازی، آرام سازی و هماهنگی انرژی های جسمی شما، قوی تر خواهد بود به این دلیل که با این کار، علاوه بر بارش بیرونی انرژی، زمین دریافت کننده نیز، پذیراتر و زایاتر می شود.

به هر میزان که فرصت حضور در این اماکن برایتان مقدور باشد، آن را از دست ندهید. حتی در محیط کار خود، فرصت حضور در نمازخانه را برای خود فراهم کنید حتی اگر به تنهایی نیز دقایقی را در چنین مکانی سپری کنید، به هر سه هدف فوق در رابطه با انرژی های جسمی تان دست می یابید و به "انرژی روحی" امکان می دهید که کار راهبری "انرژی های جسمی" را آسان تر به انجام رساند.

یادتان باشد که حضور در جمع دیگر انسانهای اطراف ما، یک منبع سرشار دیگر برای دستیابی به سه گانه های فوق در رابطه با انرژی های جسمی است. حال این نکته را نیز اضافه کنید که در عبادت های دسته جمعی، همچون نماز و نیایش های گروهی، علاوه بر امواج هماهنگ انرژی های محیط معنوی، امواج هماهنگ انرژی های جمع نیایشگر نیز در اختیار شما قرار می گیرد. این یکی از دلایلی است که در معارف دینی ما، بر حضور در جماعت و عبادت های گروهی تا به این حد تاکید شده و  آن را موجب "برکت" و "ثواب" مضاعف، دانسته اند.

یک تجربه درس آموز دیگر، آرامش و تعادل بیرونی افرادی است که در این نوع عبادتها و عبادتگاهها حضور می یابند و نیز عمر طولانی تر آنان به نسبت افرادی است که عادت به حضور در این گونه اماکن سرشار از انرژی های مثبت و نشاط آور، را ندارند...

 

غنی سازی، آرام سازی و هماهنگی انرژی های جسمی (1)؛ نقش طبیعت

 

اشاره: در نوشته قبلی به یک عامل درونی برای آرام سازی و هماهنگ کردن انرژی های جسمی اشاره کردیم. در این نوشته به برخی عوامل و سرچشمه های بیرونی آرام سازی انرژی ها می پردازیم: طبیعت و مکان های خاص معنوی

 

بی تردید شما هم بارها دو عبارت "انرژی مثبت" و "انرژی منفی" را در جاهایی خوانده یا شنیده اید. به نظر من چیزی تحت عنوان "انرژی منفی" اصالتا وجود ندارد همانطور که در هستی اصالتا چیزی به نام "شر"، "بد"، "شوم" و "شیطان" وجود ندارد. پس واقعیت کدام است؟

واقعیت را می توان اینگونه تصویر کرد که آنچه اصالتا وجود دارد همان "انرژی" است که در اساس آفرینش خود، پدیده ای است مفید و مثبت؛ منفی بودن به برخی کیفیت هایی باز می گردد که انرژی فعال شده، در نسبت خود با آدمی، پیدا می کند و این قاعده در سراسر هستی قابل ردیابی است. برای مثال "جو" محیط فیزیکی اطراف ما، یک حوزه انرژی است که در ذات خود، پدیده ای مثبت و حیاتی است اما همین انرژی هنگامی که طغیان کند، طوفان های قدرتمندی را موجب می شود که باتوجه به شرایط محیطی تندباد می تواند کارکردی منفی و ویرانگر داشته باشد. این قاعده درباره تمام دیگر انرژی های فیزیکی در محیط و کالبد ما صادق است. در پیکره زنده آدمی، شاخه های پرشماری از انواع انرژی های حسی، حرکتی، هیجانی و فکری جریان دارد. تا زمانیکه هریک از این نیروها، در مجرا و مسیر خود حرکت کند، کارکرد و تاثیری کاملا مثبت را بروز می دهد. اما به هر میزان که این انرژی ها از مسیر و چارچوب برنامه ریزی شده (مقدر) خود خارج شود، کارکردی منفی خواهد داشت.

به این ترتیب آنچه که از آن بعنوان "انرژی منفی" تعبیر می شود، از یک بعد به طغیان انرژی ها و از بعد دیگری به نسبت میان "انرژی" با شرایط "انسان" باز می گردد. بنابراین، آدمی باید به امکانات درونی و محیطی برای آرام سازی و هماهنگ کردن انرژی های بویژه درونی خود باز گردد.

تا آنجا که به هماهنگی با انرژی های حوزه طبیعت و جهان فیزیکی بیرون باز می گردد، بشر از دیرباز تمامی توان خلاقه خود را برای مجهزشدن به امکانات لازم برای ایمن ماندن از طفیان این انرژی ها و سپس هماهنگ ساختن آنان با نیازهای خود، بکارگرفته است. لباس و مسکن به عنوان دو سپر کارساز، حاصل نخستین خلاقیت های بشری است و  انواع فن آوری ها و تولیدات صنعتی نیز در همین مسیر مورد استفاده قرار می گیرد.

اما، بزرگترین خطری که پیوسته بشر را تهدید کرده و می کند، نه از طغیان انرژی های طبیعی که از ناحیه انرژی های "من جسمی" است. همه فتنه ها، جنگ ها، قتل عام ها، خصومت ها و کینه ها از این ناحیه سررشته گرفته است. برای مهار، هماهنگی و جهت دهی به انرژی های درونی چندگروه امکانات بسیار کارساز در اختیار ما فرزندان آدم قرار دارد. در نوشته قبلی درباره نخستین و موثرترین این امکانات، یعنی همان تمرین های ذهنی (که از قله آن در معارف دینی ما بعنوان "ذکر" تعبیر می شود)، سخن گفته شد.

دومین ابزار بسیار مهم برای مهار انرژی های "من جسمی" آدمی (که طغیان آن بزرگترین دشمن بشر و منشاء همه بیچارگی های بوده و هست)، هم نشینی با طبیعت است. هم نفسی با طبیعت، در اشکال مختلف آن، تنها یک تفنن نیست بلکه ضرورتی اجتناب ناپذیر است که توسط پروردگار حکیم، به عنوان بخشی از شرایط تعادل سازوکار جسمی و روحی ما منظور شده است. قرارگرفتن در کنار مظاهر طبیعی همچون گیاهان، آب، آسمان، کوهستان، نسیم و هوای پاک، از سه جنبه به یاری بشر می آید: نخست غنی سازی است یعنی، دمسازی با طبیعت، خلاء های انرژی جسمی ما را پر می کند (درست مثل اینکه یک باطری به دستگاه شارژ وصل می شود). ضعیف شدن انرژی هایی فیزیکی، ذهنی و عاطفی "من جسمی" منجر به نارسایی هایی همچون "افسردگی"، "خمودی و تنبلی"، "نومیدی"، اضطراب و امثال آن می شود و این نارسایی ها، گاه به بیماری هایی مزمن تبدیل می شود. دوم آرام سازی است به این معنی که طبیعت، انرژی های فوران کرده "من جسمی" را مهار و آرام می کند. سوم، هماهنگ سازی است یعنی ارتعاشات پراکنده و حتی متنازع انرژی های جسمی را از این آشفتگی خطرساز، خارج کرده منسجم و هماهنگ می کند. هماهنگی انرژی های "من جسمی" بخش اساسی ای از "تعادل بیرونی" در رفتار، گفتار و بطور کلی، شخصیت ما را فراهم می کند و همانطور که در نوشته های قبلی اشاره شد، بزرگترین ماموریت و ابتلای "من روحی" ما در سفر دنیایی است (همانا، تلاش های شما پراکنده و آشفته است- قرآن کریم). به همین دلیل، ضروری است در برنامه روزانه، هفتگی، ماهانه و سالانه خود، سهم مناسبی را برای دمسازی با طبیعت، منظور نماییم.

اگر در همنشینی با یک باغبان، کشاورز و روستایی، احساسی غریب، مطبوع و غیرقابل توصیف به شما دست می دهد، دلیل آن را در مباحث فوق، جستجو کنید!    

آرزوی سپیدار برای خودش و شما، آرامش و عافیت است! آمین

مهار انرژی های جسمی: آن لحظه کارساز، فرمان آرام سازی یا هجوم

 

اشاره: گفتیم که مهم ترین ماموریت "من روحی" آدمی، مهار انرژی های "من جسمی" و هماهنگ نگهداشتن آنهاست که در صورت فوران، فضایی شیطانی را بر دایره وجود آدمی حاکم می سازد. "خشم"، "حسد"، "بددلی"، "انتقام جویی"، "بدگویی"، "نگاه گناه"، "سرقت"، "تهمت"، "غیبت" و امثال آن، همگی میوه های تلخ و زهرناکی هستند که از عصیان و فوران انرژی های "من جسمی" پدیدار می شوند. "فطرت" یا "ذات روحی" آدمی، معمولا قادر نیست که پس از انفجار و فوران این انرژی ها، در کنترل سریع و بلافصل آنها چندان موفق باشد اما چنانچه تمرین های ذهنی (ممارست) مناسبی در کار باشد، قادر است در یک نقطه خاص، و قبل از فوران این انرژی ها، ماموریت آرام سازی (مراقبت) خود را به آسانی انجام دهد. در این نوشته، آن فرایند عصبی که مغز (من جسمی) آدمی، به هنگام فوران انرژی ها، طی می کند، مورد اشاره قرار می گیرد و بر اساس آن یک دستورالعمل (تمرین ذهنی) برای مراقبت از فوران انرژی ها و بروز حالاتی شبیه آنچه در بالا نام برده شد، پیشنهاد خواهد شد. توصیه می کنم قبل از مطالعه این مطلب، یادداشت "لطفا مراقب خودت باش" را مطالعه کنید. امیدوارم برایتان جالب و مفید باشد.

 

برای عصیان و فوران انرژی های جسمی، دو عامل اصلی ایفای نقش می کند: نخست، پدیداری زمینه محیطی (انسانی و طبیعی) یعنی شرایطی که با گرایش ها و خواسته های "من جسمی" آدمی به مقابله برخیزد. دوم، عادات واکنشی مغز آدمی. بقیه عوامل، همگی نقش تکمیل کننده این سناریوهای شوم را برعهده دارند. این فرایند را می توان به شکل زیر نمایش داد:

 

(1) شرایط محیطی متضاد با تمنیات "من جسمی" ==> (2) دریافت و انتقال اطلاعات این شرایط توسط سنسورهای عصبی حواس==> (3) پردازش اطلاعات دریافتی توسط مغز ==> (4) رسیدن به داوری و صدور فرمان واکنش توسط مغز در بستر عادات واکنشی ذهن "من جسمی" ==> (5)بروز واکنش های درونی و بیرونی ==> (6) پیدایی حالات و صفات رفتاری ==> (7)فروکش کردن انرژی ها و پایان فرایند واکنشی

 

باید پذیرفت که در چرخه روزمره زندگی _ آنهم در شرایط آشفته زندگی ماشینی و در محیط های شلوغ شهری_ معمولا نمی توان از قرارگرفتن در شرایط محیطی تحریک کننده، مرحله (1)، در امان بود بویژه آنکه انرژی های خودمحور "من جسمی" پیوسته همه شرایط را مطلوب خود می خواهد،  با این حساب باید پذیرفت که مراحل (2) و (3) نیز، توسط حواس پنجگانه و بخش های مختلف مغز آدمی، بصورت خودکار به انجام می رسد تا نهایتا به مرحله بسیار حساس و تعیین کننده (4) می رسیم. دراین مرحله که طول آن می تواند- بسته به ماهیت سوژه محیطی- بسیار آنی، تا حد یک صدم ثانیه، یا طولانی تر، حتی تا حد ساعت یا روز یا بیشتر باشد، اتفاق اصلی رخ می دهد. در این نقطه عطف است که "من روحی" یا همان ذات فطری ما باید کارساز واقع شود؛ همه واکنش های درونی و بیرونی – هیجانی و رفتاری-  بعدی، در اینجا تعیین می شود.

همه چیز به ماهیت و نوع ارزیابی، داوری و بویژه فرمانی باز می گردد که صادر می شود: این فرمان می تواند توسط "من جسمی" صادر شود: بدون تردید در این صورت، فرمان، ماهیتی هیجانی، پرخاشگرانه، خودخواهانه و در یک کلام شیطانی خواهد داشت. این همان "وسواس خناس" است که در قرآن شریف برای در امان ماندن از شر و بدی آن، به سه نام از اسامی بزرگ پروردگار پناه برده شده است. دقت کنید: بگو! پناه می برم به پرورش دهنده مردم، به خدای مردم، به فرمانروای مردم، از بدی وسواس ها (فرمان های) نفوذکننده، از ناحیه عوامل پنهان و  از ناحیه مردم!

اما چنانچه "ذهن روحی" توانسته باشد، با تمرین های کافی "ذهن جسمی" را  در اختیار بگیرد، ماهیت ارزیابی و فرمان ناشی از آن، تغییر خواهد کرد و به فرمانی آرامش بخش، بردبارانه، منصفانه و انسانی تر تبدیل می شود. نقش "خلوت با خود" در این مسیر بسیار کارساز و تعیین کننده است.

جالب این است که مغز و شبکه عصبی، واکنش های الکتروشیمیایی بعدی خود را دقیقا متناسب با ماهیت این فرمان، تنظیم می کند. چنانچه فرمان تهاجم خودمحورانه، توسط "من جسمی" صادر شود، مغز ترشحات تحریک کننده قدرتمندی را برای ایجاد هیجان درونی و رفتار پرخاشگرانه بیرونی (متناسب با ماهیت سوژه محیطی) رها می سازد، عضلات را سفت می کند و رخدادهایی غیرقابل مهار و تا حدود زیادی غیرقابل پیش بینی بروز می کند. این واکنش ها، می تواند تا به آنجا، تند شود که اصطلاحا به جنون آنی و حملات وحشتناک عصبی بیانجامد.

اما چنانچه، در این نقطه عطف (مرحله چهار یعنی داوری و فرمان)، "ذات فطری و روحی" بتواند نقش خود را ایفا نماید، مغز و شبکه عصبی، ترشحات آرام بخش لازم را رها      می کند، عضلات را آزاد می کند و امکان فوران هیجانات درونی و پرخاش بیرونی را منتفی می سازد.

این همه تنها از طریق مراقبت و تمرین های ذهنی مناسب، قابل دستیابی است: و َقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ ( و بگو، پروردگارا! از من درگذر و با من مهربانی کن و تو برترین مهربانانی!)

 

در نوشته ای دیگر، به نمونه هایی از تمرین های ذهنی، خواهیم پرداخت.

با آرزوی آرامش و عافیت برای خودم و برای شما.

علاء الدین! چراغ جادوی ات را روشن کن!

 

در میان داستان های کهن ایرانی، یکی هم فولکور علاءالدین و چراغ جادوست: پسرکی از یک خانواده فقیر، که پدر را از دست داده و همراه با مادر خود، در نداری و بینوایی تمام، گذران می کند. علاء الدین غمگین است و نومید و دلمرده. از پدر میراثی به او نرسیده مگر یک چراغ پیه سوز بیضی شکل که همانند قلب پسرک، گردگرفته و خاموش، در پستوی خانه فراموش شده است... تا اینکه روزی علاء الدین، افسرده و پریشان، به سراغ چراغ بیضی شکل خود می رود و آن را روشن می کند. به محض روشن شدن چراغ، غولی پهن پیکر و قدرتمند، ظاهر می شود و پیوسته تنها یک جمله را تکرار می کند: در خدمتم سرور من! غول توان برآورده کردن آرزوهای علاء الدین را دارد اما مشکل اینجاست که بیشتر آرزوهای علاء الدین، هنگامی که برآورده می شود، به پشیمانی می انجامد و...

 شاید در نگاه عمومی ما، ااین چراغ، چقدر شبیه قلب علاء الدین هست! نه!؟ین فولکور ایرانی، بی مفهوم یا حتی مسخره به نظر آید اما به تعبیر آن روانشناس آمریکایی در فیلم "راز" این داستان قدیمی، فشرده حقیقتی است که رمز اصلی کارکرد کائنات را به ساده ترین بیان، افشاء می کند.

برای فهم این ماجرا، بهتر است نگاه متفاوتی به قانون جاذبه داشته باشیم. این قانون، ذاتی ترین و پایه ای ترین قانون حاکم بر رفتار کائنات است: رفتار همه آسمان ها و زمین، متوجه یک نقطه است: قلب شما!

آفریننده حکیم، قادر و مهربان، در ذات کائنات یک فرمان را تعبیه کرده است: پیرو قلب بنده من باش و هرآنچه را که او، از دل مشتاق آن شد، برایش فراهم کن! به این ترتیب، جاذبه ای که زمین را به خورشید، پیوند می دهد، تنها شاخه ای از قانون اصلی جاذبه است که رفتار همه جهان را به خواسته های دل بندگان خدا پیوند می دهد (آسمان ها و زمین را به خدمت شما در آوردیم- قرآن شریف).

اما غول نیرومند کائنات، در خدمت ذهن و فکر ما نیست، در خدمت دل و قلب ماست. پس، تا زمانیکه موضوعی، تنها یک ایده، فکر و مشغله ذهنی شماست، کائنات برای فراهم سازی آن، در خدمت شما نیست. ابتدا باید هر ایده، به اشتیاق و عشق قلبی شما تبدیل شود. به محض آنکه این حالت در درون شما حاصل شد، کارخانه کائنات، آماده است تا سفارش شما را تولید کند و برایتان فراهم آورد.

کائنات، شعور و اشعاری نسبت به خوبی و بدی اعمال ما ندارد، برآورنده آرزوهای ماست حال چه این آرزوها به مصلحت ما باشند یا نباشند. کائنات ضامن سعادت ما نیست و ما نیز همانند علاء الدین، چه بسیار آرزوها را به عشق و اشتیاق قلبی خود تبدیل می کنیم و از همان لحظه کائنات دست به کار فراهم ساختن آن می شود اما برایمان جز اندوه و پشیمانی حاصلی ندارد. تنها اقبال ما، حضور موکل یا ملک زمان است که این فرصت را برای ما فراهم می آورد تا به خیر و شر حقیقی آرزوهای خود اندیشه کنیم.

پس هنر آدمی آن است که با راهنمایی "من روحی یا فطرت" خود، آرزوهایش را بررسی، ارزیابی و داوری کند و تنها آنانی را به آرزو، اشتیاق و عشق باطنی و قلبی خود تبدیل کند که تحقق آنها، حقیقتا به مصلحت "ذات جاودانه و نامیرای" اوست و نه به مصلحت تمنیات گذرای غریزی و مناسب حال "انرژی های من جسمی" او!

علاء الدین یک چراغ جادو داشت نه یک صندوق یا کیسه جادو! جالب است که شکل چراغ علاء الدین، بیضی شکل است: شبیه قلب انسان! و بازهم جالب است که کارآیی چراغ، در گرو روشن کردن آن است. پس اگر خواسته ها و ایده هایی در ذهن تو هست که مایل به تحقق بیرونی آن هستی، بدان که یگانه رمز رفتار کائنات در این نکته است: علاء الدین! افسرده و خاموش نباش، چراغ جادویت را روشن کن!

تصور(اراده)، زمان، ایجاد (آفرینش)

پروردگار مهربان، انسان را شبیه خود آفرید و از همه صفات و ویژگی های خود، به او هدیه کرد: یکی از ویژگی های تعبیه شده در ذات نامیرای آدمی، توان آفرینش پدیده هاست به محض اراده و تصور آنها. "من روحی آدمی" تا آنگاه که به دایره جسم و انرژی های سخت فیزیکی آن گرفتار نیامده، از این توانایی برخوردار است که متناسب با ظرفیت فعلیت یافته خود، پدیدهایی را تصور و بلافاصله ایجاد نماید. چنانچه این ذات نامیرا، بتواند این توانایی خود را در جهان فیزیکی و مادی نیز بکارگیرد یعنی با تصور پدیده ها، به آفرینش آنها اقدام کند، بدبختی بزرگی نصیب او خواهد شد چرا که بسیاری از تصورات آدمی، همان تمنیات و آرزوهای "من جسمی" است که تحقق بلافصل آنها، پشیمانی و بیچارگی غیرقابل جبرانی را در پی می آورد.

این است که پروردگار حکیم، از سر مهربانی، مادامی که انسان در سفر دنیایی است، موکل زمان را واسطه تصورات او با تحقق بیرونی آنها قرار می دهد تا به بندگانش مجال و فرصت لازم برای اندیشه کردن در خیر و شر آرزوها و تصوراتشان داده باشد. در همین جهان مادی نیز، برخی برگزیدگان هستند که مراتبی از این توانایی به آنان داده می شود که در اینجا، برای حفظ محدوده بحث، وارد این حاشیه نمی شویم. درهرحال، به محض آنکه سفر دنیایی به پایان رسد، موکل زمان، نیز از میان بر می خیزد و دیگر فاصله ای میان تصورات ذات روحی ما، با پدیدارشدن آنها، وجود ندارد. هرچه را که تصور کنیم، بلافاصله ایجاد می شود.

حال این سوال مطرح می شود که، پس از (مرگ و) رهایی از محدودیت جسم و انرژی های فیزیکی جهان مادی، قدرت تصور "ذات روحی" ما، چه وضعیتی پیدا می کند!؟ آیا هرچیزی را، می تواند تصور و در نتیجه ایجاد- نماید؟

پاسخ به این سوال، منفی است! "من جسمی" آدمی در این جهان مادی، از این توانایی برخوردار است که هم "خوبی ها" و هم "بدی" ها (خیر و شر) را فارغ از محدودیتی، تصور نماید. هریک را هم که تصور کند، بلافاصله ایجاد نمی شود. موکل زمان، به ایفای نقش می پردازد تا فرصت کافی برای اندیشیدن و انتخاب کردن، برای بشر وجود داشته باشد. اما نکته اینجاست که پس از مرگ، "خود یا من روحی" ما، تنها توان تصورکردن ویژگی ها، صفات و خصوصیات ذاتی خود را دارد و نه فراتر از آن. صفات و ویژگی هایی که در طول سفر دنیایی، از مسیر کردارهای "من جسمی" به "ذات روحی" ما منتقل شده و جوهره آن را شکل داده است. پس در زندگی دنیایی، قادر به هر تصوری (زیبا/زشت، خوب/بد) هستیم اما هیچیک بلافاصله واقعیت نمی یابد حال آنکه پس از مرگ، هرچه را بتوانیم تصور کنیم، بلافاصله واقعیت می یابد اما، قادر به تصور هرچیزی نیستیم!

انسان خیرخواه و نیک کرداری که در طول زندگی دنیایی، با مراقبت از "توان من جسمی" آن را به کردارهای پسندیده واداشته، "جوهره روحی" خویش را نیز با همین صفات و ویژگی های رحمانی شکل داده است و بنابراین، پس از رهایی از زندان جسم فیزیکی نیز، قادر به "تصور" همان نیکی ها و خوبی هاست و از آنجا که دیگر واسطه ای به نام زمان، وجود ندارد، هرچه را تصور کند، همان بلافاصله ایجاد می شود. پس هر کس در همان بهشتی زندگی خواهد کرد، که در طول این سفر دنیایی در ذات روحی خود آفریده است.

عکس این حالت نیز صادق است: انسانی که در سفر دنیایی، با خاموش ساختن "من رحمانی" و "فطرت ذاتی" خود، غرق در بدکرداری، ظلم و سیاه کاری است، به تدریج، "ذات روحی خود" را به تباهی می کشاند و پس از رهایی از قفس این جهان مادی، تنها همان چیزهایی را تصور می کند که در جوهره نامیرای او، شکل گرفته: پس اساسا نمی تواند جز بدی تصور کند و هرچه را هم که تصور کند، بدون حضور واسطه زمان، عینا پدیدار می شود: پس هر کس، به همان جهنمی گرفتار خواهد شد، که در طول سفر دنیایی برای خود فراهم آورده است.

چنانچه در احوالات و رفتار مردم پیرامون خود بیاندیشیم، می توانیم شواهدی از هر دو گونه این "شدن" را ملاحظه کنیم: برخی افراد را در محیط انسانی خود می شناسیم که گویی نمی توانند خوشبین، مثبت و خیراندیش نباشند حتی نسبت به دشمنان خود نیز! اما در نقطه مقابل، افرادی را می بینیم که گویی توان خوش بینی و خیراندیشی ندارند، جز خود را نمی بینند، خوبی را بر دیگران نمی پسندند و اگر از دستشان بر بیاید، از محروم کردن، بیراه کردن و به زحمت انداختن دیگری فروگذار نمی کنند. این گونه آدم ها، هرچه به پایان کار نزدیک تر شوند، تصورات آنها نیز یک بعدی تر می شود. در اواخر کار، بدبینی و نومیدی تمامی صحنه ذهن جسمی و ذهن روحی آنها را فراگرفته و به تدریج به جوهره ای تبدیل می شوند که دیگر امکان تصورهای خیر، زیبا، لطیف و مطبوع را از دست داده است، مگر آنکه در فرصت باقیمانده از زندگی دنیایی، خداوند به آنان رحمت آورد و انقلابی در عمق ذات آنان، همه چیز را تغییر دهد. در جهان پیوستاری ما، فرایندی تدریجی در کار است تا هر یک از این دو گونه انسانها، ذات روحی خود را شکل دهند. با برداشته شدن قفس مادی تن، ذات روحی ما، همانگونه که هست تصور می کند و خانه جاودانه اش، همانگونه که تصور می کند، ساخته می شود.