سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

وقتی بمیریم چه کار می کنیم؟ گفتگویی با دکتر مایکل نیوتون(۲)

خانم آرسنال:  اینطور که سوابق نشان می دهد، آشنایی شما با یافته های مربوط به زندگی پس از مرگ (زندگی در فاصله میان زندگی ها) به صورت تصادفی و هنگامی اتفاق افتاد که سرگرم درمان بیماران خود از طریق خواب مصنوعی بودید. چه شرایط و حال و هوایی بر این کشف حاکم بود؟

دکتر نیوتون: بله، یک روز خانمی به مطب من مراجعه کرد که از مشکل مزمن افسردگی رنج می برد و ادعا می کرد که در جامعه احساس انزوا می کند و نیز دلتنگی عمیق و  تاثرآوری نسبت به دوستان قدیمی خود دارد. من از او سوال کردم که آیا این دوستان که اکنون نزد وی نیستند، همان دوستان دوران کودکی هستند؟ وی پاسخ داد:" نه! من آنها را در زندگی کنونی خود نمی بینم و تنها در خواب و رویاهای خود با آنها دیدار می کنم".  پس از آن این خانم را به خواب عمیق مصنوعی فروبردم و از او پرسیدم آیا این دوستان متعلق به دوران زندگی بزرگسالی تو هستند؟ وی پاسخ داد: نه. پرسیدم: شاید دوستان فراموش شده دوران کودکی تو هستند؟ وی دوباره پاسخ داد: نه. پس از آن بود که ما شروع به جستجو در برخی زندگی های قبلی وی کردیم و به تدریج شماری از این دوستان مورد علاقه پیدا شدند. با این حال این خانم می گفت که هنوز بیشتر آن گروه دوستان خود را ندیده و مشتاق است که همه آنها را باهم و یکجا دیدار کند. این بیمار در خواب مصنوعی عمیق خود اضافه کرد که دلیل احساس انزوا و افسردگی اش همین دور افتادن از حلقه دوستان می باشد.

تا اینجا هنوز من نمی دانستم که وارد چه دنیایی شده ایم و  احساس درماندگی می کردم. هنوز نفهمیده بودم که این زن، از قدرت گیرندگی بسیار بالایی برخوردار است و به تدریج نیز در این مسیر عمیق تر پیش می رود. بعدها بود که دریافتم که این یک روش بسیار مناسب و کارآمد برای بردن یک فرد به آن شرایط ذهنی ای است که نام " وضعیت ابرآگاه" را بر آن نهاده ام. من ناخودآگاه از کلماتی در گفتگو با این خانم (در حالت خواب عمیق مصنوعی) استفاده می کردم که کلید واژهایی کارآمد برای هموارکردن مسیر بازگشت روحی بود. در مورد این خانم، واژه گروه، یک کلیدواژه بود. پس از آن، از وی پرسیدم: آیا هیچ زمانی در گذشته بوده است که شما به دلیل همراه بودن با گروه دوستان خود، احساس تنهایی نمی کرده اید؟ وی بلافاصله پاسخ داد: آری! بعد من این سوال ساده را مطرح کردم که: خب، به آن زمان برو و لحظه ای بعد، این خانم درحالیکه چشمانش بسته بود، شروع به خندیدن کرد و درحالی که به دیوار دفتر من اشاره می کرد می گفت: حالا من همه آنها را یکجا می بینم. از او سوال کردم آیا این مربوط به یک زندگی قبلی شماست؟ وی پاسخ داد: نه من اکنون در جهان ارواح آنها را دیدار می کنم. اینجا بود که در بر روی من باز شد. البته قبل از این نیز با (روش) بازیابی زندگی گذشته افراد، سروکار داشتم، چیزی که من تا کنون و در کار سنتی خود هرگز مورد استفاده قرار نداده بودم. بنابراین می شود گفت که بنده آماده ورود به مهمانی بودم. با این حال، نتایج این جلسه خواب مصنوعی، همه چیز را برای من تغییر داد. آنچه اتفاق افتاده بود، من را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود؛ بارها و بارها نوار صحبت های او را گوش دادم، گفته های این خانم را در قیاس با گفته های دیگر بیماران پالایش کردم و آهسته آهسته تکه های این پازل گردهم آمدند.

 

خانم آرسنال: استقبال جامعه دانشگاهی از کار شما چگونه بود؟

دکتر نیوتون: وقتی برای نخستین بار به این کشف دست یافتم که می توان به روح نامیرای افراد و ذهن آنان از طریق خواب مصنوعی عمیق دست یافت، در این باره به هیچ کس چیزی نگفتم. البته افرادی که در این مسیر با من کار کرده بودند به دوستان خود چیزهایی می گفتند و بسیاری افراد تازه نیز به من مراجعه می کردند. اما هیچگاه من به سراغ معارف متافیزیکی نرفتم، به کتابفروشی ها هم نرفتم تا مطالب متافیزیکی را پیدا کنم چرا که نمی خواستم تحت تاثیر چیزی قرار گرفته یا پیش داوری خاصی داشته باشم. به جای آن به تنهایی کار را ادامه دادم و تلاش کردم تکه های مختلف پازل را کنار هم بگذارم. بیشتر پژوهش های من در دهه های شصت و هفتاد انجام شد و حتی تا دهه هشتاد دست به کار نوشتن کتاب سفر روح نشدم.  تالیف این کتاب چندسال وقت گرفت چراکه تا آن زمان چنین کتابی نگارش نشده بود و من می خواستم که مطالب این کتاب به خوبی فهمیده شود. هنگامی که نهایتا کتاب را منتشر کردم و همکاران قدیمی ام آن را دیدند، تصور می کردند که من ادراک خود را از دست داده ام! آنها نمی توانستند باور کنند. برخی از همکاران نیز که خود دست اندرکار هیپنوتراپی بودند، بسیار تحت تاثیر قرارگرفتند اما روی هم رفته این موضوعی نبود که برای هیپنوتراپ های سنتی چندان پذیرفتنی باشد. البته برای مردم عادی، کار من بسیار جالب توجه بود و  می خواستند در این زمینه که زندگی در سوی دیگر چگونه است اطلاعاتی به دست آورند. می خواستند بدانند که هدف از زندگی دنیایی چیست و چرا آنها جسمی را که اکنون دارند انتخاب کرده اند... و سوال هایی از این قبیل.

 

خانم آرسنال: برای بیشتر مردم، مذهب به صورت سنتی این خلاء اطلاعاتی درباره زندگی پس از مرگ را پر کرده است. آیا شما هیچ نوع اعتقادات مذهبی خاص یا دیدگاههایی قبل از این پژوهش ها داشتید؟

دکتر نیوتون: نه. من عضو هیچ مذهب یا موسسه مذهبی ای نبودم و صادقانه بگویم تاحدودی هم از آنان پرهیز می کردم و از بسیاری جهات هنوز هم چنین وضعیتی را دارم. هرچند به اعتقادات مردم احترام می گذارم چرا که این اعتقادات باعث سرپاماندن ما می شوند. می توانم بگویم که زندگی مذهبی من شامل برخی بررسی های فلسفی و نوعی علاقه به تناسخ و حلول مجدد روح در جسمی تازه بود. من بیشتر یک منکر (وجود خداوند) بودم و بسیار کنجکاو شدم که چرا باید کسی مثل من برای انجام این کار انتخاب شده باشد و این گزینش را چه کسی صورت داده است که من به این آگاهی ها دست یافته و آن را به مردم ابلاغ کنم چرا که از نظر خودم هیچکس برای انجام این ماموریت از من بی صلاحیت تر نبود.  با همه این احوال، در مسیر این پزوهش ها بود که مراجعه کنندگان به مطب، بنیاد اعتقاد معنوی جدیدی را به من هدیه کردند و من از این بابت بسیار مدیون آنها هستم. (ادامه دارد...)

وقتی بمیریم چه کار می کنیم؟ گفتگویی با دکتر مایکل نیوتون(۱)

گفتگویی درباره یافته های یک هیپنوتراپ درباره تجربه مرگ و زندگی پس از آندکتر مایکل نیوتون، هیپنوتراپ و مولف سه کتاب درباره یافته های مربوط به زندگی پس ار مرگ

توسط: ماری آرسنال از مجله "ویزدم"

ترجمه: سپیدار

 

در سال 1994 میلادی، شناخت ما از زندگی متحول شد و همه پرسش های هراس آوری که درباره آن داریم، به پایان رسید... با انتشار کتاب سفر روح نوشته دکتر مایکل نیوتون ، پرسش هایی از این قبیل که چرا در این جهان هستیم و عاقبت به کجا خواهیم رفت، خاتمه یافت. دکتر نیوتون در این کتاب که حاصل پژوهش های بیست ساله وی درباره تجربه های بازگو شده در خواب مصنوعی (هیپنوتیزم) بیش از هفت هزار نفر از بیماران او از زندگی های متوالی شان بود، از آغاز کشفیاتی درباره زندگی مستمر و پایدار ما در جهان روح بعد از مرگ جسمی گزارش داد.

نکات مهم این یافته ها عبارتند از: به هنگام مرگ، چه احساسی داریم، بلافاصله بعد از مرگ چه می بینیم و چه چیزهایی را احساس می کنیم، منشاء مونس های روحی ما و اهمیت آن چیست، هدف از زندگی کدام است و جلوه های آفریدگار کدام اند؟ دکتر نیوتون در نخستین کتاب خود، با استفاده از 29 مطالعه موردی، زنجیره رخدادهایی را که روح ما از لحظه مرگ جسمی تا مرحله انتخاب یک زندگی دیگر در جهان ماده تجربه می کند، به تصویر کشیده است.

دکتر نیوتون در دومین کتاب خود به نام سرنوشت ارواح، که در سال 2000 میلادی به چاپ رسید و توسط نمایشگاه کتاب شیکاگو به عنوان بهترین کتاب متافیزیکی سال انتخاب شد، کارکرد درونی جهان ارواح را با جزییات بیشتر و این بار با استفاده از 67 مطالعه موردی دیگر، مورد کندوکاو قرار می دهد. موضوعات مهمی که در این کتاب به آن پرداخته شد، عبارتند از، عوالم بالا، نظام گروهی ارواح و پویایی جوامع روحی، شورای پیشکسوتان، پیشرفت روحی، خطوط زمان، انتخاب کالبد و بدن، نحوه ارتباط روح ها با افراد زنده در جهان مادی. محتوی این دو کتاب که در زمره پرفروش ترین کتاب ها قرار گرفته و به 25 زبان ترجمه شدند، از چنان وضوحی برخوردار است که به عنوان یک راهنمای سفر به جهان ارواح شهرت یافتند.

دکتر نیوتون که اکنون بازنشسته شده، در طول سالها، دیگر هیپنوتراپ ها (متخصصان درمان از طریق هیپنوتیزم) را در زمینه فنونی که وی برای بازگشت هیپنوتیزمی به عالم روح  و بازگویی تجربه زندگی های متوالی بکار می گرفت، آموزش داد. جدیدترین کتاب وی به نام "زندگی در میان زندگی ها: هیپنوتراپی برای بازگشت روحی"، ویژه متخصصانی نگارش شده است که از خواب مصنوعی برای بازگرداندن ذهنی افراد به عالم ارواح و دریافت تجربه های آنان، استفاده می کنند. این کتاب یک راهنمای گام به گام درباره روش شناسی و کلیدواژه های مورد استفاده برای تسهیل بازگشت ذهنی به جهان روح از طریق هیپنوتیزم یا خواب مصنوعی است. البته این کتاب، که گزارش مطالعات موردی جدیدتر را نیز در بر می گیرد، همچنین برای غیرمتخصصانی که با کارهای دکتر نیوتون آشنایی دارند، جالب است. کسانی که تشنه اطلاعات بیشتر درباره جهان ارواح و زندگی های متوالی هستند.

این سه کتاب مجموعه سه گانه ای را ارائه می دهند که معرف یک پیشرفت شگرف، دگرگون کننده و گرانسنگ در دانش بشر (در زمینه عالم پس از مرگ) تلقی می شود. یافته های دکتر نیوتون با روش علمی آزمون های مضاعف توسط دیگر هیپنوتراپ ها در سراسر جهان نیز مورد تایید قرار گرفت. دکتر نیوتون که یک روانشناس مشاور، استاد هیپنوتراپی، استاد دانشگاه و نویسنده است، همچنین بنیانگذار انجمن بازگشت های روحی به عنوان یک سازمان بین المللی است که به منظور تربیت هیپنوتراپ های باتجربه در بکارگیری تکنیک های ارجاع روحی و ثبت تجارب افراد از زندگی های قبلی خود، ایجاد شده است. در قسمت های بعدی، متن کامل مصاحبه خانم ماری آرسنال با دکتر نیوتون ارائه خواهد شد.

آرامش ... Peace ... سلام... Ruhe

آرامش، میوه گمشده همه آدم هاست بدون آن که بدانند. انرژی یکتا و معنوی زندگی است. نیازی است جایگزین ناشدنی و آب حیاتی که همه در تاریکی برای جستن اش ویلان اند اما نمی دانند که در جستجوی چه هستند. پس همه چیز را به چنگ می آورند در حالیکه پاهایشان به غفلت، گوهر آرامش را در میدان غبارگرفته زندگی و در خاک تیره درون مدفون می کند. در تکاپوی آن هستند اما خودش را می سوزانند و هرچه به دست می آورند، آتش آشفتگی درون شان آرام نمی گیرد... بازهم بیشتر بدست می آورند، بیشتر از ذخیره آرامش خود هزینه می کنند و بیشتر آشفته می شوند. تشنگی... تشنگی... تشنگی

 

واژه آرامش در همه زبان ها معادل های مطبوعی دارد. در بین همه جوامع خواستنی، محترم و دوست داشتنی است. آرامش را همه ادیان درمان انسان دردمند می دانند. قرآن شریف، آن را نام مشترک همه ادیان می شمرد و  جان "آرمش یافته" را خوش ترین و بلندترین دستاورد سفر زندگی تعبیر می کند.

 

اما آرامش کالایی نیست که درهرکارخانه ای تولید شود، میوه ای نیست که بر هر درختی بروید، زلالی نیست که از هرچشمه ای جاری شود. گوهری نیست که در خاک تیره یافته شود. صدفی است از نور که در دل دریای عشق و معنویت پرداخته می شود. تولید کارگاه حقیقت است. نوری است که بی واسطه از وجود مبداء مطلق تابیدن می گیرد... آرامش از اوست... آرامش، خود اوست.

 

آرامش، ابر بارنده ای است که زلال های زندگی از آن می تراود: شادمانی از اوست، مردم دوستی از اوست، خیرخواهی و نیک دوستی از اوست. خوبی از اوست. مطلوب مطبوع و خواسته دلخواسته همه اوست.

 

کاش یادمان باشد که هرگاه دلی را آرام کردیم... نقش خدا را بازی کرده ایم... پای جای پای او گذاشته ایم... خداگونه شده ایم... یادمان باشد هرگاه که با یک نگاه مهربانی، دیگری را نورباران کردیم، خدا در چشمان ماست... یادمان باشد هرگاه که با کلامی صمیمی جویای حال هم نوعی شدیم، خدا در زبان ما نشسته... یادمان باشد که هرگاه دست مهربانی بر شانه رفیقی گذاشتیم... خدا در دستان ما جاری است... یادمان باشد فرصت های خداگونه شدن بسیار ساده سبز می شوند و چه زود از دست می روند: در خیابان وقتی کسی سراسیمه از شما آدرسی را جویا می شود، در همسایگی وقتی کسی سر راه شما قرار می گیرد، در خانه، در اداره، در فروشگاه، در اتوبوس... یادمان باشد... یادمان باشد!

برای آنها که هنوز ....!

عشق شوری در درون ما نهاد... جان ما در بوته سودا نهاداگر زمانی عاشق شدید، از هر نوعی که باشد، ... فراموش نکنید که ارزش عشق تان حکم می کند که به تجربه دریابید... معشوق تا چه اندازه در باغ عشق شما سیر می کند! ویران کننده ترین فاجعه این است که عاشق باشید اما معشوق نباشید! حتی پروردگار بی نیاز هم، عاشق بود اما معشوق بودن را می خواست... پس تو را آفرید!

تردید نکنید که عشق یک طرفه راه به جایی نمی برد... هر چقدر شیفته تر باشید، بیشتر تو دهنی می خورید. هر اندازه بیشتر بدوید، کمتر می رسید. هر اندازه بیشتر دستان اشتیاق را بگشایید، بیشتر محروم می شوید. هر اندازه بیشتر عطا کنید، بیشتر منع تان می کنند... و دست آخر هم خطاکارید و بدهکار!

این را هم بدانید که اغلب آزمودن عشق معشوق، کار سختی نیست... کار سخت گریز از نادیده گرفتن نشانه های ضمنی و آشکار است. هشدارهای ایمنی معمولا نادیده گرفته می شوند. عشق واقعی، عشق به خود شماست. به وجود مادی و سرمایه وجودی شما... نه به جایگاه، پول، یا موقعیت... حتی اگر موقعیت معنوی شما باشد. یادتان نرود که معشوق همه چیز شما را دوست دارد، همه چیز شما را!

عاشق شما از دوری تان درد می کشد... دلگرفتگی و ملال خاطرتان را تحمل نمی کند (حتی وقتی چنان خطایی کرده اید که استحقاق تنفر دارد). از شما کناره نمی گیرد... بهترین راه مداوای خطاهای شما را نثار عشق می داند و با شمشیر برنده اشتیاق شما را به راه می آورد. مجازات می کند اما انتقام نمی کشد. اشتیاق، منش همیشگی اوست.

نخستین و اولین نشانه عشق، سخن عاشقانه است... اگر ابراز شیفتگی نبود، دل بستن، بالاترین گناه است و بلاهت. نگران نباشید: هر انسانی به فطرت خود سخن تصنعی را از ابراز عشق حقیقی باز می شناسد... اینجا هم خطر اصلی نادیده گرفتن نشانه های ضمنی و  آشکار است.  

خوش سرانجام ترین عاقبت برای عشق یک طرفه، این است که معشوق عاشق عشق شما شود ... اما صادقانه بگویم، این، هم بسیار نادر است و هم شاید بی سرانجام!

نتیجه منطقی: عجله نکنید... عشق گرفتنی نیست، دادنی است... آوردنی نیست، آمدنی است. یافتنی نیست، پیدا شدنی است!

نتیجه رفتاری: اگر بیش از حد عاطفی هستید... بازهم عجله نکنید. بهتر است اول معشوق باشید... بعد عاشق شوید... اما اگر عاشق نشدید، ناجوانمردانه ترین کار، پرکردن جای معشوق در قلب یک عاشق صادق است.

زندگی سخت است اما انسان از او سخت تر است...


• آموخته ام  که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
• آموخته ام  که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
•  آموخته ام  که پول شخصیت نمی خرد
•  آموخته ام  که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
•  آموخته ام  که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
•  آموخته ام  که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
•  آموخته ام  که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
•  آموخته ام  که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
•  آموخته ام  که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
•  آموخته ام  که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
•  آموخته ام  که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را
تصاحب خواهد کرد
•  آموخته ام  که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
•  آموخته ام  که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد
•  آموخته ام  که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم
•  آموخته ام که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید
• آموخته ام که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد
• آموخته ام  که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم
  

 

مرغکان از بهر تو عاشق وش اند

مرغکان از بهر تو عاشق وش اندای خدا ای برتر از اندیشه ها
ای عیان در شاخه ها و ریشه ها
ای همه عالم پر از آوای تو
وی بیانم عاجز از معنای تو
عقل ما را عشق تو دیوانه کرد
جان ما را باده ات میخانه کرد
آسمان ها در خط پرگار تست
نقش گل ها پرده پرده کار تست
رنگ ها زد نقش تو بر کهکشان
آسمانها از تو شد اخترنشان
اختران گلهای باغ آسمان
کهکشان ها چلچراغ آسمان
زهره یک سو، سوی دیگر مشتری
دیده ها حیران به این مینا گری
ای همه اندیشه ها حیران تو
پای هر پرگار سرگردان تو
آستانت سجده گاه سروران
طفل ابجدخوان تو پیغمبران
مرغکان از بهر تو عاشق وش اند
اختران از عشق تو در آتش اند
در پر پروازها پرواز تست
در گلوی بلبلان آواز تست
ای تمام سجده ها بر خاک تو
اختران سرگشته ی افلاک تو
خامه ی لطف تو در گلخانه ها
نقش ها زد بر پر پروانه ها
ای همه زیبای زیبا آفرین
من که باشم تا بگویم آفرین
از ازل چشم جهان سوی تو بود
آفرینش آفرین گوی تو بود

(با سپاس از سیدمحمد تقوی که این شعر زیبا رو از مهدی سهیلی فرستادند)

خدا را به خاطر همه مشکلات ام ... شکر گزاری می کنم


خدا را شکر که تمام شب صدای خورخور شوهرم را می شنوم
این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است.
I am thankful for the husband who snoser all night, because that means he is healthy and alive at home asleep with me


خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است.
این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند.
I am thankful for my teenage daughter who is complaining about doing dishes, because that means she is at home not on the street


خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی
دارم و بیکار نیستم.
I am thankful for the taxes that I pay , because it means that I am employed


خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم.
این یعنی در میان دوستانم بوده ام.
I am thankful for the mess to clean after a party . because it means that I have been surrounded by friends


خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند .
این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم.
I am thankful for the clothes that a fit a little too snag , because it means I have enough to eat


خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.
این یعنی توان سخت کار کردن را دارم.
I am thankful for weariness and aching muscles at the end of the day, because it means I have been capable of working hard


خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم.
این یعنی من خانه ای دارم.
I am thankful for a floor that needs mopping and windows that need cleaning , because it means I have a home



خدا را شکر که در جائی دور جای پارک پیدا کردم.این یعنی
هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن.
I am thankful for the parking spot I find at the farend of the parking lot, because it means I am capable of walking and that I have been blessed with transportation


خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم.
این یعنی من توانائی شنیدن دارم.
I am thankful for the noise I have to bear from neighbors , because it means that I can hear



خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم.
این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم.
I am thankful for the pile of laundry and ironing, because it means I have clothes to wear.



خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم.
این یعنی من هنوز زنده ام.
I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house, because it means that I am alive


خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم .
این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم.
I am thankful for being sick once in a while , because it reminds me that I am healthy most of the time



خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند.
این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم.
I am thankful for the becoming broke on shopping for new year , because it means I have beloved ones to buy gifts for


خدا را شکر... خدا را شکر... خدا را شکر

(با سپاس از دوست عزیزم آقای پرویز مصلی نژاد که این نکات زیبا رو فرستادند)